می شنوید...؟
صدای لبیک روضه می آید و نوبت بر حزن مقدس شد.
ما با اشک چشم خویش غسل تطهیر می کنیم و با لباس سیاه عزا احرام می بندیم و به عاشورای نگاه حسین(ع) می شویم و نیت می کنیم کربلا را به طواف چشمانمان بسپاریم...
و این بار نیز حسین(ع) از سفری یک ساله باز گشته است تا به حاجیان مُحَرَمش اشک زمزم هدیه بدهد، و بیابد لبیک کنندگان ندای هل من ناصرش را...
برخیز...
برخیز و در جامه ای سیاه شو، و به پابوس عشق و عاشورا نائل شو، تو گویی انگار، این ماه آمده است که بگوید: حسین (ع) اقیانوسی است از لطف و محبت و عشق، که شما تشنگان طلب کننده اش، پس از گذشت ماه ها، برای سیراب شدن به آن چنگ انداخته اید...
سلام بر حسین و محرم و صفرش...
سلام بر حسین(ع) ، سلام بر غیرت به خروش آمده عباس بن علی (ع) ، سلام بر گریه های کودک شش ماهه، سلام بر رجز های غرورآفرین نوجوان سیزده ساله، سلام بر چشم هایی که آخرین راه رفتن های فرزند جوانش را به نظاره نشسته است، سلام بر زینب(س) و به اشک هایی که لحظه ای از حرکت باز نایستاد، و سلام بر رباب، که تا عمرش به دنیا بود بر سایه ننشست و شاد و خندان دیده نشد.
سلام بر امام جوان و غریبی که همه عشق های خویش را در صحرا جا گذاشت و به اسیری رفت، تا در کاخ یزید اسلام را به نام کربلا زنده کند، سلام بر آقای تکیه کرده بر شمشیر، که در آخرین دم نگاهش به آسمان بود، انگار می دانست کشته شدن نیز سرانجامش نخواهد بود، و باید با ذره ذره استخوانهای خورد شده سینه اش حتی، با خدا عشق بازی کند...
و سلام بر حسین و عاشورا و محرم و صفر...