به گزارش مشرق به نقل از فردا، امیر نوایی: چند سال پیش بود که در اخبار شنیدیم جرج کلونی، بازیگر، کارگردان و تهیه کننده ی مشهور آمریکایی قصد ساختن فیلمی درباره ی تسخیر سفارت آمریکا در تهران را دارد و تقاضا کرده است به ایران بیاید و فیلم را در تهران فیلمبرداری کند. به محض شنیدن خبر، این سؤال برایم پیش آمد که چرا تا آن روز فیلمی در این باره ساخته نشده بود؟! این موضوع یکی از ملتهب ترین و مهمترین موضوعات سیاسی آمریکا در 35 سال گذشته و قطعاً مهمترین چالش بینالمللی آمریکا در آن سال ها بوده و ضمناً موضوعی دراماتیک و پر کشش برای تبدیل شدن به یک فیلم جذاب آمریکایی است. اما شاید اولین جوابی که به این پرسش داده شود این است که این موضوع با تمام ویژگیهایی که دارد حاوی یک نکتهی مهم و منفی برای آنهاست و آن شکست قطعی دیپلماتیک و همچنین شکست نظامی آنها در این ماجراست. اگر قرار باشد فیلمی در این باره ساخته شود به هیچ عنوان نمیتواند تقویتکننده روحیهی ملیگرایی در جامعهی آمریکا باشد، پس چه بهتر که ساخته نشود.
سال گذشته شنیدم که فیلمی با نام آرگو دربارهی همین موضوع ساخته شده است. اولین تریلر فیلم که منتشر شد مشخص نمود که داستان، همان داستان اصلی و رایجی نیست که از آن واقعه سراغ داریم بلکه داستان شش نفر از کارمندان سفارتخانه است که در هنگام وارد شدن مردم به سفارت، از در پشتی ساختمان می گریزند و به منزل سفیر کانادا پناهنده میشوند. داستانی واقعی که حداقل برای من تازگی داشت و اولین باری بود که دربارهاش چیزی می شنیدم. ادامه ی داستان مشخص می کند که این داستان همان وجه از ماجرای گروگانگیری است که باید تبدیل به فیلم شود. تونی مِندِس یکی از مأموران سازمان سیا، طرحی برای خارج کردن آن شش نفر از ایران تهیه میکند. آنها در قالب یک گروه فیلمسازی کانادایی وارد ایران میشوند. پاسپورتهای کانادایی جعلی برای آنها ساخته میشود و هر هفت نفر به عنوان عوامل فیلمی قلابی که داستان آن در خاورمیانه میگذرد و آنها برای انتخاب لوکیشنهایش به ایران آمدهاند، از کشور خارج میشوند. در واقع آمریکایی ها روی دیگری از یک شکست را به جهانیان نشان می دهند. آزادسازی موفقیت آمیز شش شهروند آمریکایی که معلوم نیست اگر اوضاع سست امنیتی و سیاسی اوایل انقلاب نبود، باز هم می توانست ساختن یک فیلم علمی تخیلی در ایران بهانهای برای ورود مأمور سیا به ایران باشد یا خیر؟!
اما آرگو چه فیلمی است؟ آرگو در چهارچوب اصلی قصه منطبق بر واقعیت است و تلاش میکند تا نشان دهد انصاف را در بیان موضوعی تاریخی رعایت کرده و از جانبداری فاصله گرفته است. فیلم برای ورود به موضوع اصلیاش مقدمه ای میآورد از کودتای 28 مرداد و پذیرش اینکه انگلستان و آمریکا باعث سقوط دولت مردمی دکتر مصدق شدهاند و ضمناً دلایل انقلاب را فساد شاه و تلاش برای غربیسازی ایران معرفی میکند؛ و حتی عمل گروگانگیری را واکنشی طبیعی و مردمی به ظلمی که آمریکا در بازگرداندن شاه بعد از سقوط مصدق به ایران کرده میداند. به نظر میرسد برای اولین بار است که در یک فیلم، انقلاب اسلامی توسط آمریکا پذیرفته شده و ظلم تاریخی که بر ملت ایران رفته را نیز گردن گرفتهاند. بعید میدانم مخاطبان بیناللملی فیلم مشکلی با فیلم پیدا کنند. چرا که داستانی جذاب و فیلمی پر هیجان میبینند بر اساس واقعیتی تاریخی. اما مخاطب ایرانی از جهت دیگری به این فیلم نگاه خواهد کرد. مشکل ایرانیها آنجاست که مانند تمام فیلمهای دیگری که توسط آمریکا پیرامون ما ساخته شده، تصویر درستی از ما ارائه نشده است. تصویر درستی از برخورد های ما، از چهره های ما، از نوع پوشش ما و هر چیزی که تصویر یک ایرانی را می سازد. اینکه مثلاً در بازار تهران با یک خارجی چطور برخورد میشود یا اینکه در بدو ورود به تهران شخصی به دار آویخته شده، اینها برای ایرانیان دردناک است که تنها ایرانی خوب فیلم دختری است که روسری قرمز رنگ به سر دارد و در انتها به کشور عراق پناهنده میشود.
آرگو فیلمی جاسوسی و دلهره آور که بر اساس ساختارهای کلاسیک فیلمنامهنویسی بنا شده است. تعلیقهای بهجا و تأثیرگذاری دارد و توقع ما را از یک فیلم هیجانانگیز هالیوودی برآورده میکند. شخصاً متهمکردن فیلمهای تاریخی که ممکن است نعل به نعل وقایع تاریخی را تبدیل به داستان نکنند به تحریف تاریخی را نمیپسندم چرا که محصول نهایی به هر حال فیلمی داستانی است و سازندگان در چنین فیلم هایی با آوردن این عبارت در تیتراژ پایانی به این موضوع اذعان دارند:
This Film is based on actual events. Dialogue and certain events and characters in the film were created for the purpose of dramatization
اما آرگو تنها و تنها فیلمی استاندارد و معمولی است. اینکه چرا در مجامع سینمایی بیش از حد توقع و انتظار به آن بها دادهاند سؤالی است که ممکن است برای خیلیها پیش بیاد. اولین پاسخی که به این سؤال داده میشود بر میگردد به نگاه رسمی ایرانی به جوایزی مثل اسکار و اینکه سیاستزدگی جزء جداییناپذیر اسکار است. بگذریم از اینکه کسانی چون جواد شمقدری دیگر از سیاسی بودن اسکار حرفی نمیزنند و موفقیت جدایی نادر از سیمین را حاصل لابیگری خود با اعضای آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک آمریکا میدانند. اما نگاهی به گذشته ی اسکار می تواند موضوع را برای ما روشنتر سازد.
چه فیلمهایی در اسکار مورد توجه قرار میگیرند؟ پاسخ این پرسش ساده نیست اما چیزی که مشخص است این است که جایزه ی اسکار لزوماً به فیلمی که واجد ارزش های هنری و سینمایی است نمی رسد و همچنین لزوماً به فیلمی هم که بیانگر سیاست رسمی ایالات متحده باشد هم نمی رسد. مثال همیشگیِ بی عدالتی در اسکار، استنلی کوبریک است که هیچ اسکاری نگرفت و از دنیا رفت. و چه بسیار فیلمهایی شبیه به آرگو که فیلمهایی معمولی هستند و نه لزوماً سیاسی اما شدیداً مورد توجه قرار گرفته اند.
وقتی در مراسم اسکار سال 2011 بی توجهی کاملی به فیلم جزیره شاتر (Shutter Island) ساختهی مارتین اسکوسیزی صورت گرفت، تهیه کننده و شرکت پخش کنندهی این فیلم دلیل عدم موفقیت را فصل نامناسب اکران آن دانستند؛ یا مثلاً در اسکار امسال کارگردان فیلم The Master دلیل عدم موفقیتش را کمکاری در تبلیغات و فصل اکران نامناسب عنوان کرده است. از مجموع چنین نظراتی متوجه می شویم که مهمترین عامل موفقیت فیلم ها در اسکار این است که آن فیلم بیش از بیش بر سر زبان ها افتاده، معرفی شده باشد و در جشنواره ها و جوایزی که همه قبل از اسکار برگزار می شوند موفقیت هایی را کسب کرده باشد و البته پخش مناسب و فصل مناسبی برای اکران داشته باشد. طبیعی هم هست. اسکار مانند باقی جشنواره های سینمایی نیست که هیئت داوری مشخصی در محدودهی برگزاری آن جشنواره به تماشای تمام فیلم ها بنشینند و در آخر نظر آنها برندگان را مشخص کند؛ بلکه آرای شش هزار عضو آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک آمریکا برنده را مشخص می کند و امکان این وجود دارد که اعضا بر اساس فضای غالبی که نسبت به یک فیلم شکل گرفته رأی بدهند. این اتفاق امسال در مورد فیلم "عشق" میشائیل هانکه افتاد. "عشق" به هیچ عنوان فیلمی نیست که کسی احتمال موفقیت در اسکار را برایش قائل باشد؛ در واقع در ساختارش فیلمی صددرصد آنتی هالیوودی است و اساساً هانکه هم چنین شخصیتی است. اما به احتمال زیاد دلیل بردن اسکار، برنده بودنش در تمامی رقابت های قبلی است و به همین دلیل اعضای آکادمی هم به همین فیلم رأی میدهند.
آرگو همان پروژه ایست که چند سال پیش جرج کلونی قصد ساخت آن را داشت و حالا فقط آن را تهیه کرده است و ساخت آن را به بِن افلک سپرده است. اینکه جرج کلونی پشت چنین فیلمی با چنین مضمونی ایستاده است از اهمیت فوق العاده ای برای موفقیت در اسکار برخوردار است. او از حامیان اصلی دموکراتها و شخص باراک اوباما در انتخابات سال 2008 و همچنین 2012 بوده است و فعالیتهای سیاسی و بشر دوستانهی زیادی دارد. وقتی چنین شخصیتی تمام تلاشش را برای تبلیغات و دیده شدن فیلم به کار بندد می توان در اسکار انتظار چنین موفقیتی را هم داشت.
اینکه برنده شدن در اسکار باعث می شود فیلمی در دنیا دیده شود امری غیر قابل انکار است. اما این نکته را باید توجه داشت که ماندگاری یک فیلم به هیچ عنوان در گروِ بردن اسکار یا بیان یک ایدئولوژی خاص نیست بلکه ارزش های سبکی و سینمایی یک فیلم است که آن را ماندگار میکند. آن چیزی که از آیزنشتاین مانده است سبک تدوینی او و تئوریهای سینمایی اوست نه آیزنشتاین به عنوان یکی از مدافعان انقلاب روسیه؛ و همچنین کوبریک و فیلم هایش از صدها فیلم منتخب اسکار، محبوبتر و مشهورتر و با ارزشترند. فیلم هایی شبیه به آرگو از شکل بسیار احمقانه اش چون "بدون دخترم هرگز" تا شکل هایی پیشرفته تر همچون 300 و خود آرگو همیشه ساخته شدهاند و در آینده هم ساخته خواهند شد. اگر چیزی از 300 در تاریخ سینما بماند ویژگی کمیک استریپ گونهی آن است نه توهین به ایرانیها. و نه فقط ایرانیها بلکه ملتهای دیگر هم در فیلم های آمریکایی مورد توهین و یا تمسخر قرار گرفته اند. در قطار سریع السیر نیمه شب (Midnight Express) ترکها چنان وحشی و قصی القلب تصویر شده اند که از دیدنش بیشتر می خندیم تا اینکه باورمان شود ترکها واقعاً چنان هستند و اتفاقاً این فیلم هم در سال 1979 دو اسکار از جمله اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را دریافت است.
به عنوان یک ایرانی اگر روزی از دیدن این فیلم ها ناراحت میشدم امروز دیگر چنین نیستم. به روشنی می دانم آرگو فیلمی است با تاریخ مصرف محدود و بعید میدانم حتی سال دیگر کسی از این فیلم یادی بکند.
و حرف آخر. اسکار امسال شاید عجیب ترین باشد. هم از جهت تقسیم جوایز بین فیلم ها و هم به دلیل اتفاق نادر و عجیب و غریبی که برای اعلام جایزه ی بهترین فیلم افتاد. وقتی جایزه بهترین فیلم امسال که به آرگو رسید را بانوی اول ایالات متحده از داخل کاخ سفید اعلام میکند، بحثی در مورد سیاسی بودن یا نبودن این جایزه حداقل در مورد این فیلم خاص باقی نمیماند. حتی جواد شمقدری هم می تواند حرفش را درباره ی لابیگری با اعضای آکادمی پس بگیرد و مجدد بگوید اسکار جدایی نادر از سیمین سیاسی بوده است.