اگر انسان در پرستش به شرک مبتلا شد بی شک درکش از زیبایی ها و زشتی تغییر می کند تا جایی که زشتی را به جای زیبایی می گیرد. تغییر فرهنگ ها مستند به تغییر آلهه است. انسان ها معبودهایشان متفاوت می شود که هنرشان متفاوت می شود. اگر انسان مبتلا به پرستش غیر شد هنری می آفریند که دیگران را به همین غیر دعوت می کند. چون هنرمند دیگران را بر سر سفره احساسات خودش نسبت به آلهه خودش دعوت می کند.

گروه فرهنگی مشرق- نشست بعد از ظهر روز جمعه جشنواره عمار با حضور آیت الله سیدمحمدمهدی میرباقری در سالن شماره یک سینما فلسطین برگزار شد. آیت الله میرباقری سخنرانی خود را با تعریف هنر شروع کرد و در ادامه درباره تقسیم هنر به دینی و غیردینی و پشتوانه آن سخنرانی نمود.

به گفته استاد میرباقری هنر پیش از اینکه یک دانش نظری باشد و بیش از آننکه به هوش و سنجش و حافظه باشد متکی به احساس است. هنرمند کسی است که یک جوشش احساسی در درونش هست و احساسی را نسبت به زیبایی ها و زشتی ها و شیرینی ها و تلخی ها و جمال و جلال درک می کند و این ریشه اصلی هنر است. اگر احساس را از انسان بگیرید با وجود دانش فراوان هیچ هنری از انسان بر نمی خیزد.

رئیس فرهنگستان علوم اسلامی قم هنر را از این لحاظ به اخلاق تشبیه کرد که ماهیت آن جدای از دانش نظری پیرامونش است. به گفته ایشان: علم اخلاق یک دانش نظری است و وابسته به دقت و سنجش است اما خود اخلاق از جنس دانش نیست. میر باقری تأکید کرد مقولاتی مثل هنر و اخلاق فارغ از دانش های پیرامونی شان حقیقتی غیر وابسته به مسائل نظری دارند. هنرمند هم پیش از آنکه از قوه نظری استفاده کند از قوه تخیل استفاده می کند. دانش های پشتیبان البته به غنای یک اثر هنری کمک می کنند اما ماهیت هنر غیر از آن دانش های پشتیبان است.

استاد میرباقری با این تذکر که خیال با توهم فرق می کند و منظور از خیال قوه تخیل است افزود: هنرمند تخیل را سرشار از احساس می کند. زبان هنر هم زبان بین المللی و زبان بین فرهنگی است و با درونمایه های انسانی بحث می کند. انسان می تواند با تخیل وارد درونمایه ها بشود و احساسش را به انسان های دیگر منتقل کند. فرض کنید هنرمند از پدیده ای در جامعه رنج می برد،می تواند رنج خودش را با هنر به دیگران منتقل می کند، همینطور است وقتی که احساس رضایتمندی می کند.

این استاد حوزه و دانشگاه در تبیین اجمالی کارکرد هنر گفت: هنر می تواند بستری برای انتقال احساسات اجتماعی به مسیرهای مشخص باشد.


 استاد میرباقری در ادامه به این سوال که مقیاس تأثیر هنر چیست؟ پرداخت و گفت: گاهی آثار فردی تأثیر گذار هستند ولی گاهی می توانند یک مقیاس اجتماعی داشته باشد. گاهی موضوع تصرف هنر جامعه و روابط اجتماعی است، و طبیعتا اینچنین هنری می تواند مبدا تحولات و حتی انقلابات اجتماعی باشد. اگر هنر زیبایی شناسی و احساس رضایتمندی و تعلقات یک جامعه را تغییر داد و انتظاراتی ایجاد کرد که ساختارها توان پاسخگویی به آنها را نداشتند ممکن است منجر به تغییر ساختارها شود. بنابراین هنر می تواند مسیر حرکت تاریخی بشر را تغییر بدهد.

استاد میرباقری نتیجه گرفت که هنر ابزاری برای تصرف احساسات انسان است. وی در ادامه این سوال را مطرح کرد که آیا این هنر با این کارکردی و این ظرفیتی که دارد آیا به دینی و غیر دینی و ارزشی و غیرارزشی تقسیم می شود یا خیر؟ به اعتقاد ایشان: امروز درباره هنر دقیقا همان حرفهایی که درباره علم زده می شود که علم جهانی است و اسلامی و غیراسلامی ندارد مطرح می شود.

وی پاسخ به سوال یاد شده را متفاوت دانست و ادامه داد: یک نگاه وارداتی در دنیای اسلام این است که دانش و هنر جهانی و انسانی اند و گویا یک واقعیتی در جهان بیرون هست و یک قوه ادراکی در ما که این واقعیت را شکار می کند و این قوه هم انسانی است و ربطی به فرهنگ و مذهب و امثال اینها ندارد. تعریف ارسطویی از علم همین بوده است که علم صورت حاصله از اشیا در نزد آدمی است. با این تعریف پیداست که ما علم دینی و غیردینی نداریم و علم مربوط به ادراک مشترک انسانی است.



به نظر این استاد فلسفه: در مورد هنر هم عده ای به همین نحو فکر می کنند. گویی که زیبایی ها و زشتی های ثابتی در دنیا هست و ما قوه ای داریم که وقتی با این پدیده ها مواجه می شویم می تواند احساسی نسبت به زیبایی و زشتی و خیر و شر پیدا کند. این هم احساس مشترک انسانی است. اما این یک رویکرد واراداتی و کاملا مغالطعه آمیز است.

استاد میرباقری برای توضیح نظر متفاوت یک سوال مطرح کرد و آن اینکه: احساسی که انسان از جهان پیدا می کند آیا در شرایط جبری و غیر اختیاری و دیالکتیکی و تنها در اثر فعل و انفعالات ایجاد می شود تا جوششی به نام هنر در انسان شکل بگیرد؟ یا اینکه هنر در عین اینکه ریشه در ظرفیت های انسانی دارد ولی اختیار انسان هم (اعم از فردی و اجتماعی) در شکل گیری هنر حضور دارد؟

استاد میرباقری در بیان نظر خود تأکید کرد: هنرمند با فعل و انفعالات اختیاری که با محیط و جهان برقرار می کند آثار هنری را خلق می کند. اینطور نیست که هنرمند صرفا تسلیم یک فرآیند دیالکتیکی باشد و ما از این فرآیند تحت اختیار به فرآیند ولایت و تولی تعبیر می کنیم.

به اعتقاد استاد میرباقری این فرآیند در حوزه دانش هم جریان دارد. وی در این باره توضیح داد: درست است که یک واقعیتی در مقابل انسان ها هست، علم خیال انگیزی نیست، اما در مواجهه دستگاه ادراکی انسان با جهان اختیار انسان دخالت دارد و فرآیند شکل گرفتن دانش یک فرآیند اختیاری است و بسترهای اجتماعی هم در آن حضور دارند و ما اساسا در بستر اجتماعی است که به دانش می رسیم.



این پژوهشگر معارف اسلامی در توضیح بیشتر افزود: حتی در حوزه علوم غیرانسانی و حتی در علوم محض باز هم این بحث در حوزه معرفت شنای و انسان شناسی برقرار است که آیا آگاهی انسان متأثر از اختیار اوست؟ پیداست که مکاتب مختلف و پاسخ های مختلفی وجود دارد. اگر مکتبی معتقد شد که فرآیند کشف مطلق برقرار نیست و اختیار فرد در دانش ها دخالت دارد طبیعتا دانش و هنر، به دینی و غیردینی و اسلامی و غیراسلامی تقسیم می شود.

استاد میرباقری به عنوان مثال اضافه کرد: مسیر اختیارات جامعه ما غیر از مسیر جامعه غربی بوده و لذا بستر آگاهی ما با آنها متفاوت است. این فرآیندها هم فرآیندهای جبری نیستند. به همین دلیل آگاهی ها و دانش ها حق و باطل پیدا می کنند. به عنوان مثال اثری مثل حافظ هرگز در جهان غرب تولید شدنی نیست چون بستر اجتماعی و بستر تاریخی و بستر فردی حافظ در جهان غربی قابل تکرار نیست.

استاد میرباقری سوال خود را به نحو دیگری نیز طرح کرد و گفت: انسان وقتی در شرایطی قرار می گیرد که یک احساسیدر او شکل می گیرد و این احساس بستر ایجاد یک اثر هنری می شود، باید پرسید انسان به صورت یک جزیره مستقل از جهان عمل می کند یا در ارتباط با جهان و تاریخ است؟

وی در پاسخ گفت: یک دانشمند یا فیلسوف وقتی فکر می کند جزیره ای فکر نمی کند و در بستر شرایط تاریخی و اجتماعی قرار دارد. دانشمند یا هنرمند مجبور به شرایط نیست و اختیار او در تفکرش هم حضور دارد. بنابراین فلسفه هم یک پدیده جبری نیست و همین است که فلسفه های مختلف را توجیه می کند. هنر هم دقیقا همینطور است و یک جوشش مستقل جزیره ای یا یک جوشش جبری و دیالکتیکی در درون انسان نیست.

هنر هم مثل دانش محصولی است که به اختیار انسان متکی است و اتفاقا ارزش هنر هم به همین است که انعکاس اختیارات تاریخی و انسانی و اجتماعی باشد. چون اگر یک فرآیند جبری حاکم باشد جای هیچ ستایشی وجود ندارد. اگر جبر مادی یا جبر مطلق الهی منتهی به پیدایش آثار هنری بشود جای ستایشی برای هنرمند وجود ندارد.

استاد میرباقری سوال دیگری نیز مطرح نمود که آیا ما انسان ها وقتی که می خواهیم وضعیت جامعه را تغییر بدهیم آیا این احساس یک جانبه است؟ یعنی ما با تمام دارایی های درون خودمان و بدون هیچ استنادی به بیرون درک از زیبایی پیدا می کنیم؟

به نظر استاد میرباقری پیوند بین احساس جمال و تأله و پرستش یک پیوند ضروری و قطعی است. وی تصریح کرد: اگر این احساس تأله و نیاز را از انسان بگیرید هیچ اثر هنری ای خلق نخواهد شد. اگر انسان پیوستگی به چیزی پیدا نکند و احساس تعلق و حیرتی در مورد چیزی نداشته باشد احساسی هم از او آفریده نخواهد شد. کما اینکه درک انسان از حق و باطل همین است. همه درک از حق و باطل بر مبنای آلهه شکل می گیرد و اگر انسان آلهه ای نداشته باشد هیچ احساسی از حق و باطل پیدا نمی کند. اگر انسان یک موجود فقیر و محتاج نبود و غنی بودیم هیچ گاه نسبت به دستگاه آفرینش احساس جمال و خضوع نمی کردیم. انسان در اصل پرستش مختار نیست، انسان در انتخاب آلهه مختار است. می تواند نفس خودش یا جهان یا شیطان را اله خودش قرار بدهد و می تواند حضرت حق را اله خودش قرار بدهد.

استاد میرباقری توضیح داد: اگر انسان در پرستش به شرک مبتلا شد بی شک درکش از زیبایی ها و زشتی تغییر می کند تا جایی که زشتی را به جای زیبایی می گیرد. تغییر فرهنگ ها مستند به تغییر آلهه است. انسان ها معبودهایشان متفاوت می شود که هنرشان متفاوت می شود. اگر انسان مبتلا به پرستش غیر شد هنری می آفریند که دیگران را به همین غیر دعوت می کند. چون هنرمند دیگران را بر سر سفره احساسات خودش نسبت به آلهه خودش دعوت می کند.



به نظر استاد میرباقری هر دوی هنرهای الهی و غیرالهی رد پایی در وجود انسان و زبانی برای تفاهم دارند: اگر هنر الهی مقبول می شود به این دلیل است که در وجود انسان ها محبت و گرایشی نسبت به حضرت حق وجود دارد، و اگر هنر مادی هم مقبول می شود دلیل آن وجود نفسی است که انسان را به بهجت های مادی و زودگذر فرا می خواند. بنابراین، این که هنر زبان مشترک دارد معنایش این نیست که هنر دارای جهت و صبغه خاص نمی تواند باشد. هنر می تواند صبغه خداوند را داشته باشد یا صبغه شیطان را. هنرمند یا در فضای شیطانی می اندیشد یا در فضای رحمانی. یا احساس او برآمده از درک توحیدی از جهان است یا برآمده از شرک و الحاد است. هنر در عین اینکه زبان مشترک دارد و ردپایی در درون جامعه انسانی دارد در عین حال به الهی و غیرالهی و توحیدی و غیرتوحیدی تقسیم می شود. برآیند یکی دعوت به ذکر و انس است و برآیند دیگر دعوت به لهو و لعب.

استاد میرباقری سپس به نقد تاریخ تجدد پرداخت و گفت: مسیر دانش و هنر بعد از رنسانس به سمت زمینی شدن و قطع دانش و هنر از آموزه های قدسی حرکت کرده است. جریان تجدد غیر از اینکه نتوانسته رنج های کهن بشری را التیام بدهد زخم ها را عمیق تر هم کرده است. اشکال اصلی تجدد افول معنویت است. مقصود این نیست که در جهان غرب انسان های مومن زندگی نمی کنند اما جریان تجدد جریان دین زدایی از ساحت اجتماعی زندگی بشر است و این تمدن تجسم مبارزه بی دریغ با خدا است. هنر برآمده از دستگاه تجدد هنر زمینی شده است و هنری است آلوده به شرک و ظلمت و شیطنت و هنری است برای ارضای نفسانیات. البته هنرمندهایی هم در جهان غرب زندگی می کنند که دعوت به توحید و معنویت می کنند اما بحث درباره ساخت دستگاه تجدد است و این به معنای نقلی کردن هنر نیست. به معنای این است که هنر یا در بستر فرهنگ توحید رشد می کند یا در بستر فرهنگ الحاد. هنر یا معطوف به تکامل مادی است یا معطوف به تکامل معنوی.

استاد میرباقری تأکید کرد: اختیار انسان ناچار از پرستش است و هنر انعکاس پرستش انسانی است. اگر تعلق و خضوع و خشوع و دلدادگی را از انسان سلب کنید هیچ لذتی از هنر در انسان به وجود نخواهد آمد. هنر همینطور که معطوف به پرستش است معطوف به تکامل تاریخ هم هست. هنرمند گویی از آینده با انسان سخن می گوید و می خواهد آسیب شناسی از آن جهانی که دیده است به انسان عرضه کند و راه مقابله با رنج ها را به او نشان بدهد.

 

به نظر استاد میرباقری: هنرمند روشنفکری است که از جهان آینده در جامعه خودش متولد شده است و آن تصویر مطلوب از جهان آینده حتما در اثر هنرمند حضور دارد. هنرمند درک از تکامل اجتماعی دارد و آسیب شناسی نسبت به آن دارد و دیگران را به سمت  مدینه فاضله رهنمون می کند. آن جامعه مطلوب یا جامعه توسعه یافته به معنای غربی است یا جامعه ولایت و ظهور است. یعنی آن جامعه مطلوب یا اتوپیای غربی است یا جامعه مهدوی.

استاد میرباقری در پایان سخنانش نتیجه گرفت که: هنرمند دینی هنرمندی است که بتواند احساسات اجتماعی را معطوف به عصر ظهور راهنمایی کند.