به گزارش گروه فرهنگی مشرق، اکبر عبدی که به دلیل حرفهای جنجالیاش در برنامه "هفت" و متهم کردن تهیه کننده "شرط اول" به کلاهبرداری قرار است مهرماه امسال در دادگاه حاضر شود در گفتوگویی با اشاره به اثر تازه این تهیهکننده(آینه و شمعدون) با گلایهای همراه با کنایه و طنز، وی را تهدید کرده و گفته است: ایشون در دو فیلم تا حالا مجری طرح بوده و میخواد سومی هم با آقای بهرامیان شروع کند اما من اگر شده باشد با ماشین میروم داخل صحنهشان، اما نمیگذارم فیلمش را بسازد (باخنده!)
وی در بخش دیگر این مصاحبه افزوده است: من برای فیلم آقای ... خیلی زحمت کشیدم تا آخر فیلم تاندون های پای راستم از چند جا پاره شد اما پولم را که ندادند هیچ، شکایت هم کردند. تا حالا نه قرارداد به من دادهاند نه دستمزد. همه افراد گروه با شکایت پولشان را گرفتند اما من که شکایت نکردم جالبه که پول ندادند و شکایت هم کردند باز همین مهرماه یک دادگاه دیگر هم داریم.
بخشهای جالب این مصاحبه را به نقل از «جام جم» در ادامه میخوانید:
سه سال پیش به نام مسکن مهر 30میلیون پول از ما گرفتند
بله، اخیرا به یک آدمی اطمینان کردم، مغازهای را اجاره کردم، یک چک امانت پیش طرف بود به مبلغ 55 میلیون تومان، رفته برگشت زده، این آدم بچه محل بود و باهم نان و نمک خورده بودیم. او از اعتماد من سوءاستفاده کرد. باورم نمیشد در روز روشن بخواهد از من کلاهبرداری کند و خیانت کند، آدم وقتی اینجور از نزدیکانش ضربه میخورد، غمگین میشود، دلش میگیرد. حالا من ماندهام با این مشکل؛ نه به بنده مغازهای داده نه مبایعهنامهای، دیگر خسته شدم، حالم خوب نیست، البته دفعه اول هم نیست، در شمال هم یک چنین اتفاقی افتاد. خواهش میکنم این را چاپ کنید؛ شخصی به نام ... سه سال پیش به نام مسکن مهر 30میلیون پول از ما گرفت، حالا نه تلفن جواب میدهد نه چیزی.
مخملباف برای نخستین بار سر دستمزد من را ممنوع الکار کرد
مخملباف آدم عجیبی بود، یک روز آمد سر صحنه بیست و دو نفر را اخراج کرد، حتی اصلیترین عضو گروه مدیرتولید را بیرون کرد. مرحوم پناهی، آقای شریفینیا و همسرشان خانم حاجیان آمدند سر یک صحنه از فیلم هنرپیشه به من سر بزنند آقای مخملباف از آنها خواهش کرد یک سکانس بازی کنند، صحنهای که من قنداق میشدم البته این سکانس یک جور طعنه هم به فیلم دیگه چه خبر خانم تهمینه میلانی بود. وقتی گفتند باید قنداق بشوم من گفتم یک میلیون و پانصد تومان دستمزد میگیرم که مخملباف رفت شکایت کرد از من. آقای هدایت هم به اتفاق مخملباف رفت ارشاد و برای نخستین بار سر دستمزد من را ممنوع الکار کردند. گفتم من سه برابر این را به شما میدهم شما قنداق شوید عکس بگیریم و چهار جا بگذاریم این کار را میکنید؟
دهنمکی دستش درد نکند!
در اخراجیهای یک، من 20 میلیون تومان دستمزد گرفتم در حالی که آن فیلم 9 میلیارد فروخت حق من این مقدار بوده؟ میدانید به من بعد از آن فروش میلیاردی چه دادند؟ به جان تک دخترم یک عکس دسته جمعی که روی تانک نشسته بودیم را روی پوسته درخت چاپ کرده بودند و به ما دادند. در اریکه ایرانیان مراسم گرفتند همه گفتند به اینها نفری نیم کیلو طلا دادند البته آقای دهنمکی دستش درد نکند در رسوایی تلافی کرد!
یکی منوی چلوکبابی است و دیگری شیشه و گچ
من از سینمای ایران طلبکار نیستم. من یک کارگرزاده هستم حتی به فکرم نمیآمد که یک روزی چهار نفر من را دوست داشته باشند یا فلان ماشین زیر پایم باشد. من از خدا ممنونم از کسی هم طلبکار نیستم با کسی هم مشکل ندارم. من تا حالا دو بار سیمرغ گرفتم فرقی نمیکند به آنها تیبا دادند، به ما هم دیپلم افتخار و سیمرغ دادند، البته بعضیها را هم شریک میکنند انگار دیپلم یک ارزش دارد سیمرغ یک ارزش دیگر، در صورتی که یکی منوی چلوکبابی است و دیگری شیشه و گچ است!
منزل مرحوم حاتمی بودم که لوستر شروع به تکان خوردن کرد
زمانی که دزد عروسکها اکران شد در سه روز اول اکران خیلی فروخت، درست بعد این سه روز، زلزله منجیل آمد، من منزل مرحوم حاتمی بودم که لوستر شروع به تکان خوردن کرد، یادم هست همزمان بازیهای جام جهانی بود هم تولد المیرا، دخترم سی و یکم خرداد. من برای فیلم دزد عروسکها ماشینم را فروخته بودم، دستمزدم را هم گذاشته بودم و در کنار استاد اسکندری 10 درصد در فروش شریک شدم. آقا ما گفتیم زندگیمون از دست رفت! دو تا سینما در شیراز اکران کرده بودند به امید فروش کلان که یکدفعه فروششون رسید به روزی 15هزار تومان، ما راه افتادیم به تبلیغ شهر به شهر برای این فیلم. روزی 80 هزار تا عکس چاپ کردن برای امضا کردن و هدیه دادن به مشتریان فیلم در سینما، اینقدر عکس امضا کردیم که تا دو ماه این کنار انگشت ما چال افتاده بود، روزهایی بود برای خودش اما بعد از آن در همان سینماهای شیراز از جمعا روزی 30 هزار تا شد 9 میلیون فروش.
بهخاطر ولادت امام زمان(عج) بچهها را خنداندم
یک بار داشتم میرفتم کاشان، نزدیکهای قم ماشینم جوش آورد، سال 65 بود و هنوز جنگ بود، آن موقع فیلم اجارهنشینها تازه پخش شده بود، یک فیات هم داشتم، ماشین را خلاص کردم و خاموش وارد سراشیب جاده شدم به یکی از محلههای قم رسیدم، در حاشیه جاده قدیم قم به کاشان، بهخاطر ولادت امام زمان(عج) چراغانی هم بود بچهها دورم جمع شدند گفتم الان باید زکات کارم را بدهم، شروع کردم به خنداندن بچهها و مردم محل بهخاطر نیمه شعبان، آخرش یک آقای حدود 50 ساله با صورتی نورانی با یک بشقاب شیرینی و میوه جلو آمد و از من پذیرایی کرد و اشکش هم جاری بود، گفت اینها جمع شده بودند چون قرار بود جنازه پسر شهید مرا بیاورند اما شما آمدی و بهترین حال را به آنها دادی امثال پسر من رفتند که مردم راحت زندگی کنند، این را هیچوقت فراموش نمیکنم.
خاطره ناگفتهای از برادر شهید
برادر من پانزدهم اسفند 81 بعد از شانزده سال مجروحیت شیمیایی و عصبی شهید شد. دو ماه بیمارستان بستری میشد آرامبخشهایی بهش میزدند که فیل را از پا میانداخت، وقتی شهید شدند حدود 39 سالش بود، از اصغر دو بچه مانده است. او از ناحیه نخاع نزدیک به کمر تیر خورده بود و پای چپش هم سوراخ شده بود.یک دورهای بود که من مرض قند عصبی گرفته بودم، آن زمان شب کار بودم و روزها استراحت میکردم، خانه ما در یک ساختمان بود، اصغر میرفت طبقه بالا مثلا میخواست کمک کند و ظرف بشورد ظرفها را میشست و به جای آنکه بگذارد در کابینت، صاف از پنجره پرت میکرد پایین و ظرفها جلوی من خرد میشد، تا بعدازظهر تمام بدنم میلرزید، میگفتم اصغر چرا این کار را کردی؟ میگفت من گذاشتم تو کابینت نمیدانم چطور بلند شد رفت! هم خندهام میگرفت هم گریهام!
عیب نداره باز هم بگو من اکبر عبدیام!
یک بار کرج کسی خودش را جای من جا زده بود وکلاهبرداری میکرد، منتها فامیلی من پسوند آقاباقر دارد، یعنی اکبر عبدی آقاباقر و این مرا نجات داد! یک آقای دیگر هم به اسم محسن، نام فامیلش را گذاشته بود عبدی، یک مقدار شبیه من بود، میرفت در تالارها با تقلید صدای من در مجالس عروسی برنامه طنز اجرا میکرد و از این راه نان درمیآورد، یک بار که من را دید شوکه شد گفت من را به اسم شما دعوت میکنند پول درمیآورم، گفتم عیب نداره باز هم بگو من اکبر عبدیام!
مرحوم خسرو شکیبایی و پرویز پرستویی این شانس را ندارد
این برای من جای شکر دارد و شانس بسیار بزرگی بود که خدا نصیب من کرد. مرحوم خسرو شکیبایی این شانس را ندارد، استاد پرویز پرستویی ندارد، نه اینکه ایرادی باشد، قسمت نشده، کار با استاد ناصر تقوایی برای من یک دانشگاه بود، همه چیز دست به دست هم داد و خدا کمک کرد که من در محضر چنین آدمهایی که خیلیهایشان هم دیگر نیستند بودم، درسهایی از هر کدام گرفتم که الان به دردم میخورد، البته بخشی از اینها به رفاقتها و دوستیهای شخصی خودم برمیگردد.
منبع: جام جم
وقتی گفتند باید قنداق بشوم من گفتم یک میلیون و پانصد تومان دستمزد میگیرم که مخملباف رفت شکایت کرد از من.گفتم من سه برابر این را به شما میدهم شما قنداق شوید عکس بگیریم و چهار جا بگذاریم این کار را میکنید؟