کد خبر 1372545
تاریخ انتشار: ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۱ - ۲۰:۰۰

کشورهایی همچون ایران می‌توانند به تغییر نظم جهانی کمک کنند و اگر چنین نکنند، به‌گفته رهبر معظم انقلاب ، طبیعی است که از نظمی که نشانه‌های متعددی از آن وجود دارد، سود مناسبی نخواهند برد.

به گزارش مشرق، رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار رمضانی با دانشجویان، فرمودند: «این جنگ اوکراین را به نظر من باید یک مقداری با یک دید عمیق‌تری نگاه کرد؛ این جنگ صرفاً یک حمله نظامی به یک کشور نیست. ریشه‌های این حرکتی که امروز انسان دارد در اروپا مشاهده می‌کند، ریشه‌های عمیقی است و آینده‌های پیچیده و دشواری را انسان حدس می‌زند که وجود داشته باشد. خب اگر فرض کنیم که این حدس ما حدس درستی باشد و دنیا در آستانه‌ی یک نظم جدید باشد، آن وقت همه‌ی کشورها از جمله کشور ایران اسلامیِ ما وظیفه دارد جوری در این نظم جدید حضور پیدا کند حضور سخت‌افزاری و حضور نرم‌افزاری که بتواند امنیّت کشور را، و منافع کشور را و ملّت را تأمین کند، در حاشیه نماند، عقب نماند.» آنچه در ادامه می‌آید، تأملی درخصوص این بخش از بیانات مظعم له است.

۱. «نظم»، مهم‌ترین مسئله علم روابط بین‌الملل است. اساساً این علم به‌معنای آکادمیک آن شکل گرفته است تا نظم را در مقیاس‌های منطقه‌ای و جهانی مطالعه و در این چهارچوب، رفتار خارجی کشورها را بررسی کند. تبیین نظم و به‌تبع آن بی‌نظمی و تجویز راهکارهایی برای حرکت از بی‌نظمی یا نظم نامطلوب و مخرب به نظم دلخواه، کارویژه علم روابط بین‌الملل است. تمام رویکردهای نظری از عین‌گرایی تا ذهن‌گرایی و از رئالیسم تا نظریه‌های انتقادی، همه درپی تبیین این نظم با روش‌شناسی متفاوت خود هستند.

۲. نظم و ساختار نظام بین‌الملل، بارها دچار تغییر شده و حالت‌های گوناگونی را به‌خود دیده است. این تغییرات باعث شده تا برخی از دانشمندان روابط بین‌الملل، با روندپژوهی این تغییرات، تصویری گویا و البته مشترک از این تغییرات در سطح کلان نظام بین‌الملل ارائه دهند. مدلسکی، تامپسون و ارگانسکی ازجمله این دانشمندان هستند. مدلسکی چهار فاز اساسی را در تبیین فرایند حیات نظام بین‌الملل مطرح می‌کند که ظهور و سقوط بازیگر هژمون در این تئوری تشریح می‌شود؛ ارگانسکی نیز در نظریه گذار قدرت، نظم جهانی را نظمی سلسله‌مراتبی تصور می‌کند که در آن، بازیگران موقعیت و جایگاه خود را در نظم جهانی برپایه تفاوت در توزیع قدرت کسب می‌کنند. در این نظریه، قدرتی بالقوه درحال شکل‌گیری است؛ این قدرت بالقوه در مسیر بالفعل‌شدن قرار می‌گیرد و رشد می‌کند؛ با قدرت برتر دچار تعارضات جدی می‌شود و به بلوغ می‌رسد و درصورت برتری، مرحله زوال قدرت برتر آغاز می‌شود. این زوال، الزاماً به‌معنای فروپاشی قدرت برتر نیست بلکه تأکید بر کاهش سطح قدرت آن موردنظر است. رفتار بازیگران در هریک از این مراحل، از اصول و قواعد کلی مشابهی پیروی می‌کند.

۳. شرایط کنونی نظام بین‌الملل عمیقاً به مرحله بلوغ برخی قدرت‌های بزرگ و ورود آنها به تعارض با قدرت هژمون شباهت دارد، تاجایی‌که اساساً انتساب «هژمون» به آمریکا را دچار چالش کرده است. اندیشمندان آمریکایی سال‌ها است که آغاز چنین رقابتی را به سیاست‌مداران این کشور هشدار داده‌اند. در این چهارچوب، چین اصلی‌ترین و جدی‌ترین بازیگر رقیب آمریکا معرفی می‌شود. همین، مبنایی بود تا آمریکا در اواخر سال ۲۰۱۱، راهبرد چرخش به آسیا را اعلام کند و از افزایش اولویت آسیا – پاسیفیک در سیاست خارجی خود سخن بگوید. اگرچه در دولت اوباما، این چرخش عینیت قابل‌توجهی نیافت اما دولت ترامپ، جدی‌تر به مصاف چین رفت و در دولت بایدن نیز سهم چین آن‌قدر در سیاست خارجی آمریکا افزایش یافت که احاله مسئولیت در منطقه غرب آسیا و خروج تدریجی از آن، بیشتر از هرزمان دیگری در ادبیات مقامات آمریکا برجسته شد. علاوه‌براین، آمریکا در حوزه نظامی نیز تلاش کرد تا با همسویی استرالیا و انگلیس، زمینه مهار ژئوپلیتیکی چین را بیشتر از قبل رقم زند. با همه اینها، اما درخصوص سرنوشت تعارضات چین – آمریکا، میان اندیشمندان آمریکایی اختلاف‌نظر است. مرشایمر، اندیشمند شهیر واقع‌گرا، با وفاداری به نظریه‌های رئالیستی و تأکید بر جایگاه جنگ در تغییرات ساختاری نظام بین‌الملل، بر این باور است که سرریز توسعه اقتصادی چین به حوزه نظامی، قطعی است و بنابراین، جنگ، سرنوشت محتوم آمریکا و چین خواهد بود. در مقابل کسانی چون کیسینجر از امکان کنترل چین و حتمی‌نبودن جنگ سخن می‌گویند. اینها یعنی آمریکا خطر تغییر ساختار و نشانه‌های آن را عمیقاً درک کرده است و می‌کوشد مانع از آن شود یا آن را به تأخیر بیندازد.

۴. هرقدر چین در رقابت با آمریکا، حرکتی تدریجی دارد و می‌کوشد بدون ایجاد حساسیت‌های خاص آن (اما ناگزیر)، «چراغ خاموش» باشد و «پنهان‌کردن توانمندی‌ها در میان بوته‌ها» را پیشه کند (که البته اکنون شرایط متفاوت شده است)، اما روسیه در سطحی متفاوت، وارد منازعات ژئوپلیتیکی و رقابت آشکار در میان بحران‌ها با آمریکا شده است. آنچه هفته‌ها است در اوکراین می‌گذرد، نمونه بارز تقابل میان دو قدرت برای حفظ / تغییر مرزهای قدرت‌افکنی است؛ توسعه ناتو به مرزهای روسیه با پیوستن اوکراین به ناتو، در ادراک مقامات کرملین، نزدیک‌ترشدن تهدید تلقی شد و بنابراین باعث انتخاب گزینه نظامی از سوی روسیه گردید. اکنون اوکراین، آوردگاه صف غرب با همه تنوعش در مقابل روسیه است. هریک از طرفین، ابزارهایی برای تهدید دیگری دارند؛ مسکو با انرژی خود در پی تنظیم رفتار اروپا است و غرب هم با تحریم‌های گسترده و متنوع و البته افزایش توان مقاومت اوکراین، می‌کوشد زمینه را برای کنترل روسیه فراهم سازد. نتیجه جنگ هرچه باشد، آنچه مهم است، عدم‌بازگشت به شرایط پیشین است. اگر روسیه در این نبرد بتواند به اهداف خود دست‌یابد و عملاً پیروز این معرکه باشد، عملاً یک قدرت‌نمایی سطح بالا در مقابل خواسته‌های توسعه‌طلبانه آمریکا رخ داده و اگر شکست بخورد، باز هم بعید است سطح و عمق روابط آمریکا و روسیه مانند گذشته باشد. به‌نظر می‌رسد آنچه در عمل رخ خواهد داد، نوعی پیروزی نسبی برای روس‌ها خواهد بود، به‌گونه‌ای که هیچ‌یک از طرفین احساس شکست مطلق نداشته باشند. حتی در چنین شرایطی، روسیه توانسته است در مقابل یک هجمه سنگین و تحمیل نظمی جدید در محیط راهبردی پیرامونی خود، ضمن مقاومت، به بخشی از اهدافش دست یابد. همین، خود در مسیر تغییر نظم و هندسه جهانی قدرت قابل تفسیر است.

۵. حتی اگر روسیه در جنگ اوکراین، پیروز بلامنازع هم شود، باز هم نباید در سهم این پیروزی در تغییر نظم بین‌المللی، مبالغه شود، همان‌گونه‌که تقلیل آن به یک نبرد معمول در جهان نیز خطایی راهبردی است. تغییر نظم، نتیجه یک فرایند زمان‌بر، با پرونده‌های متعدد و البته آزاردهنده برای قدرت برتر است. بنابراین حتی پیروزی قاطع روسیه در جنگ اوکراین هم صرفاً یک تکه مهم از پازل تغییر نظم خواهد بود، نه گام نهایی و تمام‌کننده، به‌خصوص که هنوز بازیگر قدرتمندی چون چین، در ورود به مباحث این جنگ، رویکردی اصولی و البته احتیاط‌آمیز دارد. این زمانی معنادارتر می‌شود که صف مقابل یعنی غرب را بازیگری فعال، طراح و تصمیم‌گیر متناسب با شرایط زمانی تصور کنیم. آنچه مهم است، روبه‌جلو بودن فرایند تغییر نظم و مبنا قراردادن آن برای تعیین الگوهای رفتاری در عرصه خارجی است. اگر اینگونه به تغییر نظم نگریسته شود، عملاً کشورهایی همچون جمهوری اسلامی ایران نیز می‌توانند در مقیاسی منطقه‌ای و حتی جهانی، به تغییر نظم کمک کنند و اگر چنین نکنند، به‌گفته رهبر معظم انقلاب اسلامی، طبیعی است که از نظمی که نشانه‌های متعددی از آن وجود دارد، سود مناسبی نخواهند برد.

۶. به‌نظر می‌رسد آنچه در قالب «موازنه نرم» در مقابل هژمون در ادبیات روابط بین‌الملل مطرح شده است، می‌تواند فرایند تغییر نظم را با سرعتی بیشتر پیش برد و از دستاوردهای پیروزی نسبی احتمالی روسیه در جنگ اوکراین، بهره‌برداری بیشینه نماید. به تعبیر برخی از اندیشمندان روابط بین‌الملل، منطق موازنه نرم علیه یک ابرقدرت، هماهنگی کنش جمعی میان شمار زیادی از دولت‌های درجه دوم است که می‌تواند هزینه‌های استفاده از قدرت سخت را افزایش دهد یا آن را به تأخیر بیندازد. بنابراین برخی همکاری‌ها به‌علاوه دیپلماسی درگیرسازی و مشغول‌سازی آمریکا و متحدانش در کنار مصون‌سازی نسبی کشور از برخی فشارهای خارجی، می‌تواند بیشتر از قبل در دستورکار قرار گیرد. البته پیش‌زمینه همه اینها، شناسایی دقیق و عمیق روندهای منطقه‌ای و جهانی است تا نه تنها غافل‌گیری راهبردی در مسیر دستیابی به منافع و امنیت ملی رخ ندهد، بلکه جمهوری اسلامی ایران بتواند در معماری امنیتی و سیاسی آینده، مشارکتی معنادار داشته باشد.

منبع: مهر