کد خبر 267254
تاریخ انتشار: ۹ آذر ۱۳۹۲ - ۱۱:۱۹

عاشورا تمام شده است،خیمه ها سوخته،سرها جدا شده و بین قبائل تقسیم شده ! حالا یک کاروان مانده و این همه غم!

ویژه نامه حسینی مشرق- امام باقر(ع) هم که در آن زمان دو سال و چند ماه بیشتر از زندگی اش نمی گذشت در برخورد با تعدادی از درباریان دستگاه اموی که به یزید توصیه می کردند اسرای خاندان وحی را به قتل رساند از جای خود برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند فرمود:

مشاوران تو بر خلاف مشاوران فرعون رأی دادند؛ زیرا آنها در پاسخ فرعون درباره موسی وهارون گفتند:

او و برادرش را مهلت ده و فرستادگانی را به شهرها رهسپار کن تا جادوگران اجتماع کنند و پس از آنکه ساحران آمدند آنها را آزمایش کن.(1)

در حالی که اطرافیان تو به قتل ما اشاره کردند و این بی علت نیست.

یزید علت را جویا شد و امام فرمود:

 آنان زیرک و عاقل بودند و اینها فریقه و نادان هستند، زیرا جز ناپاکان کسی پیامبران و فرزندان آنان را نمی کشد.

یزید سرافکنده شد و دستور داد آنان را از مجلس بیرون ببرند (2) و سر مقدس امام حسین(ع) را در قصر آویزان کنند.(3) خانه ای در نزدیکی قصر محل استقرار خاندان نبوت شد.(4) یزید که نقشه های خود را خنثی و برنامه هایش را ملغی می دید دستور داد تا خطیب مسجد جامع در اجتماع مردم از علی(ع) و حسین(ع) بد بگوید.

مسجد پر از جمعیت بود، خطیب متملق شام در وصف معاویه و یزید سخن گفت و تمامی فن و هنر خود را در اهانت به علی(ع) و حسین(ع) به کار گرفت.

حضرت زین العابدین(ع) که در مجلس حاضر بود فریاد زد:

 وای بر تو، خشنودی مخلوق را بر خشم خداوند ترجیح داده ای؟ عاقبت خود را در آتش خوب بنگر!

آنگاه فرصت خواست تا از فراز منبر سخن گوید.

یزید به وی اجازه نداد، اما پافشاری مردم چاره از او گرفته بود و امام بر منبر استقرار یافت و چنین گفت:

ای مردم، خداوند ما را در شش خصلت عطا فرموده و بر هفت ویژگی برتری یافته ایم. علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مومنان را به ما ارزانی داشت و ما را بر دیگران این گونه برتری داد که پیامبر بزرگ اسلام، صدیق علی(ع)- جعفر طیار، شیر رسول خدا حمزه، امام حسن(ع) و امام حسین دو فرزندان بزرگ رسول خدا را از ما انتخاب کرد.(5)هر کس ما را شناخت و آنان که مرا نمی شناسند با معرفی پدرانم خود را به آنها می شناسانم.

ای مردم! من فرزند مکه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را به ردای خود حمل و بر جای خود نصب کرد. من فرزند بهترین طواف کنندگان هستم، من فرزند بهترین حج گزاران و تلبیه گویان هستم، من فرزند کسی هستم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک لحظه از مسجد الحرام به مسجد الاقصی رفت. من فرزند کسی هستم که جبرئیل او را به سدره المنتهی برد و به مقام قرب الهی و نزدیکترین جایگاه به خدا رسید، من فرزند کسی هستم که با ملائکه آسمان نماز گزارد. من فرزند پیامبری هستم که خداوند بزرگ برایش وحی فرستاد، من فرزند محمد مصطفی(ص) و علی مرتضی(ع) هستم، فرزند کسی هستم که بینی گردن کشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.

من پسر کسی هستم که در برابر پیامبر با دو شمشیر و دو نیزه می جنگید، دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد و در بدر و حنین با کافران به مبارزه برخاست و به اندازه زدن یک پلک کفر نورزید. من فرزند صالح مومنان وارث انبیا، از بین برنده مشرکان، امیر مسلمانان، فروغ جهادگران، زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگان هستم.

من فرزند بردبارترین صابران، و با فضیلت ترین نمازگزاران از اهل بیت رسول خدا هستم. من پسر کسی هستم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد. من فرزند کسی هستم که حرم مسلمانان را پاسداری و با مارقین و ناکثین و قاسطین به نبرد پرداخت. من فرزند بهترین قریشم، من پسر اولین سبقت گیرنده در ایمان و شکننده کمر متجاوزان و از بین برنده مشرکانم.

من فرزند کسی هستم که مانند تیری از تیرهای خدا برای منافقان و زبان حکمت بندگان خدا و یاری کننده دین خدا و ولی امر او و بوستان حکمت الهی و حامل علم خدا بود.

او جوانمرد، سخاوتمند، نیکوکار، جامع خیرات، آقا، بزرگ، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، صبور، همیشه روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نمازگزار بود.

او که رشته اصلاب دشمنان را از هم گسست و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید. او دارای قلبی ثابت و قدرتمند، اراده ای استوار و محکم و عزمی راسخ بود و مانند شیری شجاع وقتی نیزه ها به هم در می آمیخت آنها را خرد و پراکنده می ساخت. او شیر حجاز و بزرگ عراق از مکی و مدنی، حنیفی، عقبی، بدری، احدی، شجری و مهاجری (6) است که در همه صحنه ها حضور داشت. او سید عرب و شیر میدان جنگ و وارث دو مشعر، پدر حسن(ع) و حسین(ع)، جدم علی بن ابی طالب(ع) است، من فرزند بانوی بانوانم.

امام آن چنان با روحی سرشار از حماسه و عزت سخن می گفت که دستگاه اموی بیمناک شد و برای پرهیز از خشم مردم به موذن دستور داد که اذان بگوید تا امام سکوت کند.

چون صدای موذن به تکبیر بلند شد امام فرمود:

 چیزی بزرگتر خداوند نیست.

چون موذن به یگانگی خدا شهادت داد امام فرمود: 

موی، پوست، گوشت و خونم به یکتا پرستی شهادت می دهد.

آنگاه که موذن بانگ زد:

"اَشهدُ انُّ مُحمداٌ رسولُ الله"

امام خطاب به یزید فرمود:

این محمد که نامش برده شد جد من است یا تو؟ اگر ادعا کنی که جد توست دروغگویی و کافر شوی و اگر جد من است چرا خاندان او را دم تیغ گذراندی؟(7)

سخنان روشنگرانه امام موجی از نفرت و خشم را در طبقات مردم به وجود آورد. صدای ضجه و شیون اهالی شام حکومت اموی را درمانده کرد، یزید به خوبی دریافته بود که علی رغم آن همه توجه و رسیدگی به مردم شام،(8) امنیت و ثبات سلطنت او هم اکنون از سوی آنان در معرض خطر جدی است. لذا چاره ای نیافت جز اینکه اجازه دهد خاندان پیامبر برای شهدای کربلا به عزاداری بپردازند.

با آغاز عزاداری برای شهدای کربلا، گریه و شیون به موثرترین ابزار برای استیضاح دستگاه جابر اموی تبدیل شد.

عاشورا، طناب دار سلطنت ظلم و کربلا، تیر خلاص استکبار یزیدی شده بود. گروه گروه مردم شام با اهل بیت به عزاداری و همدردی می پرداختند و کار آن چنان بالا گرفت که یزید هم از عبیدالله بیزاری می جست و به خاندان امام حسین(ع) ادای احترام می کرد.

روزی از امام سجاد(ع) عذر خواهی کرد و گفت: آنچه گذشت به عهده فرزند مرجانه است. لعنت خدا بر پسر مرجانه، اگر حسین(ع) با من مواجه می شد، هر چه می خواست انجام می دادم و با تمام قدرت از کشته شدنش جلوگیری می کردم حتی اگر به هلاکت بعضی از فرزندانم می انجامید. اما آنچه اتفاق افتاد و دیدی قضای الهی بود، حال هر احتیاجی دارید بنویسید تا انجام دهم.(9)

امام درخواست کرد تا سر پدر بزرگوارش را تحویل دهند که یزید امتناع کرد، اما فشار افکار عمومی کار را به جایی رساند که به قبول طبری، یزید بر سر سفره غذا نمی نشست مگر اینکه علی بن الحسین(ع) را فرا می خواند و او را بر سر همان سفره می نشاند؛(10) البته تغییر رفتار یزید فریبی بیش نبود و او و مشاوران نیرنگ بازش شرایط را تحلیل کرده و زمان را مقتضی چنین برخوردهای منافقانه ای می دانستند والا در پشت پرده، حقیقت اندیشه امویان غیر از آنچه بود که مردم مشاهده می کردند.

یزید هر دو عراق،(کوفه و بصره)، را در حوزه قلمرو عبیدالله قرار داد(11) و یک میلیون درهم پاداش برای وی فرستاد و در جواب بی وفایی مردم کوفه نسبت به امام حسین(ع) و خلق ماجرای کربلا دستور داد عبیدالله به میزان صد در صد بر پاداش و هدایای مردم کوفه بیفزاید و با همین عطایای یزید بود که عبیدالله دو کاخ سرخ و سفید ساخت تا زمستانها را در قصر حمراء و تابستان را در قصر بیضا بگذارند. به هر حال هیچ گونه آثاری از ندامت و تغییر رویه در زندگی خفت بار او ثبت نشده است.

****************************************

پی نوشت ها:

1) سوره اعراف، آیه 111.

2) مسعودی، اثبات الوصیه، ص 170.

3) شُبّر، جلاء العیون، ج 2، ص 263.

4) ارشاد المفید، ج 2، ص 112.

5) در این خطبه شش علت برای برتری ذکر شده است اما در نقل کامل بهایی خصلت هفتم را حضرت مهدی ثبت کرده اند. نفس المهموم، ص 450.

6) در بیعت شجره شرکت کرد و از مهاجران مکه به مدینه بود.

7) بحار الانوار، ج 45، ص 137، طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص 132، با قدری اختصار.

8) معاویه به یزید گفته بود که آنان را همچون دو چشم خویش و از خواص خود قرار ده. اخبارالطوال، ص 274.

9) حیاه الامام زین العابدین، ص 179.

10) تاریخ طبری، ج5، ص 233.

11) معجم البلدان، ج4، ص 93.

منبع:وارث