مشـرق - پيمان امام حسين(ع) براي دفاع از آخرين و کاملترين دين توحيدي و الهي، هيچگاه نشکست و آن امام همام با ريختن خون خود و همچنين جانفشانيهايي که ياران و اصحاب باوفا و کمتعدادش کردند و اسارتي که زنان و دختران اهل حرمش کشيدند، آبروي تمام بشريت در تمام طول تاريخ شد.
حدود 1400 سال است که قلمهاي دوست و دشمن، موافق و مخالف، مسلمان و غيرمسلمان در نگاشتن ظلمهاي بيحد و حصر يزيديان در دشت کربلا در کار است و تا کنون نتوانسته گوشهاي از جناياتي که بر اهل بيت پيامبر رفت را به دوستداران حق و حقيقت و عدالت و آزاديخواهي بشناساند.
شايد دردآورترين بخش از اين نوشتهها مربوط شرح شهادت سيدالشهدا (ع) باشد که در هر بخش آن ميتوان حزن بي حد را درک کرد. اين نوشتار هم گوشهاي از مطالب بيان شده در کتابهاب تاريخي و مقاتل است که در دانشنامه 14 جلدي امام حسين (ع) چاپ و منتشر شده است که آنها را مرور ميکنيم.
* امام لباسي را ميطلبد که کسي بدان رغبت نکند
«الملهوف»: امام حسين فرمود: «برايم لباسي بياوريد که کسي به آن رغبت نکند تا زير لباسهايم بپوشم و مرا برهنه نکنند.»
براي امام شلوارکي آوردند. امام نپذيرفت و فرمود: «اين لباس خواري است.»
سپس خود امام لباس کهنهاي را برداشت و آن را پاره کرد و زير لباسش پوشيد اما هنگامي که شهيد شد آن را نيز بردند و امام را برهنه رها کردند.
آنگاه امام شلوارهايي پنبهاي را ـ که بافت يمن بود ـ خواست و آن را پاره کرد و پوشيد و از آن رو پاره کرد تا آن را نبرند، اما هنگامي که کشته شد، بحر بن کعب ـ که خداوند لعنتش کند ـ آن را هم برد و حسين را برهنه رها کرد.
دستان بحر، پس از اين کار در تابستان مانند چوب خشک ميشد و در زمستان از آنها چرک و خون تراوش ميکرد تا آن که خداي متعال او را هلاک کرد.
«المناقب» ابن شهر آشوب: آنگاه امام حسين (ع) فرمود: «لباسي برايم بياوريد که کسي به آن رغبت نکند و زير لباسهايم بپوشم تا برهنهام نکنند؛ چرا که من کشته ميشوم و لباس و سلاحم را ميبرند.»
براي امام شلوارکي آوردند؛ اما نپذيرفت و فرمود: «اين لباس اهل ذمه است.»
سپس لباسي بلندتر را که از شلوار، کوتاهتر و از شلوارک بلندتر بود آوردند و امام آن را پوشيد.
«تاريخ الطبري» به نقل از ابو مخنف: سليمان بن ابي راشد، از حميد بن مسلم برايم نقل کرد که: چون حسين با سه يا چهار نفر، تنها ماند شلوار يماني محکمش را که چشم را خيره ميکرد خواست تا آن را زير لباسش بپوشد. آن را پاره پاره و رشته رشته کرد که پس از شهادتش به غارت نبردند.
يکي از ياران او گفت: «کاش زير آن، شلوارک مي پوشيدي!»
فرمود: «شلوارک لباس خواري است و براي من شايسته نيست که آن را بپوشم.»
اما هنگامي که حسين به شهادت رسيد، بحر بن کعب آن را نيز از [تن] ايشان درآورد و ايشان را برهنه رها کرد.
نيز عمرو بن شعيب از محمد بن عبدالرحمان برايم نقل کرد که هر دو دست بحربن کعب در زمستان آب ترشح ميکرد و در تابستان مانند چوب خشک ميشد.
* خداحافظي امام با زنان
«المناقب» ابن شهر آشوب: سپس حسين با زنان، وداع کرد. سکينه، شيون ميکرد. امام او را به سينهاش چسباند و فرمود: «اي سکينه! بدان که پس از من، گريهات طولاني
خواهد بود، هنگامي که مرگ، مرا دريابد.
با اشک حسرتت، دلم را آتش مزن
تا آنگاه که روح در بدن دارم
و چون کشته شدم، تو سزامند گريستني
اي بهترين زنان!»
* وصيتهاي امام
«اثبات الوصيه»: حسين (ع) ، سپس علي بن الحسين (ع) را که بيمار بود، فرا خواند و اسم اعظم و ميراثهاي پيامبران را به او وصيت کرد و او را آگاه کرد که علوم و نوشتهها و قرآنها و سلاح را به امسلمه ـ که خدا از وي خشنود ـ باد سپرده و به وي فرمان داده است که همه آنها را به او بدهد.
«الکافي» به نقل از ابوجارود: امام باقر (ع) فرمود: «حسين بن علي (ع) هنگامي که آنچه بايد برسد به او رسيد، دختر بزرگش فاطمه بنت الحسين را فراخواند و نوشتهاي در هم پيچيده و وصيتي آشکار به او داد. علي بن الحسين (ع) درد شکم داشت و با آنان بود؛ اما او را به خودش واگذاشته بودند و فکر نميکردند که از آن بيماري جان سالم به در برد. فاطمه آن نوشته را به علي بن الحسين (ع) داد و سپس ـ به خدا سوگند اي زياد ـ که آن نوشته به ما رسيده است.»
گفتم: «خدا مرا فدايت کند در آن نوشته چيست؟»
فرمود: «به خداسوگند، همه نيازهاي فرزندان آدم از روز خلقت آدم تا فناي دنيا در آن آمده است. به خدا سوگند در آن حدود هم هست حق [مقدار] ديه يک خراش.»
«الکافي» به نقل از ابوحمزه ثمالي از امام باقر (ع): چون هنگام وفات پدرم علي بن الحسين (ع) فرا رسيد، مرا به سينه اش چسباند و سپس فرمود: اي فرزند عزيزم! تو را به آنچه پدرم هنگام فرا رسيدن وفاتش به من وصيت کرد، وصيت ميکنم و نيز به آنچه پدرش به وي وصيت کرده است.»
سپس فرمود: «اي پسر عزيزم! مبادا بر کسي ستم کني که در برابر تو هيچ ياوري جز خدا ندارد!»
* اجازه خواستن فرشتگان براي ياري کردن امام
«کمالالدين و تمام النعمه» به نقل از اَبان بن تغلب از امام صادق (ع): چهار هزار فرشته فرود آمدند و قصد نبرد در کنار حسين (ع) را داشتند که به آنها اجازه داده نشد. بالا رفتند تا [از خداوند] اجازه بگيرند؛ اما هنگامي که پايين آمدند حسين (ع) کشته شده بود و آنان پريشان و غبارآلوده تا روز قيامت نزد قبر حسين ميگريند.
«الغيبة» نعماني به نقل از اَبان بن تغلب، از امام صادق (ع) درباره نزول فرشتگان: چهار هزار فرشته نشاندار ـ که با پيامبر خدا (ص) بودند ـ و سيصد و سيزده فرشتهاي که در جنگ بدر با پيامبر خدا (ص) بودند و نيز چهار هزار فرشته ديگر، با آنان به آسمان عروج کردند تا اجازه بگيرند که همراه حسين بن علي (ص) بجنگند؛ اما چون بازگشتند، حسين (ع) به شهادت رسيده بود و آنان، پريشان و غبارآلود، تا روز قيامت نزد قبر حسين (ع)، ميگريند و همگي آنان، انتظار قيام قائم (عج) را ميکشند.
* آخرين ياري خواهي امام (ع) براي اتمام حجت
«الملهوف»: هنگامي که حسين (ع)، شهادت جوانان و محبوبانش را ديد، تصميم گرفت که خود به ميدان برود و ندا داد: «آيا مدافعي هست که از حرم پيامبر خدا (ص) دفاع کند؟ آيا يکتاپرستي هست که در کار ما از خدا بترسد؟ آيا دادرسي هست که به خاطر خدا، به داد ما برسد؟ آيا باريدهندهاي هست که به خاطر خدا، ما را ياري دهد؟».
پس صداي نالهزنان برخاست.
«مقتلالحسين(ع)» خوارزمي: آنگاه حسين (ع)، به چپ و راستش نگريست و هيچ مردي را نديد. علي بن الحسين، زينالعابدين(ع) ـ که سنش از علي [اکبر] شهيد، کمتر و بيمار بود و نسل خاندان محمد (ص) از طريق او استمرار يافت ـ بيرون آمد؛ ولي نميتوانست شمشيرش را حمل کند و ام کلثوم، پشت سر او فرياد ميزد: «اي پسر عزيزم! بازگرد.»
علي گفت: «اي عمه! بگذار پيش روي فرزند پيامبر خدا (ص) بجنگم.»
حسين(ع) فرمود: «اي ام کلثوم! او را بگير و بازگردان تا زمين، از فرزندان خاندان محمد (ص)، تهي نماند».
* نبرد انفرادي امام (ع) با دشمنانش
«الارشاد»: هنگامي که جز سه تن از ياران حسين (ع) باقي نماندند، امام (ع) به دشمن، حمله برد و آنان را از خود، دور ميکرد و آن سه تن، از او حفاظت ميکردند تا آن که آنان نيز کشته شدند. امام (ع) که از زخمهاي تن و سرش، سنگين شده و تنها مانده بود، آنان را با شمشير ميزد و آنها، از چپ و راست او ميگريختند.
حميد بن مسلم ميگويد: «به خدا سوگند، آن وقت، شکست خوردهاي را نديده بودم که فرزندان و خاندان و يارانش کشته شده باشند، اما اين گونه استوار و پر دل و جسور مانده باشد. پيادگان، بر او يورش ميبردند و او هم بر آنان، يورش ميبرد و چپ و راست او، مانند فرار بزها به هنگام حمله گرگ، از هم شکافته ميشدند.»
«الملهوف»: راوي ميگويد: آن گاه حسين (ع)، دشمن را به نبرد تن به تن فرا خواند و همه کساني را که به جنگش ميآمدند، از ميان برميداشت تا آن جا که تعداد فراواني از آنها را کشت و در اين حال، ميفرمود:
«مرگ، از ننگ، بهتر است و ننگ، از ورود به آتش».
يکي از راويان ميگويد: «به خدا سوگند، تاکنون شکستخوردهاي را نديده بودم که فرزندان و خاندان و يارانش کشته شده باشند؛ اما اينگونه استوار و پردل مانده باشد. پيادگان، بر او يورش ميبردند و او هم بر آنان، يورش ميبرد و آنان، مانند فرار بزها به هنگام حمله گرگ، از هم شکافته ميشدند.»
او بر آنان، حمله ميبرد و درحالي که آنان، بالغ بر سي هزار نفر بودند، از پيش پاي او، مانند ملخهاي پراکنده، ميگريختند و او، دوباره به جاي خويش، باز ميگشت و ميگفت: «هيچ نيرو و تواني، جز از جانب خداوند والا مرتبه بزرگ، نيست».
«الفتوح»: آنگاه، حسين(ع) [دشمن] را به نبرد تن به تن، فرا خواند و همه قهرماناني را که به جنگ او ميآمدند، ميکشت تا آن که تعداد فراواني را از آنها کشت.
شمر بن ذيالجوشن ـ که خدا لعنتش کند ـ پيشاپيش دسته بزرگي، جلو آمد. حسين(ع) با همه آنها جنگيد و آنها نيز با او جنگيدند ... آن گاه حسين (ع)، مانند شير شرزه به آنها حمله برد و در پي کسي نميرفت، جز آن که او را با ضربه شمشيرش به زمين ميانداخت. تيرها از هر سو به طرف او ميآمدند و به گلو و سينه او ميخوردند. و او ميفرمود: «اي امت بدکار! پس از محمد، چه بد کرديد در حق امت و خاندانش. هان! شما پس از من، ديگر از کشتن هيچ بندهاي از بندگان خدا، هراس نخواهيد داشت؛ بلکه چون مرا کشتيد، کشتن هرکس ديگري بر شما گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ اميد ميبرم که خدا، مرا با خواري شما، گرامي بدارد و انتقام مرا از شما به گونهاي که نميدانيد، بگيرد».
حُصَين بن نُمَير سَکوني، بر حسين (ع) بانگ زد: «اي پسر فاطمه! خدا چگونه انتقام تو را از ما ميگيرد؟»
حسين(ع) فرمود: «ميانتان، ترس و درگيري مياندازد و خونتان را [به دست خودتان] ميريزد و آنگاه، عذاب را بر شما سرازير ميکند».
* امام(ع) در پي آب
«الاخبار الطوال»: حسين (ع) تشنه شد و کاسه آبي خواست. هنگامي که آن را به دهان برد، حصين بن نمير، تيري به سوي او انداخت که به دهانش فرو رفت و ميان او و آب نوشيدن، مانع شد و حسين (ع)، کاسه را از دست، فرو گذاشت.
هنگامي که ديد دشمنان از او پس ميکشند برخاست و بر تل و سيل بند کنار فرات، به سوي آب رفت که جلويش را گرفتند و او به همان جا که بود، بازگشت.
«منيرالاحزان»: سپس، نبرد را متوجه حسين (ع) کردند و او را از فراواني زخمها و ضربهها، مانند تکه گوشتي کردند. امام (ع)، آبي براي نوشيدن ميجوييد و نمييافت و 72 زخم، برداشته بود.
«بستان الواعظين»: حسين (ع) به هنگام شهادتش آبي طلبيد، اما از او باز داشتند و تشنه به شهادت رسيد و بر خدا وارد شد تا از شراب بهشتي، سيرابش کند.
«الملهوف»: نبرد را متوجه او کردند و او بر آنان، و آنان بر او حمله ميبردند و او با وجود آن، آبي براي نوشيدن ميجوييد و نمييافت.
«الفتوح»: دشمنان بر او حمله بردند و پيوسته، او بر آنان و آنان بر او حمله ميبردند و او در اين ميان، آبي ميجست تا از آن بنوشد و هر بار که به تنهايي به سوي فرات، يورش ميبرد، به او حمله ميکردند تا او را از آب، باز دارند.
«الارشاد»: هنگامي که شمر بن ذي الجوشن، شجاعت حسين (ع) را ديد سواران را فرا خواند و در پشت پيادگان قرار گرفتند و به تيراندازان فرمان تير داد. آنان، او را تير باران کردند و از فراواني تيرها، مانند خارپشت شده بود. امام (ع) عقب کشيد و آنان در برابر موضع گرفتند.
«مثيرالاحزان»: هنگامي که حسين (ع) از شدت جراحات زمينگير شد و ديگر توان حرکت نداشت. شمر، فرمان داد که او را تير باران کنند.
«الفتوح»: تيرها را از هر سو به طرف حسين (ع) ميآمدند و به گلو و سينه او ميخوردند. و او ميفرمود: «اي امت بدکار جه بد جانشيناني براي محمد، در ميان امت و خاندانش بوديد. هان! شما از من، ديگر از کشتن هيچ بندهاي از بندگان خدا، هراس نخواهيد داشت؛ بلکه چون مرا کشتيد کشتن هر کس ديگري بر شما، گران نخواهد بود و ـ به خدا سوگند ـ مرا با خواري شما، گرامي بدارد و انتقام مرا از شما، به گونهاي که نميدانيد، بگيرد.»
«تاريخ الطبري» به نقل از سعد بن عبيده: حسين (ع) جلو آمد و با نمايندگان ابن زياد، گفتوگو کرد. گويي اکنون به رداي خط دار او مينگرم، هنگامي که با آنان، سخن گفت، بازگشت. مردي از قبيله بني تميم ـ که به او عمر طُهَوي ميگفتند ـ تيري به سوي او انداخت گويي اکنون آن تير را ميبينم که ميان شانههايش به راديش آويخته است.
* اصابت تيري به پيشاني امام
«الفتوح»: هر گاه حسين (ع) به تنهايي به سوي فرات يورش ميبرد، به او حمله ميکردند تا او را از رسيدن به آب، باز بدارند. آن گاه، مردي از آنان ـ که کينهاش ابو حُتوف بود ـ تيري انداخت و بر پيشاني حسين (ع) نشست. حسين (ع) تير را کند و آن را انداخت. خون به صورتش و محاسنش سرازير شد.
سپس حسين (ع) گفت: «خدايا! تو ميبيني که من از دست اين بندگان نافرمان و طغيانگرت، در چه حالي هستم. خدايا! يک يک آنان را به شمار آور و جدا از هم و متفرق هلاکشان ساز و هيچ يک از آنان را بر روي زمين، باقي مگذار و هرگز، آنان را ميامرز!»
* اصابت تيري به سينه امام
«مقتلالحسين» خوارزمي: حسين (ع) که بر اثر نبرد، کمتوان شده بود، ايستاد و به استراحت پرداخت. همان هنگام که ايستاده بود، سنگي آمد و به پيشانياش خورد.
خون از پيشانياش، سرازير شد. پارچهاي را گرفت تا خون از پيشانياش پاک کند که تيري با پيکان سه شاخه آهنين و مسموم آمد و در قلبش نشست.
حسين (ع) گفت: «به نام خدا و ياري خدا، و بر دين پيامبر خدا.»
آن گاه، سرش را به سوي آسمان، بالا برد و گفت: «خداي من! تو ميداني که آنان، مردي را ميکشند که جز او، فرزندي پيامبري بر روي زمين نيست.»
سپس، تير را گرفت و آنان را از پشت خود، بيرون کشيد. خون، مانند ناودان، از آن سرازير شد. حسين (ع) دستش را بر زخم نهاد و چون از خون پر شد، آنان را به آسمان پاشيد. قطرهاي از آن بازنگشت ... دوباره، دستش را به زخم نهاد و چون از خون پر شد، بر سر و محاسنش کشيد و فرمود: «به خدا سوگند، اين گونه خواهم بود تا جدم محمد (ص) را با خضاب خون، ديدار کنم و بگويم اي پيامبر خدا! فاني و فلاني، مرا کشتند.»
* اصابت تيري به گلوي امام
«الامالي» صدوق به نقل از عبدالله بن منصور، از امام صادق (ع)، از پدرش امام باقر (ع)، از جدش امام زين العابدين (ع): حسين (ع) به چپ و راست نگريست و کسي را نديد. سرش را به سوي آسمان، بالا برد و گفت: «خدايا! تو ميبيني که با فرزند پيامبرت چه ميکنند.»
قبيله بني کلاب، ميان حسين (ع) و آب، مانع شدند. تيري به سوي او پرتاب شد که به گلويش نشست و از اسبش به زمين افتاد. امام (ع) تير را گرفت و بيرون کشيد.
سپس، خون را با کف دستش ميگرفت و هنگامي که پر ميشد، به سر و صورتش ميماليد و ميگفت: «خداي را مظلوم و خوني، ديدار خواهم کرد.»
«الملهوف»: سپس سنان نيز تيري به سوي امام حسين (ع) انداخت. تير، بر گلويش نشست. امام (ع) بر زمين افتاد. سپس راست نشست و تير را از گلويش بيرون کشيد و دو دستش را کنار هم گرفت و هر گاه از خونش پر ميشدند، سر و صورتش را با آن، خصاب ميکرد و ميفرمود: «خدا را اين گونه، خضاب کرده از خونم و با حق عصب شدهام، ديدار خواهم کرد.»
«الفتوح»: سنان بن انس نخعي، تيري به سوي حسين (ع) انداخت. تير، بر گلويش نشست. صالح بن وهب يَزَني هم نيزهاي به پهلوي حسين (ع) زد. حسين (ع) از اسبش به زمين افتاد. سپس، راست نشست و تير را از گلويش بيرون کشيد. کف دستانش را کنار هم ميگرفت و هر گاه از خونش پر ميشدند، آنها را به سر و صورتش ميماليد و ميگفت: «اين گونه خدايم را با خونم و با حق غصب شدهام، ديدار خواهم کرد.»
* اصابت تير بر دهان امام (ع)
«الکامل في التاريخ»: تشنگي حسين (ع) شدت گرفت. نزديک فرات شد تا آبي بياشامد. حصين بن نمير، تيري به سوي ايشان انداخت که به دهانش اصابت کرد. حسين (ع) خون با دستش ميگرفت و به سوي آسمان، پرتاب ميکرد. سپس حمد و ثناي الهي را به جاي آورد و آن گاه گفت: «بار خدايا! از رفتاري که با پسر دختر پيامبر ميکنند، به تو شکوه ميبرم. بارخدايا! يکايکاشان را به شمار آور و يکايک آنان را بکش و هيچ يک از ايشان را باقي مگذار.»
نيز گفتهاند، کسي که به حسين تير انداخت مردي از قبيل بني اَبان بن دارِم بود.
«تذکرةالخواص» به نقل از هشام بن محمد: حصين به تميم، تيري به سوي حسين (ع) انداخت که به لبهايش خورد و خون از آنها، سرازير شد. حسين (ع) در حالي که ميگريست ميگفت: «خدايا! من از آنچه با من، برادرانم، فرزندانم و خاندانم ميکنند، به تو شکوه ميبرم.»
سپس، تشنگياش شدت گرفت.
«المناقب» ابن شهر آشوب به نقل از ابن عُيَينَه: دو تن از قاتلان حسين (ع) را ديدم يکي از آنها ...، ظرف آب را ميگرفت و آن را تا آخر، سر ميکشيد؛ اما سيراب نميشد. اين، از آن رو بود که [روز عاشورا] ديد که حسين (ع) ظرف آبي را نزديک دهان برد، از آن مينوشد پس تيري به سوي او انداخت. حسين (ع) فرمود: «خداوند تو را از در دنيا و آخرت، سيراب نکند.»
«مجابو الدّعوة» ابن ابي الدنيا به نقل از محمد کوفي: مردي از قبيله ابان بن دارم به نام زرعه در کشتن حسين (ع) حاضر بود. او تيري به سوي حسين (ع) انداخت که به گلويش اصابت کرد. حسين (ع) خون را ميگرفت و به سوي آسمان ميپاشد. اين، از آن رو بود که حسين (ع) آبي طلبيد تا بنوشد و هنگامي که آن مرد تير زد، ميان او و آب، جدايي انداخت [و نتوانست آب بنوشد].
حسين (ع) گفت: «خدايا! او را تشنه بدار. خدايا! او را تشنه بدار»
يکي از شاهدان مرگش برايم نقل کرد که: آن مرد، از احساس حرارت در شکمش و سردي پشتش، فرياد ميکشيد و جلوي او، يخ و بادبزن و در پشت او، آتشدان بود و ميگفت: «به من آب بدهيد. تشنمگي مرا کشت!»
کاسه بزرگي برايش ميآورند که در آن شربت يا آب و شير بود و اگر پنج تن از آن مينوشيدند، سيراب ميشدند؛ ولي او مينوشيد و دوباره ميگفت: «به من آب بدهيد. تشنگي مرا کشت!»
سرانجام شکمش، [به سبب بسيار نوشيدن آب] مانند شکم شتر شکافته شد.
* سخن گفت زينب (س) با عمر بن سعد
«تاريخ الطبري» به نقل از عبدالله بن عمار: زينب دختر فاطمه (س) و خواهر حسين (ع) بيرون آمد ... و اين گونه ميگفت: «کاش آسمان، خراب ميشد و بر زمين ميافتاد!»
عمر بن سعد، به حسين (ع) نزديک شده بود. زينب (ع) به او گفت: «اي عمر بن سعد! آيا اباعبدالله را ميکشند و تو، نگاه ميکني؟!»
گويي اشکهاي عمر را ميبينيم که بر گونهها و محاسنش روان است. آن گاه، عمر از او روي گرداند.
«الارشاد»: خواهر امام، زينب (س) به درگاه خيمه آمد و عمر بن سعد بن ابي وقاص را ندا داد: «واي بر تو، اي عمر! آيا اباعبدالله را ميکشند و تو نگاه ميکني؟»
عمر، پاسخش را نداد. زينب (ع) بانگ زد: «واي بر شما! آيا مسلماني ميان شما نيست؟! هيچ کس، پاسخي به او نداد.»
* سخنان زينب (س) هنگام شهادت برادر
«الملهوف»: زينب (ع) از در خيمه بيرون آمد و فرياد ميزد: «واي، اي برادر! واي، اي سرو من! واي، اي خاندان من! کاش آسمان، خراب ميشد و به زمين ميافتاد و کوهها، خاک و در دشتها، پراکند ميشدند!»
* هجوم بردن به خيمهها
«تاريخالطبري» به نقل از ابو مخنف: سپس شمر بن ذي الجوشن، با تني چند (حدود ده) تن از پيادگان سپاه کوفه، پيشروي کردند و به سوي خيمهاي که اثاث و خانواده حسين (ع) در آن بود، رفتند و ميان او و خيمههايش، مانع شدند.
حسين (ع) فرمود: «واي بر شما! اگر دين نداريد و از روز معاد نميهراسيد، دست کم در دنيايتان، آزاده و بزرگمنش باشيد. خيمه و خانواده را از دستبرد اراذل و اوباشتان دور بداريد.»
ابن ذيالجوش گفت: «اين حق براي تو هست، اي پسر فاطمه!»
«مثيرالاحزان»: حسين (ع) پيوسته ميجنگيد تا آن شمر بن ذيالجوشن آمد و ميان او و خيمهاش، مانع شد. امام (ع) فرمود: «به زودي خيمهام براي شما مباح خواهد شد؛ ولي نابخردان و سرکشانتان را از آن، بازداريد و اگر دين نداريد، دست کم در دنيا، آزاده باشيد.»
شمر به او گفت: «اي فرزند فاطمه! چه ميگويي؟»
فرمود: «ميگويم من با شما ميجنگم و شما با من ميجنگيد؛ ولي زنان که گناهي ندارند.»
شمر گفت: «اين حق براي تو هست.»
ادامه دارد ...
----------
* فارس