کد خبر 2768
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۲:۳۷

در کالبد شکافي شخصيتي سريال «فاصله‌ها»‌ با يک دسته‌بندي بسيار ساده و عيان بين گروه «مردان» و «زنان»، به پيام‌هاي پنهاني دست مي‌يابيم.

به گزارش مشرق، سايت شبهه نوشت: سريال‌هاي ايراني را تقريباً بدون استثناء «فمينيستي» خوانده‌ايم و هنوز هم نه تنها بر اين ديدگاه هستيم، بلکه بر اين باوريم که اين همه هماهنگي و يک‌دستي در تمامي فيلم‌ها و سريال‌ها اتفاقي نيست، بلکه متأسفانه با غفلت شديد مسئولين فيلم و سريال در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و نيز صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران و ساير نهادها و سازمان‌هاي فرهنگي ذيربط، دست‌اندرکاران نشر فرهنگ «فمينيسم» با خيال راحت‌تر و جرأت بيشتر در تحقق اهداف سازماندهي شده‌ي خود مي‌کوشند. و اتفاقاً سريال «فاصله‌ها»‌ انفجار بمب فرهنگ فمينيستي در ميان ساير سريال‌ها مي‌باشد، که ذيلاً با «کالبد شکافي شخصيتي» اين سريال، به دلايل اثبات مدعا اشاره مي‌شود:
در مورد مباحثي چون: آموزش، تبليغ، تذکر، هشدار، نصيحت و ...، بايد دقت شود که هر پيامي به دو صورت «مستقيم و آشکار» يا «غير مستقيم و پنهان» قابل انتقال به مخاطب است و البته تأثير پيام غير مستقيم و پنهان به مراتب بيشتر است. به خصوص اگر اين پيام دعوت به باطل باشد و از روش‌هاي القايي براي انتقال آن استفاده گردد. چرا که مخاطب بدون اين که بفهمد به دام افتاده و متأثر و گرفتار مي‌گردد.
اينک در کالبد شکافي شخصيتي سريال «فاصله‌ها»‌ با يک دسته‌بندي بسيار ساده و عيان، بين گروه «مردان» و «زنان»، به پيام‌هاي پنهان دست مي‌يابيم.
در نگاه اول به نقش «مردان» در سه موضع، سنگر يا مسئوليت خطيرشان در زندگي، به عنوان: يک مرد – يک همسر – يک پدر و يک فرزند نگاه مي‌کنيم و سپس به نقش «زن» در سنگرهاي فرزندي، همسري، مادري، خواهري و ... نگاه مي‌کنيم و سپس جمع‌بندي را به مخاطب و ذهن آزاد مي‌سپاريم:

کالبد شکافي شخصيتي مردان در سريال «فاصله‌ها»:
الف – محسن:
محسن در موضع يک مرد: به هيچ وجه انسان موجهي نيست. اگر چه طبق معمول سريال‌هاي ايراني، آدم‌هاي غير موجه هميشه اهل نماز و مسجد هم هستند. او مردي، خودخواه، لجوج و خود محور است که از درايت لازم در مديريت جاري و مديريت بحران نيز برخوردار نمي‌باشد. او مشکلاتش را با «زور» حل مي‌کند، چک‌اش را، اگر چه از دست يک نزول خوار، اما با يقه‌گيري و کتک‌کاري پس مي‌گيرد و مقابل هر مشکلي، فقط گردن کلفتي مي‌کند. البته معلوم شد که سابقه‌ي جبهه نيز دارد، پس اين القاي کاذب و هدفدار نيز صورت مي‌پذيرد که اين روحيه، همان روحيه جبهه‌اي يا به قول معروف «روحيه‌ي بسيجي» است.
محسن در موضع يک همسر: او در اين موضع نيز انسان موجهي نيست. اگر چه باز علل غير موجهي او به اعتقاداتش و مسئله‌ي جبهه و جنگ بر مي‌گردد(؟!)
او در سابق نامزدي داشته که عاشق او بوده است. حال اين بچه‌ي جبهه و جنگ و به اصطلاح اين بچه حزب‌الهي اهل نماز و مسجد، اين دختر خانم را در سنين جواني و دغدغه‌هايي چون جبهه و شهادت طلبي از کجا پيدا کرده؟ چگونه عاشق شده؟ اصلاً نامزدي يعني چه؟ آيا اسم تطهير شده‌ي همان دوست پسر و دوست دختر است يا نه؟ و ... کاري نداريم. مهم اين است که او نتوانست تدبير کند. به اصطلاح نامزدش از او مي‌خواست که به جبهه نرود، او هم به جاي تدبيري منطقي، رفت و بر نگشت. البته باز مقصر جبهه و جنگ است. در واقع طبق القا، اين جهاد در راه خداوند است که عشق‌ها را به جدايي مي‌کشاند. خود او هم نمي‌گويد: دعا کن که پيروز شويم و دشمنان را از خاک خود بيرون کنيم، بلکه مي‌گويد: دعا کن جنگ هر چه زودتر تمام شود.
محسن در موضع يک پدر: وضعيت او در اين موضع که شايد حساس‌تر و مقدس‌تر از مواضع ديگر باشد، به مراتب بدتر و اسف‌آورتر است. او به هيچ وجه پدر موفقي نبوده است. طبق معمول سريال‌هاي ايراني، هيچ گاه نتوانسته است با فرزندانش ارتباط صميمانه و منطقي برقرار کند، نه حرف فرزند را مي‌فهمد و نه راه‌کار، تدبير و سودي براي فرزندانش دارد. تا آن جا که پسر بزرگش به کوهي از عقده و کينه بر عليه او مبدل شده است و همگان نيز به او يادآور مي‌شوند که اشکال اصلي از روش برخورد تو بوده است. پس از اين همه سال از يک زن ديگر مي‌پرسد که چگونه بايد با فرزندش رابطه برقرار کند و طبق معمول نتيجه اين است که مقصر پدر است و بايد خودش را عوض کند (؟!)
اين پدر فرزندش را از رفتاري منع مي‌کند که خودش 20 يا 23 سال پيش، آن هم در دوره‌اي که قبح روابط آزاد و دوست پسر و دوست دختر بازي (يا به اصطلاح تطهير شده‌اش نامزدي بازي) بسيار بيش از امروز بود، همين رفتار را انجام داده بود. پس چه دليلي دارد که فرزندش امروزي‌اش را منع و سرزنش کند؟! آيا اين خودخواهي، تعصب کور، جهالت و عدم درک اولاد و فاصله نيست.
جالب آن که اين جناب پدر که اهل نماز جماعت،‌ مسجد، جبهه، دعا و ... نيز هست، پس از آن ديگر سني از او گذشته و دو پسر نوجوان و جوان هم دارد، باز همان کار سابق را ادامه مي‌دهد و در حالي که خودش از ملاقات و صرف نهار با زن دلخواهش بر مي‌گردد، کار و زندگي خود را رها مي‌کند و به دنبال پسر جوانش که عاشق شده مي‌رود و براي زندگي او مشکل تراشي‌هاي عوامانه و ناشيانه و جاهلانه مي‌نمايد(؟!)
برادري: محسن در موضع برادري نيز بسيار بي‌دست و پا و در ضمن کمي هم بي‌معرفت است. لذا تا با معشوقه‌ي دوران جواني خود ملاقاتي تازه مي‌کند، از خواهرش که پس از مدت‌ها شوهرش برگشته مي‌خواهد که خانه را تخليه کند! البته ظاهراً علت کج‌رفتاري‌هاي فرهاد است، ولي هم زماني با آشنايي دوباره او را در اين تصميم مصمم‌تر مي‌نمايد

ب - سعيد:
سعيد، مرد بعدي اين سريال است. دلاوري از نسل امروز! جواني عقده‌اي، نفهم، ساده، مدعي، بي‌بند و بار و کاملاً احمق!
سعيد در موضع يک مرد: اين جوان آينده‌ساز، نه تنها هيچي نيست، بلکه آينده خود و ديگران را نيز مي‌سوزاند. وارد دانشگاه مي‌شود، اما هميشه غايب است. رفاقت مي‌کند، اما رفيق خوب را نمي‌فهمد و خاکسار رفيق نامرد است. تجارت مي‌کند، اما با حماقت و نزول آغاز مي‌کند و در هر موضعي و هر موضوعي به راحتي فريب مي‌خورد.
سعيد در موضع يک فرزند: در حد عاق والدين نامرد است. نسبت به پدرش عقده‌اي و کينه‌اي است. حرف هر کس و ناکسي براي او حرف است به جز پدرش. تو روي پدر مي‌ايستد و دل او را مي‌شکند، از شوهر عمه گرفته تا رفيق ناباب تا دختر سر گذر، همه مي‌توانند به راحتي او را عليه پدرش بشورانند. تا آن جا که با پدر وارد معامله ناموسي شده و سهم هم مي‌خواهد!
سعيد در موضع همسري: اگر چه هنوز ازدواج نکرده و به سلامتي کارگردان و ...، دوست دختر، آن هم از نوع نابابش دارد، اما نشان مي‌دهد که به هيچ وجه مرد زندگي نيست. نه تدبيري، نه اراده‌اي، نه شخصيتي و نه ....! او هيچ نيست. مگر آن که در آخر «زورو»يي براي اين دختر بي‌بند و بار شود. توجيه و بهانه‌اي که همه‌ي اين تيپ از پسران را پس از گرفتاري در دام آن تيپ از دختران، توجيه، تطهير و ارضاء مي‌کند.

پ - وحيد:
وحيد، نوجوان است و هنوز هيچ يک از مواضع خود، حتي فرزندي را درست ادراک نمي‌کند. اما تا همين جا، پسر بچه‌ي ساده‌اي است که بدون آن که بفهمد، در آتش خطاهاي آن پدر و اين برادر (دو مرد) مي‌سوزد. به شغل شريف خانه‌داري مشغول است و محتاج محبت. به ويژه‌ي محبت زنانه‌اي از طرف عمه يا دوست دختر پدرش که بتواند جايگزين محبت مادر از دست رفته‌اش باشد!

ت – فرهاد:
فرهاد در موضع يک مرد: او نيز از سابقه‌ي جبهه و جنگ برخوردار است! جواني خود را در راه دفاع از دين و مملکت صرف نموده و به اصطلاح «بچه‌ جبهه‌اي» است. اما مرديست بسيار خودخواه، طماع و در ضمن بي‌درايت و هم چنين کلاهبردار موجه. به جاي تبديل «تهديد»ها به «فرصت»ها که هنر تعقل، تفکر و تدبر مردانه است، هميشه بهترين فرصت‌ها را به تهديد و نعمات را به نقمت مبدل کرده و مي‌کند.
براي او فرصتي به دست آمد (که در اين اوضاع اقتصادي کشور) چند ميليارد وام براي تأسيس کارخانه‌ي دولتي بگيرد، اما از روي طمع، با سند سازي و خريد و فروش ماشين‌آلات روي کاغذ، وام را مي‌گيرد به برج سازي روي مي‌آورد و معلوم است که پول‌هاي زيادي از مردم گرفته و معلوم نيست چه کرده است، اما در هر حال بين هزاران برج‌ساز،‌ اين يکي بد مي‌آورد و به زندان مي‌افتد.
هنوز هم از نظر انساني «به عنوان يک مرد»، نه تنها اصلاح نشده، بلکه کاملاً بدتر و پست‌تر هم شده است. اينک اقيانوسي از کينه، عقده و حسادت را هم به صفات ناپسند قبلي خود اضافه کرده است و هنوز در ارتباطات و دوست و دشمن شناسي کاملاً بي‌بصيرت و بي‌تدبير است.
فرهاد در موضع يک همسر: او به هيچ وجه همسري خوبي نبود و نيست. به زندان افتادن او نه يک حادثه، بلکه به خاطر طمع‌هاي مردانه‌اش بود. او عشق، خانه و خانواده‌اش را فداي هوس‌هايش کرد و سبب گرديد که همسر با وفايش، پنج سال زجر و شکنجه‌ي بي‌شوهري را تحمل کند. اکنون هم که برگشته، نه تنها هنوز يک تشکر خشک و خالي از اين همسر وفادارش نکرده است، بلکه هر روز با بداخلاقي و بدخواهي و بدانديشي، بر مشکلات خانه و خانواده و همسرش مي‌افزايد.
فرهاد در موضع يک پدر: او نه تنها براي پسرش کاري نکرده است، بلکه هميشه موجب آزار و اذيت اين جوان رعنا شده است. پنج سال او را بي‌پدر کرد، موجب سرشکستي‌، غصه و رنجش شد، اکنون هم که برگشته،‌ ايثار فرزند در موضوع سر کار بردن پدر را نمي‌فهمد و براي ازدواج او هم مشکل تراشي مي‌کند و به خاطر حسادت و لجادت با محسن، هميشه مزاحم رشد، ترقي، راحتي و لذت‌هاي فرزند برومندش است.

ث – نيما:
با چنين پدري، تکليف پسر نيز معلوم است. پسري است که تمامي ساليان نوجواني خود را بدون پدر و با سرشکستگي و رنج (از ناحيه‌ي پدر) پشت سر گذاشته است. ظاهراً پسر عاقل و زيرکي است. اما اکنون نيز اميدي به حمايت‌ها و محبت‌هاي پدرانه ندارد. ناچار است هميشه از پدر دور شود تا درگيري و دلخوري پيش نيايد. همسر آينده‌اش را خودش (البته با معرفي دايي‌جان) پيدا کرده است و در اين موضوع نيز با پدر درگير است. امروز نيز به دنبال آن است که پرونده‌ي پدر را بيرون بکشد و به حقايق رذيلت‌هاي پدر پي ببرد.

ج – عمو رضا:
ظاهراً تا اينجاي سريال او تنها مردي است که چهره‌اش در مواضع متفاوت تخريب نشده است. يعني فعلاً تنها مرد مثبت اين سريال است. البته نقش خاصي هم جز نصيحت ندارد که به قول ليلا هميشه کارساز نيست. همسرش هيچ نقشي ندارد تا معلوم شود آيا او نيز در زندگي مظلوم واقع شده است يا خير؟ و شايد همين بي‌نقشي در مقابل ساير زنان اين سريال، بيانگر بي‌نقشي او در زندگي و در خانواده‌ و فاميلي چنين پر تلاطم ‌باشد. در واقع نشان مي‌دهد که زن در يک خانواده‌ي مسلمان، هيچ نقشي به جز همان خانه‌داري به مفهوم مصطلح ندارد.

چ – مهران:
مهران در موضع يک مرد: او در موضع يک مرد، نه تنها بسيار بي‌درايت و بي‌کفايت است، بلکه معلوم است که کلاهبردار نيز هست. انسان شري است، به زندان افتاده، اما زندان براي او دانشگاه بزهکاري است.
مهران در موضع يک همسر: مهران، همسر صبا و داماد ليلا است و در موضع يک همسر، نه تنها عاشق، متعهد، وفادار و ... نيست، بلکه کاملاً نامرد و خائن و بي‌غيرت نيز هست. به مال و اموال همسرش چشم دوخته است و براي تصاحب آن از هيچ شکنجه‌ي روحي و رواني و حتي فرستادن اراذل و اوباش به سراغ همسرش فروگذار نمي‌نمايد.
فرهاد در موضع يک پدر: او فرزند خردسالش را مال‌المصالحه‌ي رسيدن به مطامع کثيف خود قرار داده است. نه تنها به فکر اين فرزند، نيازهاي عاطفي و نيز مادي او نيست، بلکه حتي آدم رباياني را براي ربايش او اجير مي‌کند و در واقع مي‌خواهد فرزند خود را به گروگان بگيرد تا پول و چک و سفته و زمين به دست آورد.

ح – ياور:
ياور نيمچه مردي است احمق و هالو. به هواي خواننده شدن و پر کردن يک کاست به تهران آمده است، هنري هم از او نشان داده نمي‌شود که فرض بگيريم، هنري داشته و جهت رشد به تهران آمده است. بلکه کاملاً در اوهام عوامي به سر مي‌برد و حتي از پس ساده‌ترين اموري که به او سپرده مي‌شود بر نمي‌آيد.

خ – پدر بيتا:
او راننده‌ي تريلي بود. معلوم است که به واسطه‌ي شغل‌اش، هيچ گاه نمي‌توانسته به خانواده برسد. اما موضوع به همين جا ختم نمي‌شود. بلکه مرد بي‌عقلي نيز بوده و هست. او بدون تدبير اهل درگيري است. چاقو کش هم بوده و يک نفر را به قتل رسانده است و اکنون در زندان و به اصطلاح زير تيغ است.
پدر در موضع يک پدر: اوضاع فرزندانش ناتواني بي‌لياقتي او در موضع پدري را به خوبي نشان مي‌دهد. پسرش يک لات معتاد و دخترش آواره‌ي خيابان‌ها شده است. خودش هيچ چيز نمي‌فهمد. حتي حاضر نيست خانه را بفروشد و به زندگي برگردد و فرزندان آواره‌ي خود را سر و ساماني بدهد. براي او (به قول بيتا) فرقي نمي‌کند که دختر جوانش، کجا مي‌رود؟ کجا مي‌خوابد؟ از کجا پول در مي‌آورد؟ و ... .

د – علي صبوري:
او فرزند شهيد است. يعني يکي از ارزش‌هاي جامعه‌ي ما. در ضمن دانشجو و به اصطلاح بچه مثبت هم هست. اگر چه پدرش به افتخار شهادت نائل شده است، اما او نيز از ناحيه‌ي پدر متحمل آسيب و رنج شده است و بدتر آن که از هويت پدر هيچ نمي‌داند. در به در به دنبال تاريخچه‌ي پدر است، اما تنها رفيق او «فرهاد» بوده که سخن نمي‌گويد.
علي صبوري مانند همه‌ي چهره‌هاي مذهبي که فيلم‌ها و سريال‌هاي ما نشان مي‌دهد، با قيافه‌اي بسيار پپه، مانند يک بچه صاف و ساده است. او هم نامزدي براي خود انتخاب نموده است، که عقل و درايت نامزدش نزد او، مانند يک مادربزرگ به نوه‌ي خردسالش مي‌ماند.

ه – ساسان:
او نيز فرزندي است که مانند ساير فرزندان در سريال‌هاي ايراني، هيچ خيري از پدر و مادرش نبرده است، چرا که آنان در يک تصادف کشته شدند. [مدت‌هاي مديدي است که جاي يک پدر خوب در سريال‌هاي ايراني خالي است]. لذا تحت پوشش حمايتي فرهاد قرار مي‌گيرد. اما چه قيم و سرپرستي؟! کسي که عرضه‌ي اداره‌ي زندگي خود را ندارد، چه رسد به فرزند ديگران را و با افتادن به زندان، او را نيز بيچاره‌تر از گذشته مي‌کند.
او در موضع مردي، خيلي نامرد، خودبين و خود پسند، بي‌فکر و بي‌درايت است. در موضع فرزندي، نسبت به کسي که در هر حال بسيار به او لطف و محبت کرده است، بي‌وفا و خائن است و ملک اماني او را به معرض فروش مي‌گذارد. در موضع رفاقت بسيار نامرد است و براي رفيق خانه‌زاد خود پاپوش درست مي‌کند، در موضع همسري هم که به نامزد خود خيانت مي‌کند. او هم مثل ساير اولاد در سريال‌هاي ايراني خيري از پدر نبرده است و مانند ساير مردان در سريال‌هاي ايراني به دنبال هوا و هوس‌ها و اوهام خود (خروج از کشور) است و همه چيز را در اين راه فدا مي‌کند.

کالبد شکافي شخصيتي زنان در سريال «فاصله‌ها»:
الف – ليلا:
ليلا در نقش يک زن: او زني است وزين، مدير، مدبر و با محبت. به رغم همه‌ي گرفتاري‌ها، توانسته است مانند يک مرد، براي خود رستوراني داير کند و زندگي را به خوبي اداره کند و بر عکس مردان اين سريال، ايجاد اشتغال کرده و به چند نفر ديگر هم نان برساند. هم حضور او به عنوان يک زن در خانه متين است و هم حضورش به عنوان يک زن در جامعه در خور تحسين مي‌باشد.
ليلا در نقش يک همسر: او همسري بسيار پر محبت، منطقي و صبوري است. هيچ ايرادي به او وارد نيست. به اولين نامزدش شرط کرد که اگر مي‌خواهي با من ازدواج کني به جبهه نرو. خوب، از لحاظ يک دختر جوان اين حرف شايد با شعاير ظاهري جهاد، ايثار و ... منطبق نباشد، اما خارج از منطق نيست. معني ندارد که يک جواني به تهران بيايد و دختر جواني را عقد کند، و احياناً در همان يک هفته‌اي که در تهران مي‌ماند، فرزندي را هم به او تقديم کند و بعد برود به جبهه و احياناً با نقص عضو، قطع نخاع و يا شهيد برگردد و يک عمر اين دختر جوان را آواره کند. پس او به عنوان يک دختر جوان، عاشق، ولي منطقي، پيشنهاد بدي نداده بود. لذا از ناحيه‌ي اولين مرد زندگي‌اش، دچار صدمات و لطمات جدي روحي و سرنوشتي شد.
اما، مرد دوم زندگي‌اش که با او ازدواج کرد، لابد فقط از روي اجبارها و منطق زندگي بوده است و نه از روي عشق. چون هيچ دختري نمي‌تواند به همين راحتي عشق خود را کنار بگذارد و با ديگري ازدواج کند. معلوم است که براي او نيز همسر خوبي بوده است. از او صاحب اولادي مي‌شود، اما از او هم خيري نمي‌بيند و جاده‌هاي پر پيچ و خم زندگي را به تنهايي پشت سر مي‌گذارد.
اينک به رغم آن که مي‌داند همسر معشوق سابقش مرده است و او مردي تنها است، اما وزانت دارد و به سراغ او نمي‌رود، بلکه سال‌ها منتظر مي‌ماند تا معشوق قديمي‌اش دوباره به سراغش بيايد. هر چند که مرد (محسن) اين احساسات را درک نکرده و دير به سراغ او آمد، ولي بالاخره از جبر روزگار و ناخواسته آمد و ديدار مجدد صورت پذيرفت. اما، او نمي‌تواند به يک زندگي آرام برگردد، چرا که از ناحيه‌ي دو مرد که هر دو از نزديکان او هستند، در رنج و مشقت و هول و نگراني به سر مي‌برد. يکي نامزد و معشوق سابقش با تمامي مشکلات عديده‌اي که دارد و ديگري دامادش با تمامي نامردي‌هايي که دارد.
ليلا در نقش مادري: او مادري کاملاً با محبت، دلسوز، دردمند و مهم‌تر آن که با درايت است. هر چند زندگي ظاهري خود را کاملاً معمولي و خوب اداره مي‌کند، اما در درون خود، درياي محبت مادري است و اين محبت را با اتاق خوابي که براي نوه‌ي نديده‌اش فراهم نموده به خوبي نشان مي‌دهد. او بر عکس مردها که حاضرند براي کسب مال، زن و فرزند را به نابودي بکشند، حاضر است به خاطر دخترش همه‌ي دارايي‌هاي خود را به يک مرد کلاش بدهد.

ب – مرضيه:
مرضيه در نقش يک زن: او زني است مؤمنه، محجبه، عاقل، صبور، مهربان، مدير و مدبر و برخوردار از تمام ويژگي‌هاي خوبي که يک زن مي‌تواند داشته باشد.
مرضيه در نقش يک همسر: اگر چه او نيز مانند تمامي همسران سريال‌هاي ايراني از ناحيه‌ي شوهر در رنج و عذاب بوده، اما هيچ‌گاه کوتاهي نکرده است. همسري مهربان و با وفا. همسري که در دوره‌اي دوري شوهرش را به خاطر حضور در جبهه تحمل کرد. پس از آن دوري شوهرش را به خاطر حبس ناشي از طمع و بي‌فکري تحمل کرد و امروز نيز متحمل روحيه‌ي خراب، روان پريشان و عملکردهاي ناصواب شوهر است و نگران کار اوست و ارتباطاتش را زير نظر مي‌گيرد.
مرضيه در نقش يک مادر: او مادري باوفا، با گذشت، مهربان، فداکار و ... است. انوار کمالات و روح لطيف ولي پر قدرت مادري هميشه در او ساطع است. او نه تنها بدون شوهر فرزندش را نگهداري و تربيتي نيکو مي‌کند، بلکه نقش مادري را به حد توان براي فرزندان برادرش نيز اجرا مي‌کند.

پ – صبا:
صبا در نقش يک زن: او زني پاک و مدبر است که مانند همه‌ي زنان سريال‌هاي ايراني، براي برخورداري از ساده‌ترين شرايط زندگي که به خاطر ظلم مردان دچار آشفتگي و پريشاني شده است، پس به تنهايي تلاش مي‌کند تا زندگي را نجات دهد. از پدر که خيري نديده و اين هم از همسر نامردش!
صبا در نقش يک همسر: معلوم است که او همسر با وفايي بود. به رغم آن که شوهرش به خاطر هوا و هوس‌هاي شخصي به زندان افتاد، فرزند نوزاد خود را نگهداري کرده است. به رغم آن که شوهرش به او خيانت کرده و مي‌کند، او حفظ امانت مي‌کند. از شوهر هيچ نمي‌خواهد، نه مال، نه ثروت ... و حتي نه عشق و زندگي. فقط مي‌خواهد که به فرزند او آسيبي نرساند. او يک (طبق روال سريال‌هاي ايراني) همسري مظلوم به معناي واقعي است.
صبا در نقش يک مادر: مادري دلسوز و مهربان که جان و سلامت فرزندش از ناحيه‌ي شوهر خود و پدر فرزندش در خطر است! براي حفظ فرزند، فراري مي‌شود، پنهان زندگي مي‌کند، حتي از مادر نيز مي‌گذرد، چون خود يک مادر است. کارگري و پرستاري مي‌کند و اکنون نيز حاضر است به هر نقطه‌ي دور و ناشناخته‌اي برود و خود را فداي حال و آتيه‌ي فرزندش نمايد و او را گزندهاي پدرش در امان بدارد!

ت – هستي دختر صبا:
اگر چه کودکي بيش نيست و هنوز زندگي را نشناخته است، اما چه فرقي مي‌کند، در سريال ايراني همه‌ي مؤنت‌ها، اگر چه کودک، از ناحيه‌ي پدر در رنج و عذاب و بدبختي هستند و با اين وضعيتي که پدرش دارد، معلوم است که آينده‌اي پر از ناراحتي‌هاي روحي و رواني نيز در پيش رو خواهد داشت.

ث – دختر خاله‌ي بيتا:
او نقش زيادي ندارد که هويتش را آشکارتر کند، اما ظاهراً او هم دختر خوب، نجبيب، مدير، مدبر، هواس جمع و خانواده دوست است. البته او هم از ناحيه پدر در رنج و عذاب است، چرا که پدرش در بيمارستان بستري و در حال احتضار است.

ج – مادر علي صبوري:
او هم يک زن است، آن هم از نوع همسر شهيد. پس، با صبوري، متانت، تحمل سختي و رنج، شکست در زندگي مشترک و ...، به همسر وفادار و مادري دلسوز و فداکار است. او هم از شوهر خيري نديده است.

د – زهره:
زهره، عروس مرضيه است. دختري جوان و محجبه. بسيار ساده و صادق و البته به موقع عقلش را جمع مي‌کند و براي تحقق و حفظ زندگي مشترک مواضع درستي اتخاذ مي‌کند. او نيز از ناحيه‌ي پدر شوهر در مشقت است.

ه – شيدا:
نامزد يا بهتر بگوييم دوست دختر ساسان است. دختري که با تمام باورها و احساسات، همه‌‌ي عشق و عواطف‌اش را پاي يک پسر گذاشته که او هم نامرد از آب درآمده است. در عين حال آن قدر لطيف و وفادار است که هنوز نتوانسته تصميم بگيرد که آيا او را رها کند يا به کمکش بشتابد.

و – ريحانه:
ريحانه، دختر عمو رضا نيز دختري کاملاً شايسته است. هم جوان است و هم مؤمن و محجبه و هم نسل امروزي و هم آينده ساز. دانشجويي است منطقي. اگر چه لابد مانند هر دختر ديگري، عاشق همسر آينده‌ي خود است، اما در ملاقات‌ها با نامزدش، نه تنها عشوه و غمزه‌اي ندارد، بلکه بسيار منطقي راجع به زندگي صحبت مي‌کند و با عقل و تدبير شوهر آينده‌ي خود را که به کودکي مي‌ماند، اداره مي‌کند.

ز - بيتا:
نوبت به سوژه‌ي اصلي سريال، «بيتا» مي‌رسد. همان که پوششي براي اين همه پيام منفي فمينيستي در اين سريال گرديده است و ذهن مخاطب گمان مي‌کند که تنها پيام اين سريال، هشدار به پسران جوان نسبت به چنين دختراني است.
ابتدا ظاهر اين دختر بسيار بد نشان داده مي‌شود، اما هيچ شکي نبود که به زودي تطهير شده و مظلوم جلوه داده مي‌شود. دختري که ابتداي امر يک فاحشه‌ي خياباني کامل به نظر مي‌رسد. اما طبق معمول سريال‌هاي ايراني، هميشه چهره‌هاي محجبه، جبهه‌اي، حزب‌الله، مؤمن و ...، از اوضاع و احوال پريشان و نامناسبي برخوردار هستند، اما بدترين زنان و حتي فواحش، به زودي تطهير شده و به چهره‌اي مظلوم و محق مبدل مي‌گردند. چرا که اين (يعني توجيه و تطهير منکر و بزه)، رسالت مهم، مأموريت اصلي، هنر و هدف همه‌ي سريال‌هاي ايراني است.
به راستي در وجدان متعارف عمومي، چه ايرادي به «بيتا» وارد است؟! او نيز مثل همه‌ي دخترهاي سريال‌هاي ايراني و شايد نسبتاً بيشتر از همه‌ي آنها، چوب بي‌خيالي‌ها و بي‌مسئوليت‌هاي «پدر» و بي غيرتي «برادر» را مي‌خورد.
اگر در خيابان‌ها آواره‌ است، حق دارد. چون پدرش در زندان و برادرش معتاد و بالتبع خودش بي‌خانمان است. اگر سوار ماشين آقا پسرهاي پولدار مي‌شود، باز هم حق دارد، چون در فکر تهيه کردن هزينه‌ي ديه‌ي پدر بي‌فکرش است. اين دختر خانم در حالي که اداي فواحش را در مي‌آورد و در خيابان‌ها مي‌ايستد و سوار خودروهايي که مقابلش توقف مي‌کنند تا بلندش کنند مي‌شود، اما دختر شريفي است و براي خودش در يک رستوران کار پيدا کرده است تا نان حلال بخورد و شب‌ها نيز در خانه‌ي دختر خاله مي‌خوابد، تا به همگان ثابت کند که حق نداريد راجع به دختران خياباني فکر بدي کنيد.
اما چه کند که اين حقوق ناشي از دسترنج، براي ديه‌ي آن پدر بي‌فکر و بي‌تعهد کفايت نمي‌کند، آن هم وقتي با چنين هيولايي به نام همسر مقتول طرف است(؟!) و واقعاً به نظر مي‌رسد چنين دختري، آن هم با آن تربيت و اوضاع خانوادگي، راه‌کار ديگري ندارد. باز هم چقدر عفيف است که وقتي سوار خودروها مي‌شود، تا آخر کار نمي‌رود، بلکه فقط پول طرف‌ها را کش مي‌رود و مثلاً غيب‌‌اش مي‌زند تا مبادا شما فکر بدي درباره‌ي او بکنيد. انصافاً آيا غير از اين است که ذهن ناخودآگاه مي‌گويد: اي کاش اين دختر از همين راه‌ها و يا هر راه ديگري هر چه زودتر ديه‌ي مقتول پدر را فراهم کند و نجات يابد و اي کاش (مانند فيلم‌هاي هندي) عاقبت تطهير شده و با سعيد ازدواج کند؟!
بيچاره اول بار عاشق شده بود. خوب اين که کار بدي نيست. در اين سريال از مؤمن جبهه‌اي تا الوات خياباني، همه عاشق شده و دوست دختر داشته و دارند، که بعضي به نام «نامزد» تطهير شده‌اند و برخي ديگر ريا نکرده و نام همان دوست دختر را به يدک مي‌کشند.
عشق اول (يک مرد - ساسان) به او خيانت کرد. البته شايد اين عشق دوم بوده است. او مانند هر دختر جوان ديگري، پس از تجربه‌ي پسرهاي ناپاک، که البته او اجازه‌ي سوء‌استفاده را به آنان نداده و فقط جيب‌شان را زده است، يک پسر خوب براي ازدواج پيدا کرده است. خوب، اين هم که خوب است و نشان از عقل و درايت دارد. در هر حال شوهر خوبي پيدا نموده و ازدواج کند خوب است و يا ادامه‌ي اين راه؟ بديهي است که هر دختري مي‌گويد: خيلي هم خوب است و هر پسري نيز خواهد گفت: اشکالي ندارد، بالاخره باز صد رحمت به اين دختر که در متن چنين اوضاعي به فکر ازدواج است.
در هر حال دختر هر چقدر هم ناباب و بد باشد، وقتي پسر خوبي براي ازدواج طور مي‌کند، عاقلانه‌ترين کار اين است که طوري که شده او را نگه‌دارد و به سوي ازدواج سوق دهد و او هم همين کار را مي‌کند. پس، دختر عاقلي است.
او آن قدر با معرفت و با گذشت است که به رغم گرفتاري‌ها، به رغم دغدغه‌ي پرداخت ديه‌ي قتل توسط پدر و نجات او از اعدام و به رغم اين همه بيچارگي و صدمات روحي و رواني، هم يک ميليون پولي که سعيد از عمه گرفته به او داده بود را پس مي‌دهد و هم پولي را که از ساسان گرفته بود پس مي‌دهد و تازه هزينه‌ي بيمارستان دوست پسرش را که به خاطر او دعوا کرده بود را مي‌پردازد. واقعاً که دست راستش بر سر تمامي مردان اين سريال است.
پيام اين سريال بر عکس آن چه ظاهرش نشان مي‌دهد، اصلاً اين نيست که اي آقا پسرها، مواظب عشق‌هاي خياباني باشيد، بلکه اين است که «اي کاش توفيق داشته باشيد تا چنين دختري بر سر راهتان قرار گيرد و در نهايت همسرتان شود»! هم شاداب است و هم درام - هم زرنگ است و هم پاک – هم زيرک است و هم نجيب – هم دلسوز است و هم وفادار – هم پر تلاش است و هم غيرتمند. مانند امروزي‌ها شنگول است و مانند ديروزي‌ها متعهد و وفادار - اگر ظاهر چند کارش خلاف بوده، باطنش پاک بوده و تازه اگر هر مردي دچار چنين گرفتاري‌هايي مي‌شد، به مراتب بدتر از او عمل مي‌کرد. مضاف بر اين که چه دختر عاقل و با شهامتي است که در چنين خانواده‌اي خود را حفظ کرده است. حالا کمي پول دزديده، آن هم براي نجات پدر. اين هم که مشکلي نيست، بيچاره راه‌کار ديگري نداشته و يا به ذهنش نرسيده است. تازه در نهايت يک توبه مي‌کند و از اين گناه نيز پاک مي‌شود و آن وقت از همه‌ي زنان بهتر خواهد بود.

کلي‌ترين نتيجه‌اي که ذهن از پيام‌هاي مستقيم و مستتر (پنهان) اين سريال دريافت مي‌کند:
مردان، فرقي نمي‌کند، چه مؤمن و چه غير مؤمن، چه جبهه‌اي و چه به اصطلاح سوسول، چه کاسب و چه کلاهبردار، همه احمق و نادان و نامرد هستند. پدران، چه جان‌باز و چه هوس‌باز، همه براي فرزندان خود مضر بوده و هستند و همسران (مرد)، چه پاک و کاري و چه ناپاک و دغل‌باز، همه موجب دردسرهاي خواسته و ناخواسته براي همسران (زن)، خودخواه و خود محور و خودپسند هستند (مگر موارد بسيار استثنايي و نادر).
اما زنان، چه ميانسال و چه جوان، چه چادري و چه غير آن، چه خانه‌دار و چه اجتماعي يا کاسب، چه پاک و عفيف و چه خياباني، چه عوام و چه تحصيلکرده و دانشگاهي، همه انسان‌هايي در درجه‌ي اول مظلوم ظلم مردان (در موضع پدر و همسر) و در درجه‌هاي بعدي همگي عاقل، پرتلاش، صبور و پر طاقت، رنج ديده و زحمت کش، نگران و مدير و مدبر، دختري مهربان، همسري وفادار و مادري دلسوز و فداکار هستند.
حال پس از اين «کالبد شکافي شخصيتي» که عين واقعيت‌هاي اين سريال بود، فقط يک سؤال از مسئولين فيلم و سريال، به ويژه در سيماي جمهوري اسلامي ايران باقي مي‌ماند: «به راستي اگر سازمان ماسوني فمينيسم و تشکيلات مخوف جنگ نرم در اين سنگر، به عرصه‌هاي فرهنگي اين نظام و مملکت نفوذ مي‌کرد، براي خود ستون پنجمي مي‌ساخت و به آنها پول، اقامت و وعده و وعيد مي داد تا يک سريال فمينيستي بسازند، چه مي‌ساختند از اين بهتر؟!»
حالا لابد ما بايد خيلي هم خوشحال باشيم که به به، چه فيلم آموزنده‌اي ساخته و به اذهان عمومي ارائه شده است و منتظر تماشاي پشت پرده‌ها – مصاحبه و اخذ تأييديه و تعريف از بيننده‌ها – نشست دست‌اندرکاران با رئيس سازمان و تشکر او از ايشان – بازديد آقاي ضرغامي با نمايندگان مجلس و اخذ تأييد و تشکر و تقدير و احياناً سفري هم به قم و مشهد باشيم؟!
کوتاهي‌ها و اهمال‌هاي فرهنگي، گاه قابل توجيه و گاه (البته کمتر) قابل جبران نيز هستند، اما خدا کند که هيچ گاه مصداق آيه‌ي ذيل قرار نگيريم:
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُُمْ فىِ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحَْسَبُونَ أَنهَُّمْ يحُْسِنُونَ صُنْعًا» (الکهف – 103 و 104)