کد خبر 236651
تاریخ انتشار: ۸ مرداد ۱۳۹۲ - ۱۶:۰۰

امیرالمؤمنین(ع) در وصیت خود فرمود: اى نوادگان عبدالمطلب! نکند که شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورید و در خون مسلمانان فرو برید و بگویید امیر مؤمنان کشته شد و این بهانه‌اى براى خونریزى شود.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، جنگ نهروان پایان یافت و امام على (ع) به کوفه مراجعت کرد، ولى عدّه‌اى از خوارج که در نهروان توبه کرده بودند دوباره زمزمه مخالفت سر دادند و بناى فتنه و آشوب گذاشتند.

امام على (ع) براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت کرد و از مخالفت با حکومت برحذر داشت، ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر را تار و مار کرد و در نتیجه برخى از آنان کشته و زخمى شدند و عده‌اى هم پا به فرار گذاشتند. یکى از فراریان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبیله مراد بود که به مکه گریخت.

شورای سه نفره خوارج

فراریان خوارج، مکه را مرکز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى عبدالرحمان بن ملجم مرادى و برک بن عبدالله تمیمى (1) و عمرو بن بکر تمیمى (2) در یکى از شبها گردهم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی‌ها و جنگهاى داخلى را بررسى کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزى و برادرکشى على (ع) و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تکلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفه‌اى انتخاب خواهند کرد.

پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤکد کردند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکى از سه نفر شود.

ابن ملجم متعهد قتل على (ع) شد و عمرو بن بکر عهده دار کشتن عمروعاص گردید و برک بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت. (3)

نقشه این توطئه به طور محرمانه در مکه کشیده شد و براى اینکه هر سه نفر در یک وقت هدف خود را عملى سازند، شب نوزدهم ماه مبارک رمضان را تعیین کردند و هر یک براى انجام مأموریت خود به سوى شهر مورد نظر خود حرکت کرد.

عمرو بن بکر براى کشتن عمروعاص به مصر رفت و برک بن عبدالله براى قتل معاویه به سوى شام حرکت کرد و ابن ملجم نیز راهى کوفه شد. (4)

معاویه، زخمی شد

برک بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ایستاد و در حالى که معاویه سر به سجده داشت با شمشیر به او حمله کرد ولى، در اثر اضطراب روحى و دستپاچگى، شمشیر او به خطا رفت و به جاى سر بر ران معاویه فرود آمد و معاویه زخم شدیدى برداشت.

او را فوراً به خانه‌اش منتقل کردند و بسترى شد. وقتى ضارب را در پیش او حاضر کردند معاویه از او پرسید: چگونه بر این کار جرأت کردى؟ گفت: امیر مرا معاف دارد تا مژده‌اى به او بدهم. معاویه گفت: مژده تو چیست؟ برک گفت: على را امشب یکى از همدست‌هاى من کشته است و اگر باور ندارى مرا توقیف کن تا خبر آن به تو برسد، و اگر کشته نشده باشد من تعهد مى‌کنم که بروم و او را بکشم و باز نزد تو آیم.

معاویه او را تا رسیدن خبر قتل على (ع) نگه داشت و چون خبر مسلم شد او را رها کرد و بنا به نقل دیگر همان وقت او را به قتل رساند. (5)

طبیبان چون زخم معاویه را معاینه کردند گفتند: اگر امیر اولادى نخواهد مى‌توان با دوا معالجه کرد و گرنه محل زخم باید با آتش داغ شود. معاویه از داغ کردن با آتش ترسید و به قطع نسل راضى شد و گفت: یزید و عبدالله براى من کافى هستند. (6)

عمروعاص به نماز نیامد و فرد دیگر به جایش کشته شد

عمروبن بکر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد. از قضا در آن شب عمروعاص را تب شدیدى عارض شده بود که از التهاب و کسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود و خارجة بن حنیفه «حذافه» (7) را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بکر او را به جاى عمروعاص کشت و چون جریان را دانست گفت: «اردت عمراً و اراد الله خارجة» (8) یعنى: من کشتن عمرو را خواستم و خدا کشتن خارجه را.

ابن ملجم روز بیستم شعبان وارد کوفه شد

اما عبدالرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به کوفه آمد. گویند چون على (ع) از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده و اکنون هنگام آن است.

ابن ملجم در خانه اشعث بن قیس فرود آمد و یک ماه در خانه او ماند و هر روز، با تیز کردن شمشیر خود را آماده مى‌کرد. (9) در آنجا با دخترى به نام قطام، که او نیز از خوارج بود، مواجه شد و عاشق او شد.

طبق نقل مسعودى، قطام دختر عموى ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه نهروان کشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران کوفه بود و چون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش کرد و رسماً از وى خواستگارى نمود. (10)

قطام گفت: من با کمال میل تو را به همسرى خود مى‌پذیرم مشروط بر اینکه مهریه مرا مطابق میل من قرار دهى. عبدالرحمان گفت: بگو بدانم مقصودت چیست؟ قطام که عاشق را تسلیم دید، مهر را سنگین کرد و گفت: سه هزار درهم و یک غلام و یک کنیز و قتل على بن ابى طالب.

ابن ملجم: تصور نمى‌کنم مرا بخواهى و آن وقت قتل على را به من پیشنهاد کنى!

قطام: تو سعى کن او را غافلگیر کنى. در آن صورت، اگر او را بکشى هر دو انتقام خود را گرفته‌ایم و روزگار خوشى خواهیم داشت و اگر در این راه کشته شوى جزاى اخروى و آنچه خداوند براى تو ذخیره کرده است از نعمت‌هاى این جهان بهتر و پایدارتر است.

ابن ملجم گفت: بدان که من جز براى این کار به کوفه نیامده‌ام. (11)

قطام گفت: من جمعى را از قبیله خود با تو همراه مى‌کنم که تو را در این باره یارى دهند و همین کار را هم کرد و مردم دیگرى از خارجیان کوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله تیم الرباب را با وى همراه ساخت.

ابن ملجم که مصمم به قتل على (ع) بود با یکى از خوارج به نام شبیب بن بجره که از قبیله اشجع بود ملاقات کرد و به او گفت: آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستى؟! پرسید: منظورت چیست؟ گفت: به من در قتل على بن ابى طالب کمک کن. شبیب گفت: مادرت به عزایت بنشیند، مگر تو از خدمات و سوابق و فداکاری‌هاى على در زمان پیامبر (ص) اطلاع ندارى؟

ابن ملجم گفت: واى بر تو، مگر نمى‌دانى که او قاتل به حکمیت مردم در کلام خدا شد و برادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین، به انتقام برادران دینى خود، او را خواهیم کشت. (12)

شبیب پذیرفت و ابن ملجم شمشیرى تهیه کرد و آن را با زهرى مهلک آب داد و سپس در موعد مقرر به مسجد کوفه آمد.

آن دو در آنجا با قطام، که در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتکف بود، ملاقات کردند و او به آن دو گفت که مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است که با آنان همکارى کند.

چون هنگام عمل فرا رسید قطام سرهاى آنان را با دستمال‌هاى حریر بست و هر سه شمشیرهاى خود را به دست گرفتند و شب را با کسانى که در مسجد مى‌ماندند به سر بردند و در مقابل یکى از درهاى مسجد که معروف به ''باب السده'' بود نشستند. (13)

حالات امیرالمؤمنین علی(ع) در شب‌های آخر

امام (ع) در ماه رمضان آن سال پیوسته از شهادت خود خبر مى‌داد. حتى در یکى از روزهاى میانى ماه، هنگامى که بر فراز منبر بود، دست به محاسن شریفش کشید و فرمود: «شقی‌ترین مردم این موها را با خون سرم رنگین خواهد کرد».

همچنین فرمود: ماه رمضان فرا رسید و آن سرور ماههاست در این ماه در وضع حکومت دگرگونى پدید مى‌آید. آگاه باشید که شما در این سال در یک صف بدون امیر حج خواهید کرد و نشانه‌اش این است که من در میان شما نیستم. (14)

اصحاب آن حضرت مى‌گفتند: او با این سخن خبر از مرگ خود مى‌دهد ولى آن را درک نمى‌کنیم. (15) به همین جهت، آن حضرت در روزهاى آخر عمر خود، هر شب به منزل یکى از فرزندان خود مى‌رفت.

شبى را نزد فرزندش حسن (ع) و شبى در نزد فرزندش حسین (ع) و شبى در نزد دامادش عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب (ع) افطار مى‌کرد و بیش از سه لقمه غذا تناول نمى‌فرمود.

یکى از فرزندانش سبب کم خوردن وى را پرسید. امام (ع) فرمود: «امر خدا مى‌آید و من مى‌خواهم شکمم تهى باشد. یک شب یا دو شب بیشتر نمانده است». (16)

در شب ضربت، افطار را میهمان دخترش ام کلثوم بود. در هنگام افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از اول شب تا صبح در اضطراب و تشویش بود.

گاهى به آسمان نگاه مى‌کرد و حرکات ستارگان را در نظر مى‌گرفت و هر چه طلوع فجر نزدیکتر مى‌شد تشویش و ناراحتى آن حضرت بیشتر مى‌شد و مى‌فرمود: «به خدا قسم، نه من دروغ مى‌گویم و نه آن کسى که به من خبر داده دروغ گفته است؛ این است شبى که مرا وعده شهادت داده‌اند» (17)

این وعده را پیامبر اکرم (ص) به وى داده بود. على (ع) خود نقل مى‌کند که پیامبر (ص) در پایان خطبه‌اى که در فضیلت و احترام ماه رمضان بیان فرمود گریه کرد. عرض کردم: چرا گریه مى‌کنى؟ فرمود: براى سرنوشتى که در این ماه براى تو پیش مى‌آید: «کانى بک و انت تصلى لربک و قد انبعث اشقى الاولین و الاخرین شقیق عاقر ناقة ثمود فضربک ضربة على فرقک فخضب منها لحیتک». (18) یعنى: گویا مى‌بینم که تو مشغول نماز هستى و شقی‌ترین مردم جهان، همتاى کشنده ناقه ثمود، قیام مى‌کند و ضربتى بر فرق تو فرود مى‌آورد و محاسنت را با خون رنگین مى‌سازد.

حرکت امیرالمؤمنین (ع) به سوی مسجد

بالاخره آن شب به پایان رسید و على (ع) در تاریکى سحر براى اداى نماز صبح به سوى مسجد حرکت کرد.

مرغابیانى که در خانه بودند در پى او رفتند و به جامه‌اش آویختند. بعضى خواستند آنها را از او دور سازند. فرمود: «دعوهن فانهن صوائح تنبعها نوائح» یعنى: آنها را به حال خود بگذارید که فریاد کنندگانى هستند که نوحه گرانى در پى دارند. (19)

امام حسن (ع) گفت: این چه فال بدى است که مى‌زنى؟ فرمود: اى پسر، فال بد نمى‌زنم، لیکن دل من گواهى مى‌دهد که کشته خواهم شد. (20)

ام کلثوم از گفتار امام (ع) پریشان شد و عرض کرد: دستور بفرمایید که جعده به مسجد برود و با مردم نماز بگزارد.

حضرت فرمود: از قضاى الهى نمى‌توان گریخت. آن گاه کمربند خود را محکم بست و در حالى که این دو بیت را زمزمه مى‌کرد عازم مسجد شد.

اشدد حیازیمک للموت اذا حل بوادیکا / و لا تجزع من الموت فان الموت لاقیکا (21)

کمر خود را براى مرگ محکم ببند، زیرا مرگ تو را ملاقات خواهد کرد. و از مرگ، آن گاه که به سوى تو درآید، جزع و فریاد مکن.

لحظه ضربت خوردن امام علی (ع)

امام (ع) وارد مسجد شد و به نماز ایستاد و تکبیر افتتاح گفت و پس از قرائت به سجده رفت.

در این هنگام ابن ملجم در حالى که فریاد مى‌زد: «لله الحکم لا لک یا على»، با شمشیر زهرآلود ضربتى بر سر مبارک على (ع) وارد آورد.

از قضا این ضربت بر محلى اصابت کرد که سابقاً شمشیر عمرو بن عبدود بر آن وارد شده بود (22) و فرق مبارک آن حضرت را تا پیشانى شکافت.

مفسر معروف شیعه ابوالفتوح رازى در تفسیر خود نقل مى کند: على (ع) در نخستین رکعت از نمازى که ابن ملجم او را ضربت زد، یازده آیه از سوره انبیاء را تلاوت کرد. (23)

دانشمند معروف اهل تسنن سبط ابن جوزى مى‌نویسد: هنگامى که امام در محراب قرار گرفت چند نفر به او حمله کردند و ابن ملجم ضربتى بر آن حضرت فرود آورد (24) و بلافاصله با همراهانش گریختند.

خون از سر على (ع) در محراب جارى شد و محاسن شریفش را رنگین کرد. در این حال آن حضرت فرمود: «فزت و رب الکعبة»: به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم.

سپس این آیه را تلاوت فرمود: «منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخرى». (25) شما را از خاک آفریدیم و در آن بازتان مى‌گردانیم و بار دیگر از آن بیرونتان مى‌آوریم.

على (ع) وقتى ضربت خورد فریاد زد: او را بگیرید. مردم از پى ابن ملجم شتافتند و کسى به او نزدیک نمى‌شد مگر آنکه او را با شمشیر خود مى‌زد. پس قثم بن عباس پیش تاخت و او را بغل گرفت و به زمین کوبید.

چون او را به نزد على (ع) آوردند، به او گفت: پسر ملجم؟ گفت: آرى! به فرزندش حسن فرمود:

مواظب دشمنت باش، شکمش را سیر و بندش را محکم کن. پس اگر مُردم او را به من ملحق کن تا در نزد پروردگارم با او احتجاج کنم و اگر زنده ماندم یا او را مى‌بخشم یا قصاص مى‌کنم. (26)

امام را به خانه بردند

حسنین (ع) به اتفاق بنى هاشم، على (ع) را در گلیم گذاشتند و به خانه بردند بار دیگر ابن ملجم را به نزد آن حضرت آوردند.

امیرالمؤمنین (ع) به او نگریست و فرمود: اگر من مُردم او را بکشید، چنان که مرا کشته، و اگر سالم ماندم خواهم دید که رأى من درباره او چیست.

فرزند مرادى گفت: من این شمشیر را به هزار درهم خریده‌ام و به هزار درهم دیگر زهر داده‌ام. پس اگر مرا خیانت کند حق تعالى او را هلاک گرداند. (27)

در این موقع ام کلثوم به او گفت: اى دشمن خدا، امیرالمؤمنین را کشتى؟ آن ملعون گفت: امیرالمؤمنین را نکشته‌ام، بلکه پدر تو را کشته‌ام.

ام کلثوم گفت: امیدوارم که آن حضرت از این جراحت شفا یابد.

ابن ملجم باز با وقاحت گفت: مى‌بینم که برایش گریان خواهى بود. والله که من او را ضربتى زده‌ام که اگر آن را در میان اهل زمین قسمت کنند همه را هلاک کند. (28)

قدرى شیر براى آن حضرت آوردند. کمى از آن شیر را نوشید و فرمود به زندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت نکنید.

آمدن پزشکان بر بالین امام (ع)

هنگامى که امام (ع) ضربت خورد پزشکان کوفه به بالین وى گرد آمدند. در بین آنان از همه ماهرتر اثیر بن عمرو بود که جراحات را معالجه مى‌کرد.

وقتى او زخم را دید دستور داد شش گوسفندى را که هنوز گرم است براى او بیاورند. سپس رگى از آن بیرون آورد و در محل ضربت قرار داد و آن گاه که آن را بیرون آورد گفت: یا على وصیت‌هاى خود را بکن، زیرا این ضربت به مغز رسیده و معالجه موثر نیست. در این هنگام امام (ع) کاغذ و دواتى خواست و وصیت خود را خطاب به دو فرزندش حسن و حسین (ع) نوشت.

این وصیت، گرچه خطاب به حسنین (ع) است ولى در حقیقت براى تمام بشر تا پایان عالم است. این وصیت را عده‌اى از محدثان و مورخانى که قبل از مرحوم سید رضى و بعد از او مى‌زیسته‌اند با ذکر سند نقل کرده‌اند. (29) البته اصل وصیت بیشتر از آن است که مرحوم سید رضى در نهج البلاغه آورده است.

سپس فرمود: اى نوادگان عبدالمطلب، نکند که شما بعد از شهادت من دست خود را از آستین بیرون آورید و در خون مسلمانان فرو برید و بگویید امیر مؤمنان کشته شد و این بهانه‌اى براى خونریزى شود. (30)

آگاه باشید که به قصاص خون من تنها قاتلم را باید بکشید. بنگرید که هرگاه من از این ضربت جهان را بدرود گفتم او را تنها یک ضربت بزنید تا ضربتى در برابر ضربتى باشد. و زنهار که او را مثله نکنید (گوش و بینى و اعضاى او را نبرید)، که من از رسول خدا (ص) شنیدم که مى‌فرمود: «از مثله کردن بپرهیزید، گرچه نسبت به سگ گزنده باشد».

فرزندان امام (ع) خاموش نشسته بودند و در حالى که غم و اندوه گلوى آنان را مى‌فشرد به سخنان دلپذیر و جان پرور آن حضرت گوش فرا مى‌دادند.

اما در پایان این وصیت از هوش رفت و چون مجدداً چشمان خود را باز کرد فرمود: اى حسن، با تو سخنى چند دارم. امشب شب آخر عمر من است. چون درگذشتم با دست خود مرا غسل بده و کفن کن و خود شخصاً مباشر اعمال کفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریکى شب جنازه مرا دور از شهر کوفه مخفیانه به خاک بسپار تا کسى از آن با خبر نشود.

شهادت مولای متقیان امیر مومنان علی (ع)

امام على (ع) دو روز زنده بود و در شب جمعه نخستین روز از دهه آخر ماه رمضان (شب بیست و یکم سال 40 هجرى) در سن 63 سالگى بدرود حیات گفت.

پسر گرامی‌اش امام حسن (ع) او را با دست خود غسل داد و بر او نماز خواند در نماز هفت تکبیر گفت و سپس فرمود: «اما إنها لا تکبر على احد بعده». یعنى: بدانید که پس از على (ع) بر جنازه هیچکس هفت تکبیر گفته نمى‌شود. على (ع) در کوفه در جایى بنام «غرى» (نجف اشرف فعلى) دفن شد. (31)

منابع

1. دینورى در الاخبار الطوال ص 213 نام برک بن عبدالله را نزال بن عامر و نام عمرو بن بکر را عبدالله بن مالک صیداورى نوشته است و مسعودى در مروج الذهب ج 2، ص 423 برک به عبدالله را حجاج بن عبدالله صریمى ملقب به برک و عمرو بن بکر را زادویه نوشته است.

2. دینورى در الاخبار الطوال ص 213 نام برک بن عبدالله را نزال بن عامر و نام عمرو بن بکر را عبدالله بن مالک صیداورى نوشته است و مسعودى در مروج الذهب ج 2، ص 423 برک به عبدالله را حجاج بن عبدالله صریمى ملقب به برک و عمرو بن بکر را زادویه نوشته است.

3. مقاتل الطالبیین، ص 29؛ الامامة و السیاسة، ج 1، ص 137.

4. تاریخ طبرى، ج 6، ص 83؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 195؛ روضة الواعظین، ج 1، ص 161.

5. شرح نهج‌البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 114

6. مقاتل الطالبیین، ص 30؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 113

7. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 212.

8. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 312.

9. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 312.

10. مروج الذهب، ج 2، ص 423.

11. الاخبار الطوال، ص 213، مروج الذهب، ج 2، ص 423

12. کشف الغمة، ج 1، ص 571

13. مروج الذهب، ج 2، ص 424؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 83؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 115؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 195؛ مقاتل الطالبیین، ص 32؛ البدایة و النهایة، ج 7، ص 325؛ الاستیعاب، ج 2، ص 282؛ روضة الواعظین، ج 1، ص 161

14. ارشاد مفید، ص 151؛ چاپ اسلامیه؛ روضة الواعظین، ج 1، ص 163

15. ارشاد مفید، ص 151؛ چاپ اسلامیه؛ روضة الواعظین،ج 1، ص 163

16. ارشاد، ص 151؛ روضة الواعظین، ج 1، ص 164؛ کشف الغمة، ج 1، ص 581

17. روضة الواعظین، ج 1، ص 164

18. عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 297، چاپ قم

19. تاریخ یعقوبى،ج 2، ص 212؛ ارشاد، ص 652؛ روضة الواعظین، ج 1، ص 165؛ مروج الذهب، ج 2، ص 425

20. کشف الغمة، ج 1، ص 584

21. مروج الذهب، ج 2، ص 429؛ مقاتل الطالبین، ص 31.

22. کشف الغمة، ج 1، ص 584.

23. تفسیر ابوالفتوح رازى، ج 4، ص 425

24. تذکرة الخواص، ص 177 چاپ نجف.

25. سوره طه، آیه 55

26. تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 212

27. کشف الغمة، ج 1، ص 586؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 185

28. مقاتل الطالبین، ص 36؛ الاخبار الطوال، ص 214؛ طبقات ابن سعد،ج 2، ص 24؛ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 169؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 85؛ عقد الفرید، ج 4، ص 359؛ کشف الغمة، ج 1، ص 586

29. ابوحاتم سجستانى، المعمرون و الوصایا، ص 149؛ تاریخ طبرى، ج 6، ص 85؛ تحف العقول، ص 197؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 141؛ کافى، ج 7، ص 51؛ در مروج الذهب، ج 2، ص 425 قسمتى از آن نقل شده است؛ مقاتل الطالبیین، ص 38.

30. نهج البلاغه، نامه شماره 47

31. مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 313؛ تذکرة الخواص، ص 122؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 213 ؛ فروغ ولایت، آیت‌الله جعفر سبحانی.