به گزارش مشرق ، روزنامه الأخبار لبنان به مناسبت سالروز این شهید بزرگ نهضت جهانی اسلام، به سراغ برخی مسئولان امنیتی ایرانی رفته و خصوصیات اخلاقی و جهادی این شهید بزرگ را از زاویه ارتباطش با ایرانیها بررسی کرده. ترجمه کامل این متن جذاب را (که در آن، الأخبار اسامی مسئولان ایرانی را به دلایل امنیتی ذکر نکرده) با هم میخوانیم:
اکثر ایرانیانی که او را میشناختند، گمان میکردند او یک ایرانی است که در ایران به دنیا آمده و نام و پاسپورت ایرانی دارد. تعداد کمی هم که میدانستند او لبنانی است، او را با نام حاج رضوان میشناختند. تعداد کمی او را با نام حقیقیاش میشناختند: حاج عماد مغنیه. همان کسی که در سفرهای متعددش به جمهوری اسلامی، انتخابش از کل ایران فقط شهر قم بود و دیدار علمای اخلاق و عرفان.
چشمهایی به رنگ غروب خورشید در زمستانی طوفانی. سرخیای که چشمههایی را پوشانده است که اگر اجازه سرازیر شدن داشتند، آبشارهایی از اشک میشدند تا تلخی تروری را بشویند که هنوز انتقامش گرفته نشده است. این، دلتنگیای است نسبت به بیش از ۲۵ سال همراهی برادرانه در مسیر جهاد (که توانست برای حاج رضوان، «اعتماد امام خامنهای» و احترام ژنرالهای ایران و نیروهای نظامی ایران را به ارمغان بیاورد). این، میلی شدیدی است تا همه چیز را راجع به «حاج- اسطوره» به عالم بگویند ولی ترس از لو رفتن اشتباهی اسرار امنیتی (که میتواند خطرات جدی در پی داشته باشد) جلوی این میل را گرفته است.
این حالتی است که مسئولین ایرانی نسبت به عماد مغنیه دارند. این مسئولین معتقدند که باید حق این مرد را در دنیا هم ادا کرد، همان طور که انتظار پاداش اخروی برای او دارند.
روابط ایران با حاج عماد یک روزه و دو روزه و گذری نبود. جمهوری اسلامی در ظاهر چنین رابطهای را تأیید نمیکرد، تا آنکه حاج رضوان شهید شد و روز تشییع پیکر او فرا رسید: ایران، تمام قد و با تمام توان ممکن در این مراسم حاضر شد. پیشاپیش هیئت ایرانی، علی اکبر ولایتی قرار داشت (به عنوان نماینده رهبر انقلاب) و منوچهر متکی (وزیر خارجه وقت، به نمایندگی از رئیس جمهور ایران محمود احمدینژاد). جمهوری اسلامی همچنین با ساختن مزار یادبودی برای او در بهشت زهرا (محل دفن شهدای انقلاب و جنگ در تهران) تکریمی در حق «فرماندهٔ دو پیروزی» به عمل آورد. [اشاره به پیروزیهای حزب الله در سالهای ۲۰۰۰ و ۲۰۰۶.]
رابطه حاج رضوان با تهران از زمان پیروزی انقلاب در سال ۱۳۵۷ آغاز شد. او زیاد به جمهوری اسلامی رفت و آمد داشت و در طی همین سفرها بود که توانست زبان فارسی را بسیار خوب و با لهجه تهرانی یاد بگیرد، در حدی که هر کس با او حرف میزد، گمان میکرد او ایرانی است.
یک مسئول ایرانی که از اواخر دهه ۵۰ و اوایل دهه ۶۰ شمسی با شهید مغنیه ارتباط زیادی داشته، میگوید: «هر بار که با او دیدار یا تماس تلفنی داشتیم [از همکلامی با او] به یاد خدا میافتادم. حاج عماد هر کاری میکرد برای خدا میکرد.» وی اضافه میکند: «خوش مشرب، ملایم و با اخلاق بود. خداوند دائماً در حیاتش حاضر بود. لبخند از چهرهاش محو نمیشد. او کسی بود که در تمام طول عمرش چوبه دارش را بر دوش خود و سرش را بر روی دست خود حمل میکرد و همیشه آماده شهادت بود.» وی ادامه میدهد: «حاج عماد برای من کسی بود (همان طور که قبلاً امام خمینی و سید عباس موسوی برایم همین طور بودند و امرز حضرت آقا و جناب سید حسن نصرالله هستند) که هر بار آنها را میبینی بهیاد خدا میافتی. وقتی با آنها هستی انگار در بهشت هستی... حاج عماد نمونه تواضع و شکسته نفسی بود. هر وقت در جایی جمع بودیم این او بود که به دیگران خدمت میکرد [و پذیرایی و کارها را به عهده میگرفت.»
همین مسئول ایرانی اضافه میکند: «در شبهای عملیات البته حالتش متفاوت بود. با هوشیاری بیشتر و با افکار متمرکز و البته با کمی استرس. میدانید که مجاهدین اصطلاحاً زیرزمینی زندگی میکنند و این از نظر عصبی روی آنها تأثیر میگذارد و موجب افزایش استرس آنها میشود. خصوصاً در سایه نگرانی شدید از هر امر غیر مترقبهای که ممکن است منتهی به شکست در عملیاتی شود که برنامه ریزی و آماده ساختن مراحل آن، ماهها وقت برده است. به عنوان مثال، خود من اصلاً تحمل ندارم که حتی دو ساعت زیرزمینی زندگی کنم و یا تحمل ندارم که [همیشه] با ماشینهای مخصوص (آن هم با تدابیر امنیتی پیچیده که طی آن هر حرکتی به دقت محاسبه شده است) جابهجا شوم.»
تعداد کمی در ایران میدانستند که شهید مغنیه یک شهروند لبنانی است. اکثراً او را با نام حاج رضوان میشناختند. «یک بار همراه با سید حسن نصرالله به تهران آمد، بعد از جنگ ۳۳ روزه، و برخی دیدارهای علنی را برگزار کرد. البته طبعاً در این دیدارها حاج رضوان پشت دوربین میایستاد. به خانه دکتر حداد عادل (رئیس وقت مجلس ایران) رفتیم. سید حسن در آن روز در منزل دکتر حداد عادل با همه مسئولین ایرانی دیدار کرد. این مسئولین میآمدند تا برای پیروزی حزب الله تبریک بگویند و همه میخواستند با سید حسن نصرالله عکس بگیرند. و این حاج عماد بود که دوربین را میگرفت و عکس میانداخت. حتی دکتر حداد عادل هم در آن زمان نفهمید که این شخص عماد مغنیه است.»
همراهان حاج عماد در ایران میگویند که او «شخص بزرگی بود که در زمینه سازماندهی قدرت عجبیبی داشت. کسانی که از ابتدای تشکیل حزب الله با آن همراه بودند، انتظار نداشتند که یک نفر، با نام عماد مغنیه، بتواند به چنین موفقیتی در اقدامش به بنای سازماندهی مقاومت دست یابد. مطمئن باشد که ایران همه جزئیات را نمیداند. حزب الله به صورت مستقل به این کار [یعنی به این سازماندهی] اقدام کرد. حزب الله از اول روی پای خودش ایستاد. تهران از امور استراتژیک حزب الله خبر دارد [نه همه امور]. ممکن است در در بعضی از جزئیات با ما مشورت کنند، ولی تعداد کمی در ایران هستند که دقیقاً میدانند حزب الله [از نظر جزئیات] چگونه است.
چیزی که حاج رضوان ساخت چیز عجیبی است. حتی ما ایرانیها هم از سطح بیرونی حزب الله خبر داریم و اگر کسی چیز بیشتری میداند، این دانستن در حد نظری است؛ بر روی کاغذ. حزب الله قبل از هر چیز یک روحیه، رابطه و ارتباط است بین اشخاص و خداوند متعال. ما نمیدانیم چگونه عمل میکنند و چگونه شهید و پیروز میشوند.»
همین منابع اشاره میکنند که حاج عماد «واقعاً به رهبر انقلاب نزدیک بود. رهبر انقلاب بسیار او را دوست داشت و به تحلیلهای او و پیش بینیهای او از حوادث اطمینان و اعتماد داشت. شهید مغنیه به اختصار موضوع را بررسی میکرد و دقیقاً به هدف میزد. در همه دیدارهای حساسی که ایرانیها با هم پیمانان استراتژیکشان در منطقه برگزار میکردند، حاج عماد نقش مترجم را ایفا میکرد، خصوصاً در دیدار با سوریها. سوریها هم نمیدانستند که این شخص، عماد مغنیه است؛ به استثنای سرتیپ محمد سلیمان (که در سال ۲۰۰۸ در طرطوس ترور شد) و تعداد کمی از مسئولین بلندپایه سوری. در این دیدارهای حساس، حاج عماد برخی اوقات به گونهای ترجمه میکرد که معلوم بود سعی در موفقیت مباحث دارد. [در ترجمه]، صورت ماجرا را به گونهای از یک طرف برای طرف دیگر نقل میکرد که مورد پسند این طرف واقع شود و گاهی اوقات عمداً شرح و اضافهای هم بر ترجمه میافزود، انگار که به یک طرف مذاکره میگوید طرف دیگر فلان خواستهها را دارد [و فلان منظور در عبارتش نهفته است] سپس به این یکی طرف مذاکره میگفت طرف اول میتواند این چیزها را ارائه کند و همین طور تا آخر. در عمل این او بود که از طریق ترجمه، مذاکرات را اداره میکرد و در نتیجهٔ این تلاشها، همه به خواسته مطلوبشان میرسیدند. واقعاً تمام کارهایش مبتکرانه بود.»
این منابع میگویند: «بسیار به ایران تردد داشت. از نظر ما ایرانیها، حاج عماد یکی از خود ما محسوب میشد. با ما عربی صحبت نمیکرد، بلکه با فارسی روان صحبت میکرد؛ با لهجه تهرانی [یعنی موقع فارسی صحبت کردن حتی لهجه عربی هم نداشت.] تا حدی که اگر از قبل نمیدانستی که او لبنانی است، فکر میکردی پدر در پدر تهرانی است!» و اضافه میکند: «شدیداً مراقب بود که هویت واقعیاش شناخته نشود. دائماً تلاش میکرد در عکسها نباشد. واقعاً به هیچ کس فرصت نمیداد تا از او عکس بگیرد.»
یکی از کسانی که او را میشناخت، میگوید: «هر وقت که با هم دیدار داشتیم (حالا به هر مناسبتی که بود، داخل ایران یا در خارج) اگر میخواستیم عکس بیندازیم، از همه جلو میافتاد تا دوربین را گرفته و عکس بیندازد. یعنی همیشه کار عکاسی را او بود که انجام میداد. همه جلوی دوربین بودند؛ اما خود او: دائماً پشت دوربین بود. اگر کسی او را نمیشناخت، نمیتوانست از طریق همنشینی با او احساس کند که با دیگران فرق دارد.» وی ادامه میدهد: «وقتی به ایران میآمد، به شهر قم مشرف میشد و به دیدار علمای آنجا میرفت. خصوصاً آیت الله محمدتقی بهجت» (که حدود سه سال پیش وفات یافتند)
معروف است که آیت الله بهجت (از معروفترین علمای اهل عرفان) درخلال جنگ ۳۳ روزه پیغامی برای شیعیان لبنان فرستاده بود و «در آن پیغام از شیعیان لبنان خواسته بود که دعای جوشن صغیر بخوانند. همان روز، بسیاری بر روی تلفنهای همراهشان پیامکی دریافت کرذند که از آنها قرائت دعای جوشن صغیر را درخواست میکرد.»
کدام صفات بودکه از حاج عماد چنین «رکورد بینظیر» ی در معادلات منطقهای ساخت؟ «آرامش او، توجه دائمیاش به خداوند و شوق و بیقراریاش. در تحلیلهای سیاسیاش دقیق بود و عمیق.»
یک مسئول ایرانی روایت میکند که: «یک بار، در سال ۲۰۰۳، مرا و یک مسئول ایرانی بلندپایه را برداشت و به یک بازدید کامل از جبهه جنوب لبنان برد. خودش ماشین را میراند و در همان حال مواضع و موقعیتها (چه برای حزب الله چه برای اسرائیلیها) را برایمان شرح میداد. واقعاً شجاع بود.» وی اضافه میکند: «یک بار دیگر، در سال ۲۰۰۰، مرا برداشت که به یک بازدید مشابه ببرد تا به من نشان دهد که رزمندگان مقاومت چگونه موفق شدهاند کوهها را حفر کرده و در آنها، سکوهای پرتاب موشک نصب کنند. این سکوها با ریلهای فلزی از داخل حفرهها با بیرون متصل بود تا بتواند بیرون بیاید و موشکها را شلیک کند و بعد به صورت کامل به داخل کوه برگردد.
در این سفر، با ماشین به جنوب لبنان رفتیم. رفتیم تا رسیدیم به جاهایی که دیگر نمیشد با ماشین حرکت کرد. پیاده شدیم و حدود ۴۵ دقیقه هم به صورت پیاده در معبرهایی که از قبل مشخص و علامت گذاری شده بود، حرکت کردیم، بین بمبهای خوشهای که رزمندگان مقاومت آنها را جمع آوری و خنثی کرده بودند. فهمش برای ما سخت بود که رزمندگان مقاومت چگونه همه اینجایگاهها را داخل کوه حفر کردهاند و بعد هم چطور توانستهاند که این موشکهای عظیم الجثه را (در این مسافت طولانی، با پای پیاده و آن هم جلوی چشم صهیونیستها) به اینجایگاهها منتقل کنند. واقعاً موفقیت عظیمی بود. همان موقع بود که فهمیدم اگر اسرائیلیها بخواهند هجومی علیه لبنان بکنند، باید منتظر شکست وحشتناک و بزرگی باشند.
همان وقت حاج عماد شروع کرد به تشریح کردن دقیق اینکه حزب الله چطور عمل میکند. راههای استتار مخصوص رزمندگان را هم دیدیم. این استتار به نحوی بود که اسرائیلیها نمیتوانستند آن را کشف کنند، حتی اگر دقیقاً بالای آن میآمدند. رزمندگان در سطح زمین پخش شده و به داخل حفرههایی میرفتند که با چیزهایی از جنس همان زمین پوشانده شده بود.
همچنین مرا به یک اردوگاه آموزشی در منطه بعلبک [در شمال لبنان] برد. این اردوگاه در یک دره ما بین دو کوه قرار داشت و قلههای این دو کوه با کابل به هم وصل شده بود و رزمندگان مقاومت از این کابلها برای رفتن از یک کوه به کوه دیگر استفاده میکردند.
بعد از سال ۲۰۰۰، با او به یک بازدید دیگر رفتم و اتاقهای مراقبت و رصدی که رزمندگان از آنها پایگاههای اسرائیلیها را زیر نظر داشتند را مشاهده کردم.»
همین منبع توضیح میدهد که: «هدف از این دیدارها فهمیدن دقیق این بود که حزب الله چگونه عمل میکند. در هر بار من خیال میکردم دیگر موفق شدهام بفهمم که این گروه مجاهد چگونه عمل میکند. اما الآن با صراحت تمام به شما میگویم: هیچ کس در ایران نمیداند که حزب الله چگونه عمل میکند. بله، برخی اشخاص هستند که روی کاغذ از پویایی کار حزب الله اطلاع دارند. ولی [در عمل] هیچ کس به صورت کامل از ابزارهای عمل و طریق حرکت حزب الله اطلاع ندارد.»
یک مسئول ایرانی (که اتفاقاً در روز عقب نشینی صهیونیستها از لبنان در ماه میسال ۲۰۰ آنجا بوده و این توفیق را داشته که همراه عماد مغنیه در اتاق عملیات باشد) میگوید: «بسیار باشکوه بود. یک لحظه تاریخی بود. همه چیز وجود داشت. یک سری نمایشگر، پوشش تلویزیون اسرائیل از این فرار را پخش میکرد. تصویر آن افسر اسرائیلی از خاطرم نمیرود که سجده کرد و فریاد میزد: از لبنان خارج شدیم. با همه رزمندگان مقاومت که در صحنه پخش بودند ارتباط برقرار بود.
در آن روز، بین من و او درباره اینکه پس از عقب نشینی اسرائیل چه خواهد شد صحبتی درگرفت. حاج عماد به من گفت: هرگز به اسرائیل اجازه نخواهیم داد به لبنان تعدی کند.»
«چند روز پیش از شهادتش با او ملاقات داشتم»، این را یک مسئول بلندپایه دیگر ایرانی میگوید، «شام را به اتفاق هم خوردیم و راجع به مسائل منطقه و اینکه شرایط پس از جنگ ۳۳ روزه چگونه خواهد بود و اوضاع داخلی اسرائیل صحبت کردیم. او از پیروزی بزرگ گفت و اینکه حتی در نظر خود اسرائیلیها هم اسرائیل با آنچه قبلا بود تفاوت کرده است.
قاطعانه میگفت که قواعد بازی تغییر کرده است و با این تغییر قواعد، وضعیت اسرائیل هم عوض شده است. اسرائیلی که به عنوان تهدیدی برای کل منطقه محسوب میشد، خصوصاً پس از جنگ سال ۱۹۶۷ که وزیر جنگ اسرائیل گفت همه پایتختهای عربی در تیررس ماست. جنگ ۳۳ روزه ثابت کرد که سلاحهای مرسوم قادر به حفاظت از اسرائیل نیستند و برای ما هم خطری محسوب نمیشوند. این ماییم که در سلاحهای مرسوم، بر اسرائیل تفوق داریم. این چیزی است که از ارزش اسرائیل در استراتژی غرب میکاهد. اسرائیل دیگر قادر نیست مأموریتش را انجام دهد و این چیزی است که ما باید از آن بهره برداری کنیم. این سخن حاج عماد در آن شب بود. بسیار به اوضاع آینده خوش بین بود. گفت: کل سود قضیه را مابردهایم. ازاین طریق نابودی اسرائیل شدنی است.» نظریهاش این بود که اسرائیل «خودبه خود ساقط خواهد شد چرا که دیگر نمیتواند نقشی را که ایالات متحده و غربیها از او انتظار دارند عملی کند.»
یک مسئول ایرانی رابطه حاج عماد با سید حسن نصر الله را چنین توصیف میکند: «یک روح بودند در دو بدن. دوست، همراه و برادر بودند. نمیدانم سید حسن نصرالله چگونه توانسته بدون حاج عماد زندگی کند. این سؤالی است که دائما در ذهنم هست. چراکه هیچ کس مثل سید، حاجی را نمیشناخت.»
یک واقعهی ساده که حدود دو هفته پیش رخ داد میتواند بهترین نشان دهنده دیدگاه ایرانیها را جع به حاج عماد باشد. در خلال کنفرانس جوانان و بیداری اسلامی که در تهران برگزار شد، در انتهای کنفرانس نمایندگان جوانان میهمان حضرت آیت الله خامنهای بودند. در این دیدار، مسئولان بلندپایه ایرانی حاضر بودند؛ از جمله فرمانده سپاه قدس سرلشگر قاسم سلیمانیِ معروف. صحنه ورود او خیلی باشکوه بود. سالن یکپارچه لرزید وقتی یکی از مسئولان بلندپایه ایرانی فریاد زد: «این عماد مغنیه ایران است.» عبارتی که همه ماجرا را در دل خود دارد. ماجرای «اسطوره»ای که حالا تبدیل شده به یک «الگو».