کد خبر 262193
تاریخ انتشار: ۱۸ آبان ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۱

شب ششم محرم حضرت قاسم بن الحسن(ع)

بی تو در بین حرم بانگ عزا افتاده

وای قاسم، عوضِ وا عطشا افتاده

چاره ای كن كه نمانند به رویِ دستم

عمه ات از نفس و نجمه ز پا افتاده

گیسویِ مادرِ تو باز شده در خیمه

تا كه گیسویِ تو در دستِ بلا افتاده

كار، كارِ نظر شومِ حرامی ها بود

اگر این لاله ی انگشت نما افتاده

به دلم ماند عمو نَه، كه بگویی بابا

لبت از زمزمه و خنده چرا افتاده؟

خیز شاید كمكِ لرزش پایم باشی

كارم از رفتن اكبر به عصا افتاده

شده دشوار تماشای تو از سمت حرم

چقَدَر سنگ میانِ تو و ما افتاده

لشگری قصد طواف تو رسید و رد شد

بدنی حال در این سعی و صفا افتاده

دست در زیرِ تنت برده ام و میپرسم

بین این ساقه چرا این همه تا افتاده؟

قد كشیدی كمی از پا و كمی از سینه

بینِ اندام تو این فاصله ها افتاده

هركجا تاخته اسبی كمی از تو رفته

لخته خونت همه جا در همه جا افتاده

كاكُلَت كنده شد و حرمله در مُشتَش برد

اثر پنجه ی او در سر و پا افتاده

میبرم تا درِ خیمه قد و بالایت را

چند عضوی ز تو ای وای كجا افتاده؟

شیشه یِ عمرِ من آرام نفس كِش بدجور

استخوان هایِ شكسته به صدا افتاده

ای ضریحِ حسنم، زود مُشَبَّك شده ای

در حرم با تو دمِ واحسنا افتاده

شاعر: حسن لطفی