کد خبر 11827
تاریخ انتشار: ۴ آبان ۱۳۸۹ - ۱۵:۳۵

شهيد حميد(حسين) عرب نژاد فرزند اکبر متولد سال 1345 در شهر خانوک از توابع استان کرمان، با شروع جنگ تحميلي و فرمان بسيج از سوي امام خميني(ره) مدرسه را رها کرد و راهي دانشگاه عشق (جبهه) شد.

به گزارش مشرق به نقل از تابناک، در عمليات بيت المقدس، يک شب مانده به آزادي خرمشهر به آسمان حضرت دوست نقب زد. شهيد «حميد عرب نژاد» در اين عمليات مفقودالاثر شد و پس از 24 سال به عنوان «شهيد گمنام» بر دوش مردم روزه دار محله پامنار تهران تشييع و در مسجد فائق دفن گرديد.
آقاي يزدي زاده از اهالي کاظم آباد (35 کيلومتري کرمان) مي‌گويد: شبي داشتم از تلوزيون مراسم تشييع شهداء را تماشا مي‌کردم ، دلم گرفت و حال عجيبي به من دست داد با خودم گفتم کاش من هم در جمع اين مردم براي تشييع و خاکسپاري شهدا حاضر بودم با همان حال خوابيدم. در عالم خواب همان تشييع با شکوه را ديدم ولي با عظمت تر، پس از تشييع، يک برادر پاسدار آمد و گفت با شما کار دارند وقتي رفتم، به من گفتند شما بايد خاکسپاري شهدا را انجام دهي.
زير لب شروع کردم به خواندن اشعاري پيرامون امام حسين (ع) و گودال قتلگاه و همزمان شهدا را داخل قبر قرار مي‌گذاشتم. سومين شهيد را که گذاشتم يک دفعه متوجه شدم قبر روشن و به اندازه يک اتاق بزرگ شد.
چند لحظه بعد شهيد بر تختي نشست. ترس بر من غلبه کرد خواستم از قبر خارج شوم و يک دفعه به خودم آمدم و گفتم که شهيد که ترس ندارد. برگشتم. شهيد به من گفت: «همان شعر‌هايي که زمزمه مي‌کردي بخوان».
من مي‌خواندم و او سينه مي‌زد. پس از چند لحظه گفت: «از تو يک خواهش دارم. من حسين اکبر هستم، بچه خانوک. بايد بروي به پدرم بگويي که من در اينجا دفن هستم و نفر سومم.»
تاکيد کرد که حتما بروم و در مقابل به من قول شفاعت داد. از خواب بيدار شدم گريه مي‌کردم ساعت 5/ 1 بامداد بود. خانمم بيدار شد براي او خوابم را تعريف کردم.
دو روز بعد، از برادر همسرم خواستم که برود و به خانواده شهيد خبر بدهيد، چند روز گذشت و خبري نشد. خودم با موتور سيکلت رفتم خانوک.
نشاني شهيد را از چند نفر سوال کردم. با توجه به گذشت 24 سال کسي يادش نبود. رفتم گلزار شهدا آنجا هم چيزي دستگيرم نشد. تا اينکه از يک نفر پرسيدم او گفت: «به اين نام يک نفر را دفن کرده‌اند. جنازه اش را همان سالها آورده‌اند با نااميدي برگشتم به طرف کاظم آباد.»
همسر گفت: «بايد از يک فرد مسن تر مي پرسيدي»
دوباره با همسرم به خانوک رفتيم. از يک نفر داشت از روبرو مي‌آمد، سوال کردم: «آيا شما شهيدي به نام حسين اکبر مي‌شناسي که مفقود باشد.»
گفت: «بله! پسر خواهرم است.»
گفتم: «با پدر ايشان کار دارم.» تا اين جمله را گفتم ماشيني از راه رسيد. پدر شهيد بود. به اتفاق هم به خانه ايشان رفتيم و من جريان خواب را تعريف کردم. چند عکس شهيد آنجا بود. به همسرم در گوشي گفتم: «شهيدي که خواب ديدم بين اينها نيست.» پدرشهيد متوجه شد و رفت عکس ديگري را آورد و ديدم همان عکس شهيدي است که من درخواب ديده ام.
يکي از همرزمان شهيد در ادامه اين جريان مي‌گويد: پدر شهيد با من تماس گرفت و موضوع خواب را گفت. بنا شد در اين خصوص تحقيق شود. بلافاصله از طريق هيأت مددکاري ايثارگران کرمان جناب سرهنگ ورزنده شماره ستاد معراج را پيدا کردم و پس از چند روز توانستم با مسئول امور شهدا صحبت کنم. پرسيدم: «آيا به تازگي تشييع پيکر شهيد در تهران داشته ايد؟»
گفت: «بله! پنج شهيد در روز شهادت مولا اميرالمومنين (ع) تشييع و در خيابان ايران محله پامنار مسجد فائق دفن شده‌اند.»
مشخصات شهدا را خواستم (مشخصاتي مثل محل شهادت، نام لشکر يا تيپ، سن با توجه به آزمايش پزشکي قانوني) وقتي مشخصات را خواند. سومين شهيد مربوط به لشکر ثارالله کرمان بود و سنش 16 ساله و محل شهادت هم درست بود. باز هم با همرزم ديگر شهيد سرهنگ شهرياري و برادران عمليات جناب سرهنگ ندافيان نقشه منطقه عملياتي و محل شهادت را تست کرديم و يقينمان بيشتر شد. بلافاصله با دفتر سردار باقرزاده مسئول پيگيري کميسيون امور مفقودين مکاتبه کردم و جريان را به اطلاع ايشان رساندم.
با پيگيري‌هاي که شد ايشان گفتند که خانواده شهيد را جهت زيارت به تهران بفرستيد. به اتفاق خانواده شهيد جهت زيارت قبرش به تهران رفتيم. معلوم شد شهيد بزرگوار حميد (حسين) عرب نژاد پس از حدود 24 سال مفقوديت روي دست روزه داران محله پامنار تهران در روز شهادت مولا اميرالمومنين علي(ع) تشييع و در مسجد فائق به خاک سپرده شده است.
پدر شهيد مي‌گويد: بچه باهوشي بود، اهل نماز، مسجد و درس بود. در سن 16 سالگي تصميم گرفت به جبهه برود و مي‌گفت: تا وقتي در کشور جنگ هست، من نمي‌توانم با آرامش به مدرسه و کلاس درس بروم حالا مي‌روم مي‌جنگم و بعد از جنگ درس مي‌خوانم.
من تا به حال هميشه احساس مي‌کردم او زنده است و برمي‌گردد شايد اسير شده باشد. شهادتش را باور نمي‌کردم. از زماني که قبر شهيد را در تهران زيارت کردم و از دلايلي که موضوع مفقوديت ايشان را به شهادتش اثبات کرد و پس از 24 سال انتظار متوجه شدم که شهيد شده و در کجا دفن شده، به آرامش رسيدم؛ گويي گم‌کرده چندين ساله‌ام را پيدا کردم.
خواهر شهيد مي‌گويد: در نامه‌اي به خانواده در زماني که جبهه بود نوشته: «اگر مي‌خواهي مشهور شوي گمنام باش! و اگر مي‌خواهي گمنام باشي، مشهورشو و من دوست دارم مشهور شوم.»