کد خبر 242014
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ - ۰۹:۳۵

آدم‌ها با هم فرق می‌کنند. آدم تکراری نیاورده‌اند. صبح که به سر کار می‌آیم، با خودم می‌گویم شاید این مرده یکی از اولیای خدا باشد. باید به نحو احسن به آن احترام بگذارم، شست‌وشو دهم و برایش دعا بخوانم چون برای بار آخر شسته می‌شود. یک بار به دنیا آمده و یک بار هم از دنیا می‌رود.

گروه فرهنگی مشرق، این زن 37 سال دارد. تحصیلاتش دیپلم است و در سال 72 ازدواج کرد. دخترش 17 ساله و پسرش 16 سال دارد. از سال 83 در غسالخانه بهشت زهرا(س) مشغول به کار است. همسرش کراکی است و قبل از غسال شدن متارکه کرده است. سرپرست خانوار است و به سختی گذران زندگی می‌کند.

چطور شد کار غسالی را آغاز کردید؟

*برای کار در بخش گل و گیاه بهشت زهرا مراجعه کردم ولی کارمند خانم نمی‌خواستند. من هم خیلی نیازمند کار بودم و گفتم هر کاری باشد انجام می‌دهم. مسئول مربوط اعلام کرد فقط در قسمت شست‌وشو نیروی خانم می‌خواهیم.

*ابتدا به شدت از مرده می‌ترسیدم ولی به خاطر فرزندانم چاره‌ای نداشتم. هفته اول می‌آمدم از پشت شیشه مرده‌ها را می‌دیدم تا ترسم ریخته شود، بعد هم می‌رفتم حرم حضرت فاطمه معصومه(س) گریه می‌کردم و به حضرت می‌گفتم شما خانم باکرامتی هستید؛ به من صبر بدهید به خاطر فرزندانم بتوانم در اینجا کار کنم.

*هیچ وقت  کاور جنازه‌ها را خودم باز نمی‌کنم. صبر می‌کنم تا افرادی که سن‌شان بالاتر است این کار را انجام دهند.

*آدم‌ها با هم فرق می‌کنند. آدم تکراری نیاورده‌اند. صبح که به سر کار می‌آیم، با خودم می‌گویم شاید این مرده یکی از اولیای خدا باشد. باید به نحو احسن به آن احترام بگذارم، شست‌وشو دهم و برایش دعا بخوانم چون برای بار آخر شسته می‌شود. یک بار به دنیا آمده و یک بار هم از دنیا می‌رود.

*به جز خواهرانم کسی نمی‌داند در بهشت زهرا کار می‌کنم. همسرم و خانواده‌اش و مادر و برادرم هم نمی‌دانند من در اینجا کار می‌کنم. آنها فکر می‌کنند من در شهرداری مشغول کار هستم.

*پسرم نمی‌داند اما دخترم می‌داند. دخترم دوست ندارد من در غسالخانه کار کنم. می‌ترسد. دست و پایم را می‌بوسد. مدام برایم دعا می‌کند تا در کنار مرده‌ها نترسم. می‌گوید مامانم تو یک دانه‌ای و من همیشه قدر زحمات تُرا می‌دانم.

*من زن سرپرست خانوار هستم. از همسرم به دلیل اعتیاد جدا شدم. فرزندانم ابتدا پیش همسرم بودند. ولی بعد از مدتی به دلیل شرایط خانوادگی سرپرستی آنها را به من واگذار کردند. خیلی سختی کشیدم.

 

*هفته پیش زنی را آوردند بهشت زهرا که مادر چند شهید بود و همسرش نیز به شهادت رسیده بود. من برایش دعا خواندم و خدا رو شکر کردم که لیاقت داشتم این زن را غسل دهم و برایش بسیار دعا کردم.

دختر آن زن نامم را پرسید و گفت به برادرش که در نجف است می‌گوید برای من دعا کند.

*بدترین زمان وقتی بود که جنازه‌های مهماندارهای جوانی را آوردند که هواپیمای‌شان سقوط  کرده بود. خیلی ناراحت شدم و تا چند روز گریه می‌کردم. حتی رفتم سر قبرشان و خانواده‌هایشان را دیدم. خانواده‌هایشان می‌گفتند تو دختر جوان مرا غسل دادی.

*خیلی‌ها نمی‌دانند من در غسالخانه کار می‌کنم ولی وقتی برای اجاره کردن خانه می‌روم و صاحبخانه خیلی در کارم ریز می‌شود که دقیقاً در کدام قسمت شهرداری مشغول به کار هستم، وقتی می‌گویم در بهشت زهرا مشغول به کارم، به من خانه اجاره نمی‌دهند و به شدت می‌ترسند. البته در حال حاضر صاحبخانه‌ام نمی‌داند در بهشت زهرا کار می‌کنم. به او گفته‌ام در شهرداری مشغول به کار هستم.

*مدیرعامل بهشت زهرا از خانه همه غساله‌ها بازدید کرد. وقتی با هیئت همراه به خانه ما آمد و دید بر روی موکت می‌خوابیم و هیچ وسیله‌ای در خانه نیست، به شدت ناراحت شد. برای‌مان وسایل زندگی تهیه کردند و  15 میلیون تومان هم وام دادند. خدا خیرش دهد. به وضعیت زندگی تمام غساله‌ها رسیدگی می‌کند.

*چند وقت پیش دخترم خواستگار داشت. داماد کارمند بانک بود. به خاطر شغلم نتوانستم دخترم را راهی خانه بخت کنم. دخترم گریه می‌کرد و التماس می‌کرد مامان! اینها متوجه نشوند شما کجا کار می‌کنید. من به آنها گفته‌ام شما کارمند شهرداری هستید؛ نمی‌خواهم بدانند شما غسال هستید.

منبع: فارس