کد خبر 152016
تاریخ انتشار: ۱۵ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۲:۴۶

بعد از آن حادثه شوم يک لحظه هم مايوس نشد و با اميد به آينده نگريست. همين انگيزه قوي سبب شد برخلاف افرادي که پيشتر قرباني اسيدپاشي شده بودند نامش هر از گاهي در مطبوعات ديده شود.

به گزارش مشرق، حالا نام آمنه بهرامي نوا، دختري که سال ها قبل قرباني اسيدپاشي خواستگار انتقام جويش شد به نمادي از سخت کوشي و اميد تبديل شده است.

او بامداد يکشنبه بعد از حضور ۹ماهه اش در اسپانيا، به کشور بازگشت و شامگاه همان روز در خانه اش ميزبان خبرنگار خراسان بود و درباره آخرين وضعيت پزشکي اش صحبت کرد.وقتي اسپانيا بودي خبرهاي خوبي از عمل هاي جراحي ات در روزنامه خراسان منتشر شد. از آخرين روند اين جراحي ها بگو.من آذر سال گذشته به بارسلون رفتم. در اين مدت ۵ جراحي سخت را پشت سر گذاشتم.



به گزارش خراسان،آن زمان به دليل مصرف داروهاي زياد اضافه وزن داشتم و پزشکان در اولين اقدام ۳ کيلو گوشت از بدنم برداشتند. بعد از آن يک بادکنک زير گلويم کار گذاشتند تا پوست زير گلويم که حالت چسبيده داشت ترميم شود. در ادامه اين پوست ترميم شد و چهارمين عمل جراحي، درست کردن پلک براي چشم چپم بود.

 در اين عمل دکترها مقداري از پوست بازو و دهانم را برداشتند و برايم پلک درست کردند و بالاخره پنجمين جراحي مربوط به پيوند قرنيه و شبکيه چشمم بود. متخصصان اسپانيايي در حقيقت برايم يک چشم ساختند. همه اين جراحي ها در کلينيک ايمو بارسلون و توسط سه متخصص به نام هاي دکتر مدل، اسکارگريس و متئو انجام شد.

پس تا بيناشدن فاصله زيادي نداري؟

دکترم گفت دو ماه ديگر بايد برگردم تا جراحي ديگري انجام شود. بعد از آن اگر مشکلي پيش نيايد و خدا بخواهد چشمم حدود ۳۰درصد بينا مي شود و بعد از سال ها دوباره مي توانم ببينم.

هميشه مشکل مالي تو را عذاب مي داد. اما اين بار اين مشکل رفع شد. چه کسي به تو کمک کرد؟

همه هزينه هاي اين جراحي ها را دفتر آقاي دکتر صفارنطنزي سفير ايران در مادريد از طريق رياست جمهوري پرداخت کردند. در اينجا جا دارد از آقاي رئيس جمهور، آقاي صالحي و دکتر صفارنطنزي تشکر کنم.اگر آن ها کمک نمي کردند معلوم نبود چه بلايي به سرم مي آمد. اما حالا خدا را شکر همه چيز به خوبي پيش مي رود.

وضعيت زندگي در اسپانيا چطور است؟

من در طبقه چهارم يک آپارتمان به تنهايي زندگي مي کنم. در اين سال ها هر بار مجبور شدم در يک گوشه اي از بارسلون زندگي کنم.

در اين مدتي که در ايران هستي چه برنامه هاي داري؟

من حدود دو ماه در ايران مي مانم. يکي از کارهايي که قرار بود انجام دهم رونمايي کتابم بود. قرار بود کتاب چشم در برابر چشم شهريور رونمايي شود اما متاسفانه هنوز نتوانستم براي کتابم مجوز بگيرم. اما کار اصلي ام پيگيري ديه ام است. چند روز بعد از اين که جوان اسيدپاش را بخشيدم به من گفتند چون از قصاص گذشتي ديه چشمت به تو تعلق نمي گيرد. سرپرست دادسراي جنايي روزهاي اول به من گفت اشتباه کردم اما بعد گفتند نه ديه چشمت ديگر به تو تعلق نمي گيرد و فقط مي تواني ديه دست، صورت و موهايت را بگيري. حالا مي خواهم از طريق آقاي محسني اژه اي اين موضوع را پيگيري کنم تا حقم پايمال نشود.

قبل از اين که پسر اسيدپاش را ببخشي تصميمي براي اين کار گرفته بودي يا تصميم ات لحظه اي بود؟

فقط دکتر مدل و يکي ديگر از پزشکانم از تصميم ام باخبر بودند. به جز آن ها اين موضوع را با هيچ کس ديگر در ميان نگذاشته بودم. وقتي مجيد به دست و پايم افتاد و آن غرور کاذبش شکست گفتم از قصاص گذشتم. او تا آن زمان حتي از من معذرت خواهي هم نکرده بود.

بعد از آن شروع به معذرت خواهي کرد. او عينکي است اما آن زمان عينک نداشت. گفت من که عينک ندارم نمي توانم ببينم تو در اين سال ها چه عذابي کشيده اي. من چه کاري کردم. خدا جوابم را بدهد. شرمنده ام.