به گزارش مشرق، يعقوب که در تاريخ ششم آبان امسال در حوالي ميدان کاج سعادت آباد فردي به نام يزدان را در مقابل چشم مردم با ضربات متعدد چاقو به طرز فجيعي به قتل رسانده است در مصاحبه اختصاصي با خبرنگار واحد مرکزي خبر گفت: عشق بازيگري داشتم اما نمي دانم چرا بازيگر نشدم ، فيلم هاي جنايي و پليسي را دوست داشتم. قاتل ميدان کاج که در آخرين ساعات زندگي خود تقريبا خونسرد روبروي ما نشسته است، درباره نحوه آشنايي با کيميا يکي از عوامل مطرح در حادثه قتل خيابان يکم سعادت آباد مي گويد: بالاتراز ميدان کاج در مسکني شاغل بودم که صاحب مسکن طبقه پايين آن را به کيميا اجاره داده بود. وي کيميا را زني مي داند که به واسطه روابط عمومي قوي خوب قرارداد مي بست و خوب پول در مي آورد. يعقوب و چگونگي آشنايي با کيميا: بچه دختر عمويم در پي کار بود که او را به کيميا معرفي کردم و به واسطه آن روابطم با کيميا بيشتر شد و چندين مرتبه نزد او رفتم، کيميا از برخورد و تيپ، قيافه من خوشش آمد.
عاقبت بعد از چند روز به خانه من رفتيم.
کيميا در راه پيشنهاد کرد برايم ماشين بخرد که گفتم ماشين دارم و رابطه ام با او بيشتر شد؛ مدتي بعد خانه خودم را تخليه کردم و در خانه کيميا که خواهرکوچکي هم داشت بدون ازدواج شرعي شروع به زندگي کردم. يعقوب مي گويد: فکر مي کردم مطلقه است اما بعد از يکسال فهميدم او از شوهرش طلاق نگرفته است. از او مي پرسيم چرا با اين وضع ارتباطت را با او ادامه دادي؟ جواب مي دهد: دوستش داشتم. يعقوب به گفته خود به خاطر اختلافات مالي و ضرب و شتم کيميا حدود شش ماه زنداني شده است اما در زندان هم با او ارتباط تلفني داشته است. تنفر از يزدان از کجا درذهن يعقوب کليد خورد؟.
يعقوب مي گويد: دو سه هفته آخر زندانم کيميا از مزاحمت هاي يک نفر به نام يزدان برايم گفت همان موقع خيلي عصباني شدم. قاتل محکوم به قصاص بعد از زندان به واسطه تحريک کيميا به يزدان زنگ مي زند تا بگفته خودش او را از رابطه با کيميا منصرف کند اما رقيب عشقي اش نمي پذيرد. يعقوب که جزئيات روز جنايت را به خوبي بياد دارد در تشريح آن ماجراي خونين مي گويد: صبح روز حادثه آمدم تا با يزدان که او را هنوز نديده بودم، حرف بزنم البته همراه خودم يک چاقو هم براي دفاع برداشته بودم، وقتي با يزدان مواجه شدم و او را با اسم صدا زدم اما او بلافاصله اسپري به صورتم پاشيد و لگدي هم به من زد. زماني که آمد فرار کند با کارد او را زدم اين زمان خشم و نفرت و جنون مرا گرفته بود؛ کارم از روي ناراحتي شديد بود، نمي خواستم او را بکشم. ازيعقوب مي پرسم: مي گويند هجده ضربه چاقو به يزدان زدي، چرا؟ گفت: فقط چهار پنج ضربه به او زدم، خون جلوي چشمم را گرفته بود و هيچ کس را نمي ديدم. يعقوب ناگهان ياد يک عادت هميشگي مي افتد: حوادث روزنامه ها را زياد مي خواندم البته مي خواستم تا اينگونه مسائل برايم تجربه شود. - چرا اجازه ندادي مردم به يزدان کمک کنند؟ يعقوب به فکر فرو مي رود و مي گويد: دچار جنون آني شده بودم، يادم نمي آيد به مردم چه مي گفتم و يا اينکه به جنازه يزدان لگد زدم هم يادم نمي آيد. يعقوب روز حادثه پس از از پاي در آوردن يزدان پيراهن خود را درمي آورد؛ مي پرسيم به چه فکري بودي؟ مي گويد: مي خواستم خودم را هم بزنم اما ترسيدم.
با حيرت مي پرسيم پس چرا يزدان را بي مهابا چاقو مي زدي.
در مقابل حيرت بيشتر ما مي گويد: نمي ترسيدم، از او نفرت داشتم. يعقوب تا هنگام بازداشت و حضور درکلانتري و آگاهي باور نمي کند که کسي را به قتل رسانده؛ به قيافه اش خيره مي شوم چيزي مصرف مي کردي؟ پاسخ مي دهد: شيشه مي کشيدم، قبلا هم مشروب مي خوردم اما دو سالي بود که دست برداشته بودم. يک سوال ذهنم را مشغول کرده يعقوب مي داند که اعدامي است.
قاتل ميدان کاج مي گويد: از حکمم خبر دارم، اعدام است زمانش هم فردا در ملاء عام؛ بايد تقاص پس بدهم اگربگويم نمي ترسم، دروغ است. از يعقوب مي پرسم به لحظه اعدام وطناب دار فکر کرده اي؟ جواب مي دهد: فرصت نشده که فکر کنم که پاي چوبه دار چه احساسي دارم. يعقوب ازخانواده مقتول طلب عفو و بخشش مي کند اما دريک فکرعجيب است: اي کاش کيميا را به جاي يزدان مي کشتم؛ او مرا به پاي چوبه دار کشيد. و آخرين حرف يعقوب که با حسرت تما م بيان مي شود: پدرم بعد از ارتباط من با کيميا چنين روزي را برايم پيش بيني مي کرد.