در این مستند 6 قسمتی وی میکوشد تا به 6 دلیل اساسی برتری غرب در 500 سال گذشته اشاره کرده و در نهایت نتیجه میگیرد که آیا جهان غرب به پایان خود نزدیک شده است یا خیر؟
پروفسور نایل فرگوسن یک جمهوریخواه تندرو و از نئومحافظهکاران است. در انتخابات دو دوره قبل در ایالات متحده مشاور جان مککین بود و در حال حاضر یکی از گزینههای اصلی جایگزینی هنری کسینجر در جناح جمهوریخواه و برنارد لوییس، استراتژیست فرهنگی غرب است.
او از مسیحیان صهیونیست و طرفدار دو آتشه اسرائیل و کاملا ضد اسلام است. در سال 2010 همسر خود را با 3 فرزند طلاق داد و با ایان هیرسی علی که فمینیست افراطگرای ضد اسلام است ازدواج کرد.
انتخاب این مستند از یک سو با رویکرد دشمنشناسی، در جهت آشنایی مخاطبان با نظرات اصلی این استراتژیست غربی و ضد اسلام صورت گرفته و از سوی دیگر کمک میکند تا مخاطبان با دستیابی به برآورد استراتژیک متوجه شوند که دشمنان اسلام چطور یا چگونه فکر میکنند. در ضمن با توجه به اینکه جنبههای آموزشی این مستند از حیث تاریخی و کلاننگر، یکی از عوامل اصلی در انتخاب این مستند بوده، به مخاطب گرامی اصرار میورزیم که اصل ویدئوی این مستند را مشاهده نموده و از مطالب عمیق آن نهایت استفاده را ببرند. آنچه که در ادامه میآید روگرفتی ساده و خلاصهای مجمل از این مستند 6 قسمتی میباشد.
نایل فرگوسن
برای مطالعه قسمت های 1، 2، 3، 4 و 5 کلیک کنید.
نایل فرگوسن: یک مورخ به نام ادوارد گیبن در کتاب ظهور و سقوط امپراطوری روم شرحی واضح از آخرین باری که غرب سقوط کرد میدهد... 1600 سال پیش. امروز خیلی از ما در نوعی ترس از کابوسی دنبالهدار زندگی میکنیم: انحطاط و سقوط دوباره. نشانههایی از یک فاجعهی غریبالوقوع مالی و زیستمحیطی اطرافمان را فراگرفته است.
ناگهان در عرصه مسیحیت، آیینی به وجود آمد به نام پروتستان و اخلاق کاری که به شدت با هم عجینند. اخلاق کاری پروتستان برای موفقیت تمدن غرب حیاتی بود. اما امروز سوال اساسی این است که چطور این را از دست دادیم درست همان موقعی که دیگران پیدایش کردند؟ این یکی از بزرگترین رازهای تمدن غرب است.
ماکس وبر در سفرش برای پاسخ دادن به این سوال که چرا کشورهای شمال اروپا ثروتمند و جنوبیها فقیر هستند گذرش به نمایشگاهی در سنت لوییس افتاد. در آنجا به نکتهای بزرگ دست یافت و آن این بود که صنعت نزد آمریکاییان است به طوری که حتی آلمان صنعتی هم در مقابل آن هیچ بود. پس به آمریکا رفت و به دنبال پاسخ پرسش بزرگش بود.
وقتی وبر به خانهاش در هایدلبرگ برگشت، دومین بخش از مقالهی مهم دوبخشی خود را نوشت: اصول اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری. در این مقاله، او دو جزء کلیدی آیین پروتستان را که به موفقیت اقتصادی منجر شده بود را مشخص کرد:
پروتستانها برعکس همه مردم تاریخ، زندگی کردند تا کار کنند و استدلال وبر این بود که این کلید روح سرمایهداری آنان بوده است. لب استدلال او این بود که پروتستانها سخت کار میکردند، به دلیل نوعی ندای الهی. کار میکردند، سرمایه جمع میکردند و مصرف را به تاخیر میانداختند تا روحیه الهی خودشان را اثبات کنند.
پروتستانتیزم باعث شد غرب کار کند. [مشرق: البته اگر واقعا پروتستانها کار را عبادت و نزدیکی به خداوند بدانند پس اوضاع ما مسلمانان که تنبلی و آمار پایین ساعت کاری در کشور مان تا این حد پایین است باید چه کنیم؟ حقیقتا اسلام عزیز به کار و تلاش بیشتر بها داده یا مسیحیان معترض (پروتستان)؟]
سوال این است که آیا بخشی از غرب، هم مذهب را و هم اخلاق کاری همراه با آن را از دست داده است؟ امروز اما اشتقاقی در قلب جهان مسیحیت به وجود آمده. این روزها اروپاییان بسیار کمتر از همتایان آمریکایی خود کار میکنند. نه تنها کمتر کار میکنند بلکه کمتر هم عبادت میکنند. حالا قاتل مسیحیت و اخلاق کاری پروتستان در اروپا کیست؟ آیا طبق پیشبینی وبر، مادیگرایی، سادگی ذاتی پروتستان را به فساد کشانده بود؟ آیا میراث چالرز داروین و تئوری تکامل او بود که به طور موفقیتآمیزی داستان انجیلی آفرینش الهی را ریشهکن کرده بود؟ و یا قاتل مورد نظر ما خود خودخواهی است؟ خودمحوری مزمن فرهنگ غرب. یا شاید فروید قاتل اصلی است.
به نظر فروید نیروی محرکه غرب مذهب نبود بلکه مذهب فقط یک توهم بود.
شاید به طور خلاصه این پورن بود که خدا را در اروپا کشت. اما مشکل همهی این تئوریها این است که دلیل کشته شدن اخلاق کاری در اروپا را میگویند اما در مورد افزایش آن در آمریکا چیزی نمیگویند. آمریکاییها هم همان تغییرات فرهنگی اروپایی را تجربه کردهاند. اما همچنان که مسیحیت در اروپا رو به مرگ میرود در آمریکا زندهتر میشود.(نویسنده: اعتراف دکتر فرگوسن به افزایش اقبال عمومی در جهان به سمت مذهب و دینداری بسیار جالب است.)
در شهری مثل اسپرینگفیلد، رقابت کلیساها از رقابت بنگاههای اقتصادی هم شدیدتر است. بزرگترین کلیسا در این شهر هیئتی 7000 نفره دارد که هر یکشنبه پر از جمعیت میشود. نظر کشیش این کلیسا راجعبه ارتباط کار و دین:
بزرگترین تفاوت مذهب در اروپا و آمریکا چیست؟ اصلاحات مذهبی در اروپا، در پایان ملی شد و نتیجهی آن ایجاد کلیساهای در انحصار دولت بود اما در آمریکا به دلیل جدایی از دولت، یکسره در حال رقابت با یکدیگر هستند. در مذهب هم مانند تجارت، دخالت دولت، ناکارآمدی به بار میآورد (نویسنده: آقای فرگوسن از مکتب اقتصادی میلتون فریدمن -مراجعه شود به کتاب "کاپیتالیسم و آزادی" نوشتهی میلتون فریدمن- پیروی کرده و معتقد به آزادی مطلق دست نامرئی بازار آزاد است. حال، ارتباط بین دین و کار و اقتصاد با دولت را به یک صورت تعریف میکند.)
فقط یک مشکلی در تبدیل مذهب به نوعی مصرفگرایی بود، آمریکاییها از ورژن اخلاق پروتستانی ماکس وبر که در آن تعویق تلذذ همگام با تجمیع سرمایه بود، خیلی دور شده بودند.
در حال حاضر حدود 40 میلیون مسیحی پروتستان در چین زندگی میکنند اما در سال 1949 فقط نیم میلیون بودند. امروز حتی شاید تعداد مسیحیان عملگرا در چین بیشتر از اروپا باشد. اما در گذشته با اینکه تعداد بسیاری از مبلغان به چین میرفتند تا مردم را به مسیحیت دعوت کنند، نه تنها موفقیت خاصی کسب نکردند بلکه کاملا شکست خوردند و همهی دلیلش یک تازهمسیحی کجفهم بود به نام «هان زو چوان» که بزرگترین و خونینترین شورش در تمام تاریخ چین را به راه انداخت. تجربهی چین از مسیحیت یک مصیبت تمام عیار بود. با انقلاب مائو در 1949، تمام مسیحیان این کشور اخراج شدند، کلیساها تعطیل و به جای آنها کارخانه احداث شد و همچنان که کمونیست، پروتستان رو از چین جارو میکرد، اخلاق کاری پروتستان را هم با آن دور میریخت.
اما امروز شاهد امری متفاوت هستیم:
در حالی که اروپاییها به طور متوسط کمتر از 2000 ساعت در سال کار میکنند، اقتصاد برتر آسیا بیشتر از 2300 ساعت کار میکنه. علاوهبر آن، چینیها بیشتر از یکپنجم درآمدشان را پسانداز میکنند. ایدهی ماکس وبر در مورد زندگی برای کار به جای کار برای زندگی، حالا یک پدیدهی شرقی است. گفتهی قدیمی مارکس که دین افیون ملتها است دیگر در چین اعتباری ندارد. این احتمال هست که طی 30 سال آینده، بین 20 تا 30 درصد مردم چین مسیحی بشوند. اخیرا حزب کمونیست چین اعلام کرده است که سه چیز لازمهی یک رشد اقتصادی پایدار است: حق مالکیت به عنوان بنیان، قانون به عنوان محافظ و اخلاق به عنوان حامی.
اکنون در غرب، سرمایهداری به وسیلهی بحرانهای مالی اخیر و طمع بیپایان بانکدارها منزلتش را از دست داده است. علم به وسیلهی تعداد کمتری از بچههای ما در مدارس و دانشگاهها خوانده میشود. حق مالکیت خصوصی مدام به وسیلهی دولت و اشتهای سیری ناپذیرش برای مالیات بستن به درآمدهای ما و اتلاف پولهای ما نقص میشود.
امروز غرب با چالشهای بیسابقهای روبرو است: خیزش چین به عنوان یک ابرقدرت اقتصادی. احیای اسلام نه تنها فقط به عنوان یک دین بلکه به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی خشونتآمیز (نویسنده: قضاوت با خوانندهی محترم است که چرا آقای فرگوسن دین اسلام را دین خشونت و شاهد مثالهای آن را همان القاعده و طالبان خونخوار دستپرودهی خودشان میداند. دروغگویی در نهایت امکان.) و لازم به ذکر نیست، بحرانهای زیستمحیطی کرهی زمین.
من فکر میکنم که ما هر روز داریم به آن نبرد پایانی بین خیر و شر در آخرالزمان نزدیک میشویم. نبردی که در مگیدوی اسرائیل به وقوع میپیوندد. نبرد آرماگردون:
بعضیها میگویند اولین صور اسرافیل دمیده شده است. وقتی دومین و سومین و چهارمین صور را بشنویم، مسیحیان اوانجلیست معتقدند که ایالات متحده فروخواهد ریخت. وقتی پنجمین صور به صدا درآید، جنگ سوم جهانی به وقوع خواهد پیوست و بعد از آن ارتشی اهریمنی خواهد آمد تا بشریت را قتل عام کند و با دمیده شدن در آخرین و هفتمین صور ما قدرت نهایی خشم خدا را حس میکنیم.
نویسنده: همانطور که دیدیم دکتر نایل فرگوسن با بررسی 6 عامل اصلی که نام آنها را عوامل کشنده میگذارد نشان میدهد که چرا دنیای غرب در 500 سال گذشته بر دنیا مسلط گشته و چرا و چطور این 6 عامل به دست چینیها، ایرانیها، پروییهاو آفریقاییها فتح شده است و این سوال را مطرح میکند که آیا غرب در حال فروپاشی است؟ در نهایت خودش به این شکل به سوال پاسخ میدهد که درست است همهی دنیا ارزشها و سبک زندگی غربی و علم و سیاست غربی را پذیرفتهاند اما پیشرفت این کشورها نمیتواند باعث سقوط ما شود بلکه این دست برداشتن از میراث غرب و جدایی از ایمان به ارزشهای اصلی غربی بودن است که باعث سقوط غرب خواهد شد. هر چند بحث علمی آقای فرگوسن که ترکیبی از علوم استراتژیک و تاریخ بود، در میان انبوهی از قضاوتهای غلط و بیجا و دروغهای شاخدار گم میشود اما با این حال از لحاظ ساختار روایی خود مستند و مدیریت تدوین مباحث، به حدی بالا است که بینندهی کماطلاع را قطعا دچار توهم حقیقت مطلق بودن سخنان پروفسور نایل فرگوسن خواهد کرد.
نکتهی دیگری که نه تنها در این مجموعه مستند 6 قسمتی بلکه در کل مستندهای علمیای که در ایالات متحده ساخته میشود به چشم میخورد این است که بزرگترین اساتید دانشگاههای آمریکا در رشتههای اقتصاد و تاریخ و سیاست و حتی فیزیک نیوتون و کوانتوم و ریسمان و ... برای ارائه و اشاعهی مباحثشان دیگر وقت خود را فقط در کلاس درس نمیگذرانند بلکه به میدان سینما وارد شده و با زیرپا گذاردن نیمی از کرهی خاکی مستندی را آماده میکنند که در آن بتوانند در عین داشتن حرفِ جهانی، جهانی حرف بزنند.
امید که اساتید دانشگاههای ما نیز به میدان آمده و برای نشان دادن علم خود به دنیا از کلاس درس کمکرده و حرفهای جهانی خود را به گونهای بزنند که نیمی از دنیا پای دستگاههای نمایشی خود به تماشای جدیدترین حرفهای علمی و آیندهنگرانهی آنان بنشینند.