کد خبر 261691
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۲ - ۱۴:۳۶

جناب حر ریاحی


از کوچه‌های خاطره‌هایش عبور کرد

پلکی زد و دوباره خودش را مرور کرد

می‌کرد حس بزرگی بار گناه خویش

می‌خواست تا رها شود از دست چاه خویش

در برزخِ میان بهشت و جهنّمش

می‌کرد شوق عفو الهی مصمّمش

سنگین دلی به وسعت این ابتلای داشت

گویا هزار کفش تعلّق به‌ پای داشت

اما به شوق یافتن نور نشأتین

یعنی خدای طور تجلّای عالمین

پا روی خود گذاشت و از خود عبور کرد

یعنی که پابرهنه شد و عزم طور کرد

می‌کرد مشق دیگری از قاف و شین و عین

در محضر نگاه رحیمانه‌ی حسین

شوق وصال در دل بال و پرش شکفت

اقرار را بهانه‌ی پرواز کرد و گفت:

سنگی که قلب آینه‌ها را شکسته‌ام

آقا! منم کسی که به تو راه بسته‌ام

حالا ولی به سوی شما باز گشته‌ام

یعنی که من به سمت خدا بازگشته‌ام

تا سرنوشت دائمی‌ام را عوض کنم

بگذار با تو زندگی‌ام را عوض کنم

هم‌ارتفاع رحمت تو نیست آه من

آبی نمانده است به روی سیاه من

آیینه‌ی خدای منی در برابرم

خون مرده بود در دل رگ‌های باورم

اما نگاه لطف شما راه را گشود

لطف جناب مادرتان زنده‌ام نمود

ای آخرین پناه همه ناامیدها!

"دارم به اشک بی‌اثر خود امیدها" ۲

ای شاه‌راه قرب الهی ولای تو!

"شرمندگی"‌ست سهم من از کربلای تو

باید کشید سختی راه کمال را

خوف و رجاء نور جلال و جمال را

جایی که راه کشتی امّید ما گم است

وقتی که بحر رحمت او در تلاطم است

باید نبود در غم بود و نبود خویش

باید به دست او بسپاری وجود خویش

*********

 شاعر: احسان محمودپور