از هندسه جدید سیاسی در جهان چه می­ دانید؟ جهان غرب چگونه هندسه سیاسی جهان را تغییر داد؟ مصادیق تغییرات هندسه سیاسی توسط دولت های غربی چیست؟ زایش بیداری اسلامی چگونه با خاورمیانه جدید قابل پیوند است؟ برای روشن شدن سوالات فوق با گزارش ویژه مشرق همراه شوید...

به گزارش مشرق، در پی تحولات دو سال گذشته و شروع دور جدیدی از تغییرات در شکل و شمایل کشورها، دولت ها و ذائقه مردم برای ایجاد فضای پیشرفت، عدالت و برابری در تمام قاره های جهان، متفکرین و صاحب نظران عرصه سیاست و اجتماع، به شکل گیری هندسه جدید سیاسی در جهان اشاره می کنند که به نظر می­رسد غرب آسیا (خاورمیانه) محور این تغییرات بوده و در حال گذر به سوی شکل دیگری نسبت به حالت فعلی آن است.

شروع بیداری اسلامی از آفریقا و گسترش آن به سمت مصر و غرب آسیا (خاورمیانه) یکی از مصادیق عینی شکل گیری هندسه جدید سیاسی در جهان است، سقوط دیکتاتورها و حاکمان مستبد دست نشانده جهان استکبار و استعمار در غرب آسیا، نفرت مردم سراسر جهان از دولتمردان آمریکایی، تنفر از سیاست­های جنگ طلبانه کشورهای غربی، خیزش مردم اروپا علیه سیاست های کشورهای غربی در عرصه اقتصاد و سیاست، جنبش اشغال وال استریت در آمریکا، دور شدن کشورهای آمریکای لاتین از رابطه با آمریکا و ... همه و همه مصادیقی از شکل گیری هندسه جدید سیاسی در اقصی نقاط مختلق جهان است که در حال پیشرفت و تحول است و همگی در حول یک محور و آن برقراری پیشرفت و عدالت در سایه برابری و خروج از سیطره استعمار و استکبار کشورهای مستبد غربی و دست نشانده است.

مقام معظم رهبری نیز با اشاره به تحولات اخیر در منطقه و دیگر نقاط مختلف جهان و همچنین افول قدرت آمریکا می­فرمایند: وضعيتى كه امروز در دنيا هست، وضعيت تحول است. اوضاع جهان در حال تبديل به يك شكل جديد و هندسهى جديد است. اگر بخواهيم در گذشتههاى نزديك - مثلاً در حدود يكى دو قرن - نظيرى براى اين پيدا كنيم، تقريباً شبيه اوضاعِ بعد از جنگ بينالملل اول، البته در جهت عكس آن است؛ آن روز هم هندسهى سياسى و اقتصادى دنيا تغيير اساسى و بنيادى كرد. يا قبل از آن، در دورانى كه اروپائىها استعمار را شروع كردند؛ يك وضعيت جديدى در دنيا به وجود آمد، شكل عمومى دنيا عوض شد. تحولاتى كه امروز مشاهده ميشود، از اين جنس است؛ جنس تغيير شكل عمومى دنيا؛ البته در جهت عكس آن دو مثالى كه زدم؛ در جهت تبادل قدرت و توانائىهاى عمومى بين شرق و غرب، يا بين بخشى از ملتهاى دنيا با بخش ديگر. پيداست كه به سوى تحولات تازهاى داريم پيش ميرويم.[1]


در این نوشتار سعی بر آن است تا مصادیقی از تغییر هندسه سیاسی جهان در طول تاریخ را بیان کرده تا به دوران فعلی برسیم و بتوانیم تحلیل درستی از حوادث منطقه داشته باشیم.


شروع استعمار اروپا، اولین تغییر در هندسه سیاسی جهان

شروع استعمار کشورهای دیگر توسط دول اروپایی همچون، پرتغال، هلند، انگیس، فرانسه، اسپانیا و ... تقسیم جهان میان استعمارگران دور جدید از شروع تغییرات در نقشه سیاسی جهان بوده است؛ در این دوران کشورهای اروپایی بعد از جنگ های صلیبی و با استفاده از فرمان پاپ مسیحی، به دنبال کشورگشایی و چپاول کشورهای دیگر افتادند.

موج اول استعمار با محوریت کشورهایی نظیر هلند، پرتغال و اسپانیا آغاز شد. هنوز در آمریکای لاتین، کشورهای بسیاری هستند که زبان رسمی آنها اسپانیولی یا پرتغالی است. پرتغالی‌ها حتی تا خلیج فارس هم پیش آمدند.

نقشه لشگركشي پرتغال

استعمار موج اول بیشتر به دنبال مواد خام و یغمای ثروت‌های ملل دیگر بود و عموما کار خود را با قدرت نظامی پیش می‌برد. این استعمارگران نیامده بودند تا بمانند، آمده بودند تا چپاول کنند و ببرند؛ بنابراین برایشان تفاوتی نداشت که افکار عمومی جامعه مورد استعمار، چه در خصوص آنها می‌اندیشد.

در این دوران، هنوز مفهومی به نام "تولید انبوه" در اقتصاد جهان شکل نگرفته بود، اما با اختراع ماشین بخار و در نتیجه انقلاب صنعتی، ماجرا فرق کرد.


تقسیم جهان به دو قسمت شرقی و غربی

پرتغال كشور كوچك ساحلی اروپا كه از یك نیرو دریایی قدرتمند برخوردار بود ، جهانگشایی خود را از سال 1415 میلادی با اشغال بخشی از ساحل مراكش آغاز كرد، دریانوردان پرتغالی در اوایل قرن پانزدهم جزایر آزور واقع در اقیانوس اطلس را كشف كردند؛ این دریانوردان سواحل غربی افریقا را مورد اكتشاف قرار می دادند تا بلكه با دور زدن این قاره راهی به سوی هندوستان بیابند. آنها برای این كه به مالكیت خود بر مناطق كشف شده مشروعیت ببخشند ، در سال1481 امتیازی را از پاپ وقت دریافت كردند كه چون قصد مسیحی كردن ساكنان بی خبر از همه جای این نواحی را دارند، مالكیت مناطق كشف شده متعلق به پرتغال است؛ در این میان كریستف كلمب كه تحت فرمان سلطنت اسپانیا بود، اقیانوس اطلس را پیمود و قاره آمریكا را كشف كردكه البته او تصور می كرد به هندوستان رسیده است.

نقشه تقسيم جهان به دو قسمت براي اسپانيا و پرتغال

در رم، پاپ الكساندر ششم بورجیا كه اصلیت اسپانیایی داشت در 4 مه سال 1493 میلادی دو هفته پس از بازگشت كریستف كلمب، قانون سال 1481 را لغو كرد و برای جلوگیری از جنگ و خونریزی میان دو كشور مسیحی اسپانیا و پرتغال تصویب کرد که سرزمین های تازه‌ای كه در غرب مجمع الجزایر آزور واقع شده اند، متعلق به اسپانیا و سرزمین های واقع در شرق این مجمع الجزایر متعلق به پرتغال هستند.

اما پرتغالی ها به این تصمیم اعتراض كردند زیرا سهم آنها به باریكه­ای از ساحل آفریقا محدود می­شد، سرانجام دو كشور برای اجتناب از جنگ مذاكراتی را آغاز كردند كه منجر به امضای پیمان توردسییاس شد [2]

به این ترتیب درروز 7 ژوئن سال 1494 میلادی پیمان توردسییاس را امضا كردند. براساس این پیمان مرز قلمرو دو قدرت دریایی به 370 مایلی جزایر دماغه سبزمنتقل شد و تمام سرزمین­هایی كه در غرب این مرز بود به مالكیت اسپانیا و سرزمین هایی كه در شرق آن واقع شده بود به تملك پرتغال درآمد.[3]


پاپ الكساندر ششم بورجیا به نوبه خود این پیمان را تصویب كرد. دو كشور پرتغال و اسپانیا جهان آن روزگار را به استثنای قاره اروپا بین خود تقسیم كردند بی آنكه ساكنان این مناطق از این توافق دنیای مسحیت آگاه شوند.


شروع موج دوم استعمار یا همان استعمار کلاسیک

موج دوم استعمار پس از انقلاب صنعتی شروع شد و طلایه‌دار آن نیز «بریتانیا» بود. توجه به مفهوم انقلاب صنعتی در فهم این موج از استعمار ارزش به‌سزایی دارد؛ پس از انقلاب صنعتی، به مرور ماشین جای انسان را در محیط کارخانه‌ها گرفت. زمین‌داران و اشراف غربی، تبدیل به کارخانه‌دار شدند و رعیت روستایی هم تبدیل به کارگر کارخانه یا همان مفهومی که مارکس از آن به عنوان «پرولتر» یاد کرد.

تبيين استعمار كشورها در جهان (دانلود)


به‌وجود آمدن تولید انبوه، باعث شد استعمارگران دیگر تنها به مواد خام نیازمند نباشند بلکه علاوه بر آن نیازمند بازار فروش هم باشند. این بازار فروش جایی نبود جز کشورهای مستعمره، یعنی همان جاهایی که مواد خام از آنها می‌آمد؛ به این ترتیب موج دوم استعمار شروع شد: «بردن مواد خام به قیمتی ناچیز و فروختن کالاهای تولید شده با همان مواد خام به صاحبان مواد خام با قیمتی گزاف!


در چنین شرایطی، استعمارگران دیگر وارد مستعمرات نمی‌شدند که یغما کنند و بروند، بلکه می‌آمدند تا یغما کنند و بمانند. برای این منظور باید حمایت حکام کشورهای مستعمره نیز از پدیده استعمار جلب می‌شد. از این پس، حکومت‌ها یا باید تحت‌الحمایه استعمارگران قرار می‌گرفتند، نظیر حکومت فاسد قاجاریه در ایران و یا باید به ضرب و زور تسلیم می‌شدند، نظیر آنچه در بندر شانگهای و با کشتی‌های توپ‌دار بر سر چینی‌ها آمد.

هندوستان از این پس به مثال عینی و کلاسیک یک مستعمره تبدیل شد و بریتانیا برای حفظ این مستعمره دست به هر جنایتی در جهان زد. دیدگاه مرکانتلیستی باعث می‌شد که دولت بریتانیا برای حمایت از شرکت‌های خصوصی انگلیسی نیز وارد میدان شود. شرکت هند شرقی ظاهرا شرکتی خصوصی بود اما مدیریت آن را دولت تعیین می‌کرد.

فقر تاثير مستقيم استعمار بر مردم هندوستان


جنگ جهانی اول و تغییر هندسه سیاسی استعمار

این جنگ که تا وقوع جنگ جهانی دوم به جنگ بزرگ معروف بود جنگی بود که 14 کشور اروپایی «برای اولین بار هر پنج عضو کنسرت اروپا» و 35 کشور جهان در آن شرکت داشتند. از نظر نیروی انسانی نیز جنگی بی سابقه بود. در جنگ های بالکان 13 – 1912 که روسیه قریب 600 هزار سرباز بسیج کرده بود باعث حیرت جهان شد ولی در این جنگ تنها فرانسه با 40 میلیون نفر جمعیت 5/8 میلیون سرباز به جبهه اعزام نمود و آلمان 14 میلیون سرباز را تحت فرمان ارتش در آورد و روسیه به قدری سرباز به خدمت فراخواند که به تعداد آن ها اسلحه در اختیار نداشت. علاوه بر آن در این جنگ مناطق مسکونی و مراکز اقتصادی نیز هدف حملات نظامی قرار گرفت. میزان تلفات انسانی قریب ده میلیون نفر برآورد شده است.

چنان که می­دانیم محور اصلی جنگ بر مقابله متحدین و متفقین قرار داشت. وضع متفقین از نظر آماری با داشتن 240 میلیون نفر جمعیت و 196 هنگ پیاده و 34 هنگ سواره در مقابل 120 میلیون نفر جمعیت متحدین و 155 هنگ پیاده و 21 هنگ سواره آن ها مطلوب تر به نظر می رسید.

نقشه كشورهاي درگير و بي طرف در جنگ جهاني اول


آثار جنگ بر زندگی سیاسی اروپا

جنگ جهانی اول زندگی مردم اروپا را در تمامی ابعاد دست خوش تغییرات عمیقی ساخت و بر نظام سیاسی جهان نیز عمیقاً اثر گذاشت. میلیون ها کشته و میلیون ها زخمی و بی کار و قبل از هر چیز بیهودگی جنگ بر روان مردم اثر گذاشت و آن ها را نسبت به قیود اخلاقی بی اعتنا ساخت. روی آوری به سرگرمی های بی محتوا، رقص ها و موسیقی های بیگانه با فرهنگ آن ها «تانگو، جاز» و بالأخره زندگی مصرفی نشانه ی بی قیدی آن ها به امور اخلاقی و آداب دست و پا گیر اجتماعی بود. مشاکرت زنان در امور  اجتماعی و استقلال اقتصادی آن ها نیز تأثیرات زیادی در روابط اجتماعی و خانوادگی بر جای نهاد.[4]


اثرات جنگ جهاني بر زندگي مردم

الف) تغییر نقشه سیاسی اروپا: آشکار ترین اثر جنگ در اروپا تغییر کلی نقشه ی سیاسی این قارده بود. کشورهای جدیدی از تجزیه امپراطوری های بزرگ مغلوب به وجود آمدند، چهار امپراطوری بزرگی که در سال 1914 مراکز ثقل قدرت به حساب می آمدند در سال 1920 از نقشه جهان محو شده بودند "آلمان، اطریش – مجارستان، روسیه و عثمانی" و در عوض دولت­های کوچک تری مثل یوگسلاوی، چکسلواکی، لهستان و فنلاند پا به عرصه ی وجود گذاشتند و کشورهایی مثل رومانی، ایتالیا توسعه بیشتری یافتند. از تجزیه امپراطوری عثمانی نیز کشورهای امروزی عربی غرب آسیا شکل گرفتند.

ب) تغییر رژیم های سیاسی: یکی دیگر از نتایج جنگ سقوط رژیم های اریستوکراتیک بود. یعنی علاوه بر زوال امپراطوری های بزرگ رژیم های امپراطوری نیز سقوط کردند و به جای آن رژیم های دموکراسی پا گرفتند. در واقع دومین موج قرن نوزدهم یعنی دموکراسی نیز که در آغاز به صورت لیبرالیسم ظهور کرد به پیروزی رسید. غیر از روسیه که در آن به جای استبداد رمانف ها دیکتاتوری پرولتاریا پا گرفت در سایر کشورهایی که با نظام امپراطوری اداره می شدند نظام های جمهوری مستقر گردید.[5]

جنگ جهاني اول (دانلود)


ج) مشکلات سیاسی – اجتماعی: یکی از مهم ترین آثار جنگ که سبب تغییرات اساسی در اوضاع اجتماعی و سیاسی مردم اروپا شد بهم ریختن نظم اجتماعی سابق بود. اولاً قربانیان جنگ در تمام کشورها جزو فعال ترین اقشار جامعه بودند که خلاء آن همراه با گسیختگی ها و نابسامانی های اقتصادی، تعطیل کارخانجات، خرابی مزارع باعث فقر و بیکاری و نتیجتاً موجد آشوب ها و افراط گرایی های خطرناکی در جامعه می شد. آن چه این وضعیت را تشدید می نمود شکاف عمیقی بود که بین طبقات ثروتمند جدید که در طی جنگ بر ثروت خود افزوده بودند «مانند مزرعه داران بزرگ، کارخانه داران اسلحه، محتکران ...» از یک طرف و طبقاتی که دارای در آمد ثابت بودند «مانند کارمندان و بورژواهای کوچک...» و قدرت خرید آن ها به 25 درصد سابق تنزل کرده بود از طرف دیگر به وجود آمده بود. نمایش زندگی پر تجمل ثروتمندان جدید سبب نارضایی کارگران، دهقانان و رزمندگان سابق می شد. نابسامانی های اجتماعی – اتقصادی یا پاره ای مسایل دیگر از قبیل سنت شکنی ها نوعی اغتشاش فرهنگی و اجتماعی را نیز به وجود می آورد.[6]


جنگ سرد و رقابت میان دو ابرقدرت برای تغییرات جدید سیاسی

گرچه اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده در جنگ جهانی دوم در کنار یکدیگر می جنگیدند، اما سیستم سیاسی آنها کاملا مخالف یکدیگر بود. اتحاد جماهیر شوروی دولتی با سیاستهای کمونیستی بود که عمدتا توسط ژوزف استالین 1953- 1879 اداره و کنترل می شد. میلیونها شهروند شوروی در ارودگاههای کار اجباری در وضع فجیعی زندانی بودند ، اما در مقابل روسیه از کشوری درجه دوم در اروپا ، به قدرتی جهانی تبدیل گشت.[7]

ايالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در طی جنگ جهانی دوم با یکدیگر هم پیمان بودند، اما بعد از جنگ راهشان از هم جدا شد. در سال 1949 ایالات متحده پیمان ناتو را برای جلوگیری از گسترش کمونیسم شوروی تشکیل داد. دو ابر قدرت علاوه بر جنگهای واقعی در کره، ویتنام و افغانستان، با یکدیگر جنگ سرد تبلیغاتی، جاسوسی و تهدیدات نظامی نیز داشتند. وجود عامل بازدارنده سلاحهای هسته ای از درگیری نظامی مستقیم، پیشگیری می کرد. [8]

جنگ سرد اصطلاحی است که به دوره‌ای از تنش‌ها، کشمکش‌ها و رقابت‌ها در روابط ایالات متحده، شوروی و هم‌پیمانان آنها در طول دهه‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ اطلاق می‌شود. اصطلاح جنگ سرد نخستین بار توسط روزنامه نگاران آمریکا در سال 1948 م برای توصیف رابطه خصمانه ایالات متحده و اتحاد شوروی برده شد.[9]

امضاي توافق ميان گورباچف و ریگان - معاهده تسلیحات هسته ای میانبرد (INF)


نتایج جنگ سرد میان دو ابرقدرت

اگرچه بعد از فروپاشی شوروی جنگ سرد میان دو قدرت بزرگ جهانی به صورت ظاهری پیان یافت لکن هندسه سیاسی جهان نسبت به قبل از پایان یافتن و بعد از پایان یافتن جنگ سرد به صورت کلی تغییر کرد و بسیاری از کشورهای نیمکره شرقی که زیر نظر اتحاد جماهیر شوروی بودند، از اين اتحاديه جدا شده و استقلال پيدا كردند و هندسه جديد را به وجود آوردند.[10]

نقشه جهان - ناتو و سيستو

سياست‌هاي آمريكا بعد از جنگ سرد و يازده سپتامبر

به دنبال شكست شوروي در رقابت تسليحاتي، سياسي و ... با ايالات متحده آمريكا، عملا سياست خارجي امريكا به سمت يكجانبه گرايي و تك قطبي كردن نظام بين‌الملل به سوق پيدا كرد.

حادثه 11 سپتامبر راهبرد جديدي در عرصه ي سياست خارجي آمريكا ظهور يافت كه به نوعي نويد دهنده عصر جديدي در نظام بين الملل بوده است؛ در اين دوره سردمداران و رهبران آمريكا فرصت مناسبي را به دست آوردند تا از رهگذر آن بتوانند در راستاي دفاع از منافع خود، پيشبرد يك‌جانبه‌گرايي و دوري از جندجانبه ‌گرايي و شكل دهي هژموني آمريكا بر جهان، راهبرد حمله پيش دستانه و جنگ پيش گيرانه را در پيش گيرند؛ در واقع حمله پيش‌دستانه نشان‌دهنده تحول اساسي در راهبرد سياست خارجي آمريكا است كه در منطق راهبردي اين كشور را از بازدارندگي و ابهام راهبردي به جهت گيري روشن و شفاف پيش‌گيري و پيش‌دستي با تكيه بر حمله و تهاجم به اهداف تروريستي، سلاح‌هاي كشتار جمعي و دولت‌هاي سركش (از نگاه آمريكا) سوق مي‌دهد. حمله پيش‌دستانه و جنگ پيش‌گيرانه، عمده‌ترين راهبرد ايالات متحده براي پيشبرد اهداف خود در اوايل هزاره سوم ميلادي به شمار مي‌رود. اين راهبرد متاثر از انديشه‌هاي "لئواشتراوس" است كه بهره گيري از قدرت نظامي را براي حفظ نظم يك ضرورت مي دانست..[11]


افول سياست‌ها و چهره بين‌المللي آمريكا در كنار بيداري اسلامي

بعد از شكست اتحاد جماهير شوروي و روي كار آمدن آمريكا به عنوان قدرت سياسي، اين قدرت جهاني براي پر كردن خلا كمونيسم و شوروي، مبارزه با تروريزم جهاني و خطر بنيادگرايي اسلامي را با حادثه يازده سپتامبر عملي كرد و سياست هاي جنگ طلبانه خود عليه كشورهاي اسلامي به خصوص دو كشور افغانستان و عراق را با بهانه مبارزه با تهديد جهاني، تسليحات ميكروبي و ... عملي كرد، لكن بنابر اعتراف نظريه پردازان و كارشناسان روابط بين‌الملل، قدرت امريكا از يازده سپتامبر به بعد به دليل سياست هاي جنگ طلبانه و دخالت محور در امور ديگر كشورها، رو به افول قرار گرفت.

از سوي ديگرف با پيرزوي انقلاب اسلامي ايران در منطقه غرب آسيا، اولين ميخ بر تابوت قدرت هاي جهاني زده شد و با شكل گيري بيداري اسلامي در آفريقا و آسيا، عملا سياست هاي امريكا با شكست روبرو شد و در اين بين، نتيجه انقلاب اسلامي ايران به عنوان اولين انقلاب عليه استعمار و استكبار جهاني، بعد از سي و چند سال در بيداري اسلامي متجلي شد و توانست بساط ديكتاتورهاي دست نشانده غربي را برچيند.


استعمارفرانو، تهديدي براي تغييرات جديد سياسي

در كنار تغييرات در هندسه سياسي جهان، اگرچه نظام استكبار و استعمار از خيزش مردم و بيداري اسلامي ضربه خورده و شوكه شده است، لكن نظام استعمار عقب نشيني نكرده و به دنبال روشي نو براي شروع دوباره استعمار است.

استعمار فرانو تهديدي است كه انقلاب و خيزش مردمي و بيداري اسلامي را دنبال مي كند و اين بار نظام استعمار بدون حضور فيزيكي و بدون دست نشانده هاي مستبد و ديكتاتور، به صورت نرم با مردم ارتباط برقرار مي كند و آنگونه كه مي خواهد روي افكار و عقايد مردم تأثير گذاشته و مسير خيزش هاي مردمي را  به سمت اهداف خود تغيير مي دهد.




منابع  مأخذ



[1] - http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20729

[2] - http://www.ieg-ego.eu/en/threads/europe-and-the-world/colonialism-and-imperialism

[3] - http://www.slideshare.net/deanflandez/colonialism-in-southeast-asia-portugal-spain-dutch

[4] -Les Causes de la Premiere guerre mondiale. Op, cit, pp. 78 – 79

[5] - Serge Berstein / Pierre Milza, Histoire du Vinglimeme siecle: 1900 – 1939. Paris Hatier,1986 p. 61

[6] - برای اطلاع بیشتر ر. ک. بحران های قرن بیستم اثر پی یررونوون، ترجمه ی احمد میرفندرسکی، انتشارات دانشگاه ملی، 2537 جلد اول، ص 189 – 188.

[7] - Davis, Simon, and Joseph Smith. The A to Z of the Cold War (Scarecrow, 2005), encyclopedia focused on military aspects

[8] - http://www.osaarchivum.org/index.php?option=com_content&view=article&id=821&Itemid=872&lang=en

[9] - http://www.wilsoncenter.org/program/cold-war-international-history-project

[10] - http://www.globalresearch.ca/from-the-post-cold-war-to-the-post-9-11-era-did-9-11-really-change-everything/

[11] - http://www.telegraph.co.uk/news/worldnews/september-11-attacks/8753097/Post-911-America-has-become-the-land-of-the-fearful.html