سبک روایت و نوع نگاه مصفا به یک زندگی ایرانی برای چنین داستانی چنین فضایی را می‌طلبد؛ شخصیت‌ها چنان رها و یله هستند و ریشه‌ها آنقدر سست و بی‌تکیه‌گاه که به واقع نمی‌شود برای آن از پس‌زمینه فرهنگی محکمی استفاده کرد و چنین استفاده‌ای تنها به برهم‌خوردن تعادل قصه بازمی‌گردد.

گروه فرهنگی مشرق- لیلا حاتمی به خاطر فیلم"پله آخر" و بازی در فیلم همسرش "علی مصفا" جایزه جشنواره "کارلووی واری" را به خودش اختصاص داد. این خبر را وب‌گاه‌های سینمایی چند روز پیش با عکس‌هایی از حاتمی در حالی که گوی بلورین این جشنواره را در دست داشت دست به دست کردند تا فضای خبری و سینمایی کشور را کاملاً پوشش دهند.

اگر چه این روزها جوایز جشنواره های خارجی به اندازه سال‌های پایانی دهه شصت و دهه هفتاد موج‌های خبری ایجاد نمی‌کند و در کمیت و کیفیت هم دچار افت شده اما همچنان بسیاری از مسؤولان سینمایی کشور و رؤسای نهادهای متمول سینمایی و هنری درجه‌بندی سینمای ایران را بر اساس این جوایز طبقه‌بندی می‌کنند.



پله آخر "علی مصفا" دومین فیلم بلند سینمایی او است که بعد از "سیمای زنی در دوردست" در فاصله هشت سال روانه پرده نقره‌ای کرده و البته هنوز در سینماها به اکران عمومی در نیامده است. فیلم مصفا که از ابتدا هم معلوم بود برای جشنواره‌ها ساخته شده و سلیقه‌ی داوران اروپایی را هدف گرفته نخستین جایزه را از جشنواره "کارلووی واری" برای هنرپیشه نقش اول زن خود یعنی همسر کارگردان به ارمغان می‌آورد.


شبیه به زندگی
داستان از مرگ علی مصفا آغاز می‌شود در حالی که خود او راوی ماجراست. مهندس و لیلی، زوجی هستند بدون فرزند؛ یکی‌شان معمار است و لیلی با بازی لیلا حاتمی در فیلمی هنرپیشه است. علی مصفا در اصل؛ یعنی در دنیای واقع و نه سینما، مهندسی عمران خوانده و در اینجا یعنی رو پرده نقره‌ای یا بهتر بگوییم در فیلم جدیدش "پله آخر"، در راه‌پله‌ی خانه‌ای که خود او طراحی و ساخته است ناگهان می‌افتد و می‌میرد. دوست خانوادگی آنها که پزشک است بر جنازه مصفا حاضر می‌شود و جواز دفن او را صادر می‌کند اما معلوم نیست که چرا وقتی لیلی (لیلا حاتمی) نگاهش با نگاه امین (دکتر) گره می‌خورد ناگهان خنده‌اش می‌گیرد؛ خنده‌ای که مانند نشانه‌ای با لیلی همراه می‌شود تا هر از گاهی در بخشی از فیلمنامه، ذهن مخاطب را مشغول به خود کند. لیلی سر صحنه‌ی فیلمبرداری [فیلمبرداری فیلمی که در آن بازی می‌کند] درگیر همین خنده می‌شود که همین خنده مانع از ادامه فیلمبرداری می‌شود. فیلم به روش فلش‌بک به گذشته بازمی‌گردد اما به آن هم وفادار نبوده و هر از چندی حرکت سیال خود را در بستر زمان پی می‌گیرد تا پرده از رازی بردارد که همان رابطه عاشقانه‌ی دکتر امین با لیلی است؛ عشقی سر به مُهر که از نوجوانی همراه این دو بوده و تا امروز ادامه دارد.



علی مصفا در مجله "24" پيش از پایان فیلم یادداشتی می‌نویسد که در آن از اینکه مجبور شده است تا نقش اول مرد را خودش بازی کند ابراز نارضایتی کرده است اما این همبازی شدن او با همسرش و از قضا مهندس معمار بودن چه از روی عمد باشد و چه سهو یا اجبار، به فیلم این ویژگی را داده است که مخاطب میان زندگی سمبلیک او و لیلی در فیلم و زندگی خانوادگی او و لیلا حاتمی در بیرون از دنیای مجاز سینما ارتباط برقرار کند؛ چه این ارتباط، ارتباطی منطقی باشد و چه نه.

در نگاه اول شاید به نظر بیاید که این ارتباط می تواند به فیلم کمک کند و آن را به مخاطب نزدیک تر سازد اگر چه چنین کمکی چندان سینمایی به نظر نمی آید اما به هر حال شاید بتواند فضای اندکی سرد و ریتم کند داستان را درمان کند؛ با این حال مسأله اینجاست که مصفا به عنوان کارگردان و البته راوی قصه اساسا به دنبال این نیست که خود را به مخاطبش نزدیک کند.

مصفا همان طور که در یادداشتش در آن مجله‌ی سینمایی در باره فیلم گفته است با بودجه شخصی خودش فیلمی شخصی ساخته، شاید بشود با تأکید گفت که همه چیز شخصی و خانوادگی است او صحنه‌هایی را که دوست دارد به تصویر می‌کشد برشی از زندگی را که دوست دارد ابتدا خلق می‌کند و سپس مقابل دوربین می‌برد و تقدیر را آن گونه‌ای که می‌پسندد تفسیر کرده و تمام. این همه‌ی آن چیزی است که روی پرده مخاطب می‌تواند ببیند. البته بعید به نظر می‌رسد که حاتمی در این روند و قصه‌پردازی و حتی علایق تصویری مصفا مؤثر نباشد. لیلا حاتمی رگه‌هایی از سلایق پدر را با خود دارد و این را می‌شود در برخی دیالوگ‌هایش دید و از همه بیشتر آنگاه که به آواز قدیمی گوش می‌دهد و به یاد عشق کهنه‌اش اشک می‌ریزد یاد "دلشدگان" علی حاتمی را زنده کرده است.


یک بار دیگر پاریس
نگارنده به درستی نمی‌داند که علی مصفا نیز مانند همسرش خانم حاتمی به فرانسه و فرهنگ این کشور دلبستگی دارد یا خیر اما بر اساس آنچه نقل شده است علی حاتمی و خانواده‌اش در سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی ایران مدتی را در فرانسه گذرانده است و شاید از همین جهت باشد که این جنس نگاه فرانسوی خاص را می‌شود در فیلم اخیر مصفا دید. بنا بر مشهور، فرانسوی‌ها برای معماری سنتی کشورشان بسیار اهمیت قائل هستند و آن گونه که در پاریس امروز و برخی دیگر از شهرهای اروپایی مانند وین معمول است اجازه تخریب نمای سنتی ساختمان‌ها داده نمی‌شود؛ معماری نخستین تصویری است که چشم گردشگران و جهانگردان را به خود مشغول می‌کند، فرقی ندارد که شما فرانسوی باشید به ایران بیایید و به اصفهان سفر کنید و یا ایرانی باشید و به فرانسه بروید یا هر جای دیگر. با این همه در چشم فرانسوی‌ها معماری و بعد اثاثیه خانه از مهم‌ترین بخش‌هایی است که به چشم می‌آید.


در چنین جنس نگاهی عجیب نیست که مهم‌ترین المان تصویری فیلم اخیر علی مصفا و همسرش لیلا حاتمی معماری باشد؛ جالب اینکه تقریباً تمامی بناهای به نمایش گذاشته‌شده در این اثر سینمایی از همین جنس خاص نوستالژی گونه‌ی معماری پنج‌شش دهه پیش، بهره برده‌اند.

منزلی که دکتر امین در آن ساکن است و یا منزل لیلی و یا حتی خانه‌ای که در آن فیلمبرداری فیلمی که لیلی در آن بازی می‌کند انجام می‌شود که به دلیل ضرورت‌های فیلمنامه اجتناب‌ناپذیر است؛ اما آیا همین داستان برای باقی اماکن اصلی نیز صادق است؟

دریچه دوربین مصفا مانند به شیوه اول شخص دانای کل قصه را بازگو می‌کند؛ البته با نگاهی خاص که در اواخر دهه شصت و دهه هفتاد به آن لقب "دیدگاه توریستی" داده شد؛ هر چند که شاید این روزها این لقب چندان کاربرد جدی نداشته باشد.

شاید در دهه‌های گذشته این نوع نگاه به ایران را می‌شد توریستی و نگاه از بیرون دانست اما در دهه اخیر چنین نگاهی به ایران که ریشه‌هایی غریبه دارد در خاک ایران نیز پیوند زده شده و می‌توانید در اطراف خود کسانی را ببینید که در ایران با نگاه یک فرانسوی یا انگلیسی یا آمریکایی مهاجر زندگی می‌کنند اگر چه از فرزند استاد مظاهر مصفا و نوه‌ی شاعر بزرگ معاصر، امیری فیروزکوهی، عجیب به نظر می‌رسد که فرهنگ و هنر ایرانی را مانند گشت و گذار در یک موزه مرور کند.


در ستایش روایت مصفا؛ رها در باد
با این همه، سبک روایت و نوع نگاه مصفا به یک زندگی ایرانی برای چنین داستانی چنین فضایی را می‌طلبد؛ آنگونه که پیش از این نیز اشاره شد، لایه‌های عمیق‌تر قصه‌ی فیلم مصفا از یک عشق پنهان و برون نیفتاده، میان همسر مهندس (لیلی) و دکتر امین حکایت دارد که به اعتراف لیلی مربوط به دوران نوجوانی آنها بازمی‌گردد شخصیت‌ها چنان رها و یله هستند و ریشه‌ها آنقدر سست و بی‌تکیه‌گاه که به واقع نمی‌شود برای آن از پس‌زمینه فرهنگی محکمی استفاده کرد و چنین استفاده‌ای تنها به برهم‌خوردن تعادل قصه بازمی‌گردد. به عبارت بهتر "پله آخر" علی مصفا روایت یک زندگی انسانی از هم پاشیده است.


زندگی ویران‌شده‌ای که نه خاطرات گذشته و نه خانه‌های نیمه‌خرابه‌ی ارثیه‌ای نمی‌تواند ترک‌های آن را پر کند؛ فیلمساز از پس زمینه‌سازی این یکی خوب بر آمده است."پله آخر" خود می‌تواند نماد پله‌ی آخر آن زندگی طبقه ی منورالفکری باشد که همه ستون‌ها و تکیه‌گاه‌هایش فرو ریخته و حالا تنها می‌تواند به وضعیت فعلی‌اش بخندد. ماجرا آن‌گاه جدی می‌شود که آدم‌های داستان، ناخواسته و به‌صورت عریان با مرگ روبرو می‌شوند و این دقیقاً همان چیزی است که مهندس، همسر لیلی با آن مواجه است و این مواجهه، عامل آغاز مکاشفاتش است و این مکاشفات بر روی پرده سینما تبدیل به فیلم "پله آخر" مصفا می‌شود.


آخرین دوران رنج یا تفسیری غیرسینمایی از پله آخر
"یقین دارم که نیهيلیسم در سراشیب افول افتاده است و اگر اینچنین باشد -که می‌دانم هست- بازنگری به دورانی که اگر چه افول خواهد کرد، اما هنوز آثار چندساله تعین و تحقق آن باقی است، می‌تواند یاری‌مان دهد در نظر کردن به تاریخ، آن‌سان که شاید. سخن از «افول» اکنون در افواه افتاده است و این خود شاهدی است بر صدق و صحت خویش، چرا که نیهیلیسم همواره در «اکنون» می‌زید و اجازه نمی‌دهد که فراتر از اکنون بیندیشد و همین که شده‌اند کسانی که با نحوی خود آگاهی تاریخی، اکنون را نسبت با تاریخ می‌نگرند، نوید آغاز مرحله‌ای دیگر است. در «اکنون» زیستن منافی خود آگاهی است. ارنست یونگر نیز در کتاب «عبور از خط» به همین معنا توجه یافته: در این سو و آن سوی بلا، نظر می‌تواند متوجه آینده باشد و به راه‌هایی بیندیشد که به آینده می‌انجاند؛ اما در گردباد بلا، تنها «اکنون» مسلط بر اوضاع است."



شاید این اشاره سید مرتضی آوینی و به عبور از اکنون‌زدگی همان چیزی باشد که "پله آخر" مصفا هم آن را نشان می‌دهد. اکنون تا آن زمانی  ادامه می‌یابد که طوفان مرگ طومار اکنون‌ها و لذت‌های اکنونی را در هم نپیچیده باشد و این همان اتفاقی است که در پله آخر مصفا افتاده است. اگر اکتیو نیهلیسم یعنی همین پوچ‌گرایی اکنون‌زده‌ی مسلط، هزاران جایزه نیز به این فیلم هم بدهد باز هم هیچ جایزه‌ای حتی اسکار هم نمی‌تواند این شکاف بازشده در میانه آرمان‌های منورالفکری معاصر را پر کند.

همچنان که مهاجرت که داروی درمانگر اصغر فرهادی در جدایی بود در فیلم مصفا، دردی را دوا نمی‌کند. همه چیز فرو ریخته است و به سوی از هم‌پاشیدگی می‌رود و هیچ جایی از دنیا نمی‌تواند جلوي این از هم‌پاشیدگی را بگيرد.


و اما بعد...


لیلا حاتمی با چهره‌ای آرام در حالی که دو مانکن نیمه‌عریان پشت سر او ایستاده‌اند به آرامی گوی بلورین را در دست می‌گیرد و کوتاه پشت تریبون حرف‌های معمولی می‌زند. ساختار فیلم مورد پسند اروپایی‌ها قرار می‌گیرد و یکی از زردنامه‌های صبح تهران نیز تیتری قابل تأمل برای این خبر می‌زند:"تکثیر اصغر فرهادی" اینکه آیا اصغر فرهادی تکثیر شده یا نه و اینکه اساساً این دو ماجرا قابل مقایسه هستند مهم نیست. مهم صدای آواری است که چون بهمن فرو می‌ریزد. "آخرین دوران رنج" در دوره تکوین تمام‌عیار خود است و....
و العاقبه للمتقین