در اين يادداشت آمده است:
« اولین بار آقای ایرج قادری را در دفتر نشریه دیدم. قرار بود فیلمی بسازد و یکی از بازیگران ممنوعالکار پیش از انقلاب را برای بازی در فیلمش انتخاب کرده بود. گمان میکرد این بازیگر پتانسیل پرمخاطب کردن کارش را دارد. وقتی وارد دفتر شد او را نشناختم. خودش را معرفی کرد و گفت میخواهم با شما صحبت کنم. سفره درد دلش باز شد و از مشکلات کاریاش گفت و اینکه اگر ما مطلبی انتقادی در مورد بکارگیری این بازیگر در فیلمش بنویسیم تمام سرمایه زندگیاش بر باد میرود. دلش شکست. بازی نمی کرد . اشکهایش که جاری شد بر محاسن سفیدش دلم فرو ریخت. با خودم گفتم میان رسالت مطبوعاتی و آرمان و احساسم و یا اخلاق مرام و معرفتی کدام را باید انتخاب کنم. اگر یک وزیر و وکیل بود دستم نمیلرزید؛ چون بارها شده بود که سیاستمداران از در رفاقت و تطمیع و یا تهدید وارد شوند؛ اما عقبننشستنم، این بار حکایت دیگری بود؛ لحن و ادبیاتش دست و دلم را لرزاند. گفتم خیالت راحت! من این شماره نشریه صفحه سینمايی نخواهم داشت تا مجبور نشوم خبر سینمايی بنویسم و شما دلگیر شوید. خوشحال از پیشم رفت...
گذشت تا ده سال بعد که اخراجیها را ساختم و چرخ گردون ما را وارد سینما کرد. بعد از اولین اکران فیلم در جشنواره و استقبال و ازدحام عجیب و غریب مردم در مقابل سینماها و مداخله پلیس و حواشی پیش آمده اولین کارگردانی که با من تماس گرفت و ورودم را به سینما تبریک گفت آقای قادری بود. او گفت ای کاش اولین فیلمت اینقدر مورد استقبال واقع نمیشد؛ چون کارت را خیلی سخت میکند. ما سینماییها آرزو داریم در طول عمرمان برای یکی از فیلمهایمان این اتفاق بیفتد. فروش را نمیگویم، جریان ساز بودن فیلم را میگویم و برای تو این اتفاق در اولین فیلمت افتاد . من از جنس همین سینما هستم و دلیل هجمهها را خوب می فهمم ؛ اما من گمان میکنم ما اگر مخالفمان هم کار درستی انجام داد باید تحمل پذیرشش را داشته باشم و من برای همین زنگ زدم که بگویم خوش آمدی.
بار سوم هم وقتی سریال «دارا و ندار» را میساختم به اتفاق یکی از تهیهکنندهها سر صحنه فیلم آمد...خدا رحمتش کند!