به گزارش سرویس فرهنگی مشرق چند وقت پیش در خبرها آمده بود که جناب تارانتینو اعلام کرده است بعد از شصت سالگی تصمیم به ترک حرفه سینما دارد چون تاریخ نشان داده حتی فیلمسازهای خوب در سنین بالا فیلم های بد میسازند.
غیر از بعضی موارد استثنا همه در این نکته با هم توافق داریم که او درست می گوید و اکثر فیلمسازان بزرگ، از سن و سالی به بعد تمام شده محسوب می شوند در ایران هم نمونه های واضحی در این رابطه داریم که فجر امسال یکي شان خیلی به چشم می آمد. وقتی یک فیلمساز صاحب نام و کهنسالی فیلم بدی می سازد دست خیلی ها می لرزد که بنویسند بد بود، (مخصوصا اساتید عینکی که پیش خودشان با این اسامی رودربایستی دارند) اما همین وضعیت به جوان ترها که خیلی رک و راست ترند فرصت میدان داری خواهد داد و روی همین حساب قصد دارم با افتخار تمام اولین کسی باشم که اعلام میکند استیون اسپیلبرگ دیگر تمام شده و او امروز یک پیرمرد بازنده نابلد است همه ما بعد از دیدن "تن تن" باید مطمئن میشدیم که از این به بعد او دیگر هر فیلمی بسازد لعنتی است و فیلم لینکلن هم یکی از آن موارد است.
قهرمان این فیلم آبراهام لینکلن رئیس جمهور آمریکاست که تلاش می کند برای خاتمه جنگ با ایالات جنوبی اصلاحیه سیزده قانون اساسی را به تصویب دو سوم از نمایندگان سینما برساند اصلاحیه ای که لغو برده داری را اعلام میکند البته بعد از اینکه تصویب لایحه را دیدیم به قتل لینکلن هم اشاره ای می شود اما آنقدر مبهم و سردستی که بعد از اتمام فیلم برای فهمیدن آخر ماجرا ناچار می شوید به کتاب های تاریخی مراجعه کنید.
لینکلن را یک هنرپیشه کشت و ماجرای فیلم تولید یک ملت ساخته دیوید وارک گریفیت هم مربوط به همین قضیه بود فیلم صامت گریفیت در دوره خودش خیلی مورد توجه قرار گرفت چون جزو اولین گام های تدوین به سینما بود مخصوصاً این که نمای بسته کلوزآپ برای اولین بار در آن فیلم استفاده شد.
اشاره به فیلم تولد یک ملت از این جهت لازم است که یکی از پرحرف ترین و کسل کننده ترین فیلم های تاریخ سینما (لینکلن) با فیلمی صامت مقایسه شود که بدون هیچ کلامی و صرفا با استفاده از تصاویر روایتش را نقل کرد و آخر قصه را هم همه فهمیدند.
تمام طول فیلم اسپیلبرگ تشکیل شده از مذاکرات لینکلن و وزرای او برای به دست آوردن رای نمایندگان مختلف و مرتب بحث بر سر اینست که یک نفر این جا و دو نفر آن جا اضافه شد و سه نفر این جا و دو نفر آن جا کم شدند به این ترتیب نود درصد فیلم مخاطب را سراغ حل ریاضیات سوم ابتدائی می فرستند به اضافه دیالوگ های بد لهجه و کش دار که شبیه میزگرد کارشناس های غیر جذاب و نه چندان باسواد شبکه های دست چندم است و منهای حتی یک (عمل داستانی) با توجه به تمام مطالب فوق آمادگی این را دارم که لینکلن را به جای یک فیلم پرحرفی های یک پیرمرد (اسپیلبرگ) خطاب کنم.
*سمبل سازی از یک قاتل موقعیت طلب
هنگام ورق زدن تاریخ ایالات متحده وقتی به لینکلن برمیخوریم قتل و کشتار صدها هزار نفر را در کارنامه او می بینیم اما غربی ها برخلاف ما که گاهی حتی مفاخرمان را به راحتی بعد از مدتی و به بهانه ای نزد خودمان منفور می کنیم سعی می کنند از هر آدم معروف کشورشان یک سمبل نیکی بسازند و حتی اگر ایرادات فاحشی در کارنامه اعمالش وجود داشت عمدا روی آن چشم میبندند و تا حد امکان از چشم ملت های دیگر مخفی نگه می دارند چون صلاح نمیدانند یک هم وطن مشهورشان چهره بدی داشته باشد همه دنیا بدانند حتی یک آمریکایی بد هم نداریم، آبراهام لینکلن هم محض رضای خدا برده داری را لغو نکرد بلکه به علت مخاطرات جنگ مجبور شد چنین کاری کند این ادعای من نیست هر کس با اندک تورقی در تاریخ بر این مدعا صحه خواهد گذاشت به علاوه او میخواست که برده ها از کار در مزارع جنوب فارغ شوند تا برای ایالات شمالی کارگردانی ارزان قیمت فراهم شود اما آمریکای سفید از همین مرد یک سمبل (اخلاق در سیاست) ساخته چون ظاهرا به چنین چیزی احتیاج دارد تا گاهی از آن استفاده کند نکته مهم این جاست که آمریکا امروز به دلیل بحران های اقتصادی دچار بحران هویت هم شده و برای جلوگیری از خطر تشت و انشقاق سیاستمداران آن سامان هر کدام به سبک خودشان دست به دامان سینما شده اند فیلم اسپیلبرگ هم یک نسخه دموکرات بود که میخواست یک داوری سمبلیک توهم زا به نام آبراهام لینکلن را دوباره به خورد مردم دنیا و به خصوص خود آمریکایی ها بدهد.
هوشمندی اسپیلبرگ در دوران طلائی کارش همیشه هنگام انتخاب موضوع برای ساخت فیلم ها مشخص می شد لینکلن هم بهترین انتخابی بود که یک فیلمساز دموکرات می توانست برای تاثیرگذاری در شرایط امروز آمریکا انجام دهد اما موقع نگارش و بسط فیلمنامه تمام قابلیت های ایده به هدر رفته بود و واقعاً باعث تعجب است یک فیلمساز تجاری که انتظار می رود بیننده عام را خوب بشناسد، چطور با این اندازه پرحرفی ابدا به فکر حوصله او نبوده، انتخاب زندگی لینکلن از این جهت هوشمندانه می نمود که او یک جمهوری خواه است اما آرا، تفکرات و موضع گیری هایش بسیار به دموکرات ها نزدیک است به این ترتیب اسپیلبرگ برای هرم تفکرات تند جهموری خواهان از کلمات اولین پرزیدنت جمهوری خواه آمریکا استفاده می کند شخصیت لینکلن هم در عین جمهوری خواه بودن کاملا قابلیت این را دارد که نمادی برای تفکر دموکرات باشد فسلفه جمهوری خواهی به اشرافی گری و مذهب (مسیحیت) نزدیک است اما لینکلن فقیرزاده ای ساده زیست به نظر می آید که رقبائی مذهبی دارد و یکی از مخالفانش در سینما می گوید مجلس هیچ وقت نباید برای کسانی که خدا برابر نیافریده اعلام برابری کند.
* چالش فیلم با مذهب
درمیان کشورهای مسلمان کسی مثل لینکلن قهرمان مبازره با برده داری نیست چون صدها سال پیش از تلاش امثال لینکلن برای لغو این قاون در غرب، چنین سنتی در میان پیروان اسلام منسوخ شده بود اسلام با وضع قوانین و آموزش های اجتماعی خود پایه های براندازی برده داری را به طور تدریجی گذاشته بود مثل آزاد کردن یک برده به عنوان جریمه روزه خواری، یا انتخاب اولین موذن اسلام از میان برده ها، و همین شد که چند قرن بعد از پیدائی این آئین برده داری به طور طبیعی و خود به خود در جوامع پیرو اسلام برافتاد اما عامل اصلی سنت برده داری در غرب نهاد مسیحیت بود اسپیلبرگ یهودی هم در فیلمش آشکارا از مسیحیت بابت همین قضیه انتقاد می کند اما آنجا که او مسیحیت را به نفع آئین یهود می کوبد جای چون وچراهای فراوان پیش خواهد آمد.
لینکلن در آخر فیلم و قبل از ترور شدن به همسرش پیشنهاد می دهد که برای استراحت و تفریح به سرزمین مقدس بروند و ادامه میدهد که دیشب خواب دیدم در پس کوچه های اورشلیم راه می روم.
درسکانس آخر هم از دهان لینکلن می شنویم که خداوند سه هزار سال پیش به ما آموخته که انسان ها برابرند مشخص است که منظور او از سه هزار سال پیش شروع دوره یهودیت است و گرنه آئین مسیحی دو هزار سال پیش پدید آمده اما باید گفت نهاد یهودیت در آپارتاید و نژاد پرستی هم بسیار تندروتر از کلیساست و هم قویا در این زمینه اصلاح ناپذیر است و اتفاقا در این نژاد پرستی از هیچ قومیتی به اندازه سیاهان متنفر نیست با توجه به مسائل فوق باید گفت نسبت به فیلم لینکلن با مساله مذهب نسبتی به شدت چالشی است.