کد خبر 1557940
تاریخ انتشار: ۳۰ آذر ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۸

شهید کاظم جعفرزاده سردار جبهه جنگ و ایثار کسی که با فروش منزل مسکونی خود در تبریز، پول حاصل از آن را صرف راه‌اندازی تعمیرگاه مجهز تعمیر و بازسازی تانک‌ها و دیگر ادوات جنگی کرد.

به گزارش مشرق، قصه زندگی همه شهدا شیرین و دلنشین است. شهدا قهرمان زندگی ما ملت ایران هستند، دلم می‌خواهد برای یک قهرمان نامه بنویسم. انتخاب سخت است از بین هزاران آلاله سرو قامتی که در این خاک پاک به خون غلطیده‌اند برای کدام یک نامه بنویسم.

به گلزار شهدای مارالان می‌روم، جوانان رشید و شجاعی می‌بینم که روی سنگ مزار آنها تاریخ ولادت و شهادتشان نوشته شده است و روی تعدادی از آنها تک بیت شعر.

از گلزار شهدا بیرون می‌آیم کمی آن طرف‌تر مزار شهیدی با سنگ مزار مشکی توجهم را جلب می‌کند.

نزدیک‌تر می‌روم مزار جانباز شهید سردار کاظم جعفرزاده است. روی سنگ مزار گل‌هایی به رنگ زرد، نارنجی و قرمز قرار داده شده و نشان از آشنایی است که به تازگی سر مزار بوده است.

نوشته روی سنگ مزار شهید کاظم جعفرزاده را چند بار با خودم تکرار می‌کنم" سردار جبهه‌های جنگ، ایثار و شهادت جانباز حاج کاظم جعفرزاده موسس گردان مردمی المهدی(عج) علی وار زیست، علی وار جنگید و علی وار به لقاء الله پیوست".

فکر می‌کنم قهرمان مورد نظرم را یافته‌ام و می‌خواهم درباره این شهید عزیز بیشتر بخوانم و بدانم.

برای داشتن اطلاعات بیشتر از این شهید به دنبال یافتن شماره تماسی از خانواده‌اش هستم. چند ساعتی بیشتر طول نمی‌کشد شماره فرزندش" جمال جعفرزاده" را از طریق یکی از دوستان رسانه‌ای پیدا کرده و تماس می‌گیرم.

آقای جمال جعفرزاده با کمال میل می‌پذیرد تا در مورد سردار شهید حاج کاظم جعفرزاده صحبت کنیم. شهیدی که با فروش منزل مسکونی خود در تبریز، پول حاصل از آن را صرف راه‌اندازی تعمیرگاه مجهز تعمیر و بازسازی تانک‌ها و دیگر ادوات جنگی کرد.

این شهید بزرگوار تأسیس، سازماندهی، آموزش و هدایت گردان مردمی المهدی(عج) را بر عهده داشت و سپس آن را به گردان ۱۹۵۴ قدس تبدیل کرد.

فرزند این شهید عزیز صحبت می‌کند و من برای این آلاله سرخ نامه می‌نویسم.

حاج کاظم سلام

حاج کاظم من دختری هستم از دختران این سرزمین که می‌خواهم از تو بنویسم. از راه و رسم مردانگی و شهادتت که شهادت هنر مردان خداست.

می‌خواهم بگویم آن موقع که لباس مقدس سربازی وطن را پوشیدی من هنوز به دنیا نیامده بودم، آن زمان که دشمن بعثی چشم طمع به این خاک پاک کرد، تو و همرزمانت لباس رزم به تن کردید تا حافظ جان و مال مردم این سرزمین باشید من دختربچه‌ای بودم که تنها فکرم بازی با عروسک‌هایم بود.

شما دلاورمردان با دست خالی ولی دلی سرشار از عشق و ایمان به وطن در صحنه نبرد می‌جنگیدید تا اجازه ندهید دشمن بعثی به داخل شهرها پیشروی کند.

سردار رشید اسلام، من دیگر آن دختربچه دیروز نیستم. می‌خواهم بیشتر بشناسمت.

سردار گمنام دفاع مقدس که نشان در بی‌نشانی گرفتی

نامت را جبهه‌های جنوب فراموش نمی‌کنند، آبادان، خرمشهر، اهواز، دهلران، طلائیه، جفیر و سراسر مناطق عملیاتی جنوب گواهی هستند که چگونه عشق به وطن در جانت ریشه دوانده.

حکایت تانک‌های غنیمتی و پناهنده‌های عراقی نیز حکایت جالبی است که من و هم‌سن و سالان من وقتی می‌خوانیم، می‌بینیم چگونه برای پشتیبانی جبهه‌ها از هیچ چیزی دریغ نکردی حتی خانه‌ات را فروختی تا تعمیرگاه مجهز تانک راه اندازی کنی.

سردار رشید اسلام، فداکاری‌هایت برای این مرز و بوم تمام شدنی نبود و این را می‌شود از لابه لای اسناد و مدارکی که برایمان مانده است به خوبی دریافت.

وقتی تانک‌های عراقی را با رشادت تمام به غنیمت گرفتی مصمم شدی برای پشتیبانی از جبهه‌ها تعمیرگاه تانک راه‌اندازی کنی ولی اعتباری که برای احداث تعمیرگاه تانک تخصیص یافته بود کفاف هزینه‌های آن را نداد مجبور شدی منزل خود را نیز برای تکمیل و تجهیز تعمیرگاه تانک فروختی و برای آن پروژه خرج کردی.

و ما چگونه می‌توانیم این همه از خودگذشتگی را تفسیر کنیم. چگونه می‌شود، آوازه رشادت‌ها و فداکاری‌هایت را آن‌گونه که هستی توصیف کرد، هر قدر هم که بنویسم باز هم زبانم قاصر است که بتوانم حق مطلب را ادا کنم.

پارکینگ تانک‌هابی تعمیری

فرزند تبریز

حاج کاظم تو فرزند تبریزی و یکی از دلاوران گمنام دوران دفاع مقدس. با وجودی که به ارتش جمهوری اسلامی ایران‌ تعلق داشتی خدمات شایانی در بدنه سپاه انجام دادی نشان به آن نشان که از بنیانگذاران زرهی سپاه بودی.

در عملیات بیت‌المقدس به عنوان رئیس رکن لشکر ۳۰ زرهی سپاه و فرمانده پشتیبانی واحدهای پیاده سپاه شجاعت‌های فراوانی از خود نشان دادی، نشان به آن نشان که دستت نیز در این عملیات مجروح شد.

در عملیات فتح‌المبین نیز فتح‌الفتوح کردی و به عنوان مأموری از ارتش، فرماندهی و معاونت همزمان گردان کربلای سپاه را بر عهده داشتی موفق شدی با پیش‌روی به طول ۵۷ کیلومتر از شوش تا چنانه و پس از وارد آوردن ضربات سنگین بر پیکر ارتش عراق، ۲۵ دستگاه نفربر و ۱۰۵ دستگاه تانک عراقی را به غنیمت گرفته و به نیروی زمینی سپاه تحویل دهی.

حاج کاظم، برای شناخت بهتر تو باید تاریخ هشت سال دفاع مقدس را ورق بزنم و نامت را در عملیات طریق‌القدس بازخوانی کنم آنجا که می‌گویند در عملیات طریق‌القدس اوج شجاعت‌های حاج‌کاظم جعفرزاده را می‌توان به چشم دید و به گوش جان شنید.

زمانی که در صف نخست مجبور به نبرد رو در رو با دشمن شدی و تعداد زیادی از بعثیان را از پای در آوردی و تعدادی تانک و نفربر را به غنیمت گرفتی شادی و امید را به رزمندگان اسلام هدیه آوردی.

فرزندت، برگ دیگری از زندگیت را ورق زد از روزهایی گفت که بر علیه رژیم پهلوی قیام کرده بودی و زیر شکنجه‌های سخت و طاقت‌فرسای ساواک چگونه سخت می‌گذراندی و چه روزهای استرس‌زا و فراز و نشیبی داشتی وقتی در کنار آیت‌الله شهید مدنی و سایر مبارزین بر علیه حکومت طاغوت شورش کرده و هیات سینه‌زنی ایجاد کردی تا در دل این هیات و با کمک‌ها و همراهی مردم مبارزه طاغوتی خود را ادامه دهید.
بعد از اینکه خون‌های پاک جوانان انقلابی به ثمر نشست و انقلاب پیروز شد در تهران در کنار مقام معظم رهبری که در آن زمان رئیس شورای عالی دفاع بودند، حضور داشتی و به شکل‌گیری و مستحکم‌تر شدن پایه‌های انقلاب کمک می‌کردی.

شهید کاظم جعفرزاده

پدری با روحیه قوی و ایدئولوژی‌ساز

چهره‌ای که فرزندت از تو به یاد دارد، پدری با روحیه قوی و ایدئولوژی‌ساز است.

حاج کاظم، چه خون‌دل‌ها خوردی وقتی با کارشکنی‌های بنی‌صدر روبه رو شدی زمانی که به جای مهمات جنگی کنسرو لوبیا به جبهه می‌فرستاد و با این کارهایش به کشور خیانت می‌کرد. با این حال از مبارزه دست نکشیدی و در مقابل خیانت‌های بنی‌صدر، همرزمان خود را از تبریز، مشهد و همدان و حتی اعضای فامیل را فراخوان دادی و گردان المهدی ( عج) را ایجاد کردی و و در نهایت تبدیل آن به گردان ۱۹۵۴ قدس که در ابتدا متشکل از نیروهای تربیت معلم تبریز و آذربایجان، مردم عادی و بسیجیان بود یادگار زیبایی از خود بر جای گذاشتی.

حاج کاظم، برای تو و همرزمانت دفاع از خاک وطن از همه چیز مهم‌تر بود و این را می‌شود از جوابی که به تماس تلفنی همسرت دادی فهمید، آنجا که همسرت گفت" فرزندمان به شدت مریض است به خانه برگرد" و تو گفتی " اگر من برگردم چند نفر از بچه‌های اینجا به خاک می‌افتند".

فرزندت از زحمت‌های همسرت ( خانم فرامرزی) نیز برایم این‌گونه گفت که مادرم در مبارزات پدرم علیه رژیم پهلوی دوشادوش پدرم مبارزه می‌کرد و بعد از پیروزی انقلاب همپای پدرم هشت سال دفاع مقدس حضور داشت، لباس‌های رزمندگان را می‌شست، پدرم جنگ می‌کرد و مادرم در پشتیبانی از جبهه‌ها فعال بود.

پناهنده‌های عراقی را نیز به اسم اسرا می‌نوشتی تا صدام این جنایتکار جنگی خانواده‌های آنها را به قتل نرساند و آنها خودشان را اسیر کرده بودند تا علیه کشورمان جنگ نکنند و چه خوب پدری برای فرزندان آنها بودی تا غم نداشتن پدر و مادر را احساس نکنند.

حاج کاظم، هشت سال در جبهه‌های نبرد جنگیدی و بعد از آن نیز آرام و قرار نداشتی، ما را منت‌دار خود کردی وقتی فرزندت تعریف کرد و گفت که در زمان بازنشستگی از طرف ارتش مبلغی پاداش به پدرم دادند ولی پدرم قبول نکرد و گفت" من سرباز وطن هستم و برای دفاع از وطن رفته‌ام".

دلمان برای صداقت‌ها تنگ شده است

حاج کاظم این روزها دلمان برای صداقت‌ها تنگ شده است، این روزها برخی ها رنگ و لعاب عوض کرده‌اند. برخی از آنها معتقدند دیگر تاریخ مصرف شهدا تمام شده است.

برخی حرمت لاله‌های شهید را می‌شکنند، حتی تعدادی از آنها به همسر و فرزندان شهدا بی‌مهری می‌کنند، وعده و وعیدهایشان گوش فلک را کر می‌کند ولی به خانواده‌های شهدا، جانبازان و ایثارگران که می‌رسند به جای آنکه یار و غمخوارشان باشند، نمک به زخم خانواده‌های شهدا می‌پاشند.

حاج کاظم، این را از من نشنیده بگیر، فرزندت دلتنگت شده است، دلتنگ روزهایی که بودی و برایشان پدری می‌کردی. روزهایی که خاطرات نبرد مقدس را برایشان تعریف می‌کردی، از همرزمان شهیدت قصه می‌گفتی و به خاک افتادن آلاله‌های سرخ را به تصویر می‌کشیدی.

این دلتنگی را می‌شود در صدای لرزان و چشمان به اشک نشسته پسرت به راحتی فهمید که چقدر دلتنگ بودنت شده است.

حاج کاظم، سلام همه ما را به همرزمان شهیدت برسان.