مشــرق - حضرت آيت الله مجتبي تهراني بيان داشت: بحث ما راجع به قيام امام حسين(ع) بود که عرض کردم اين حرکت و قيام مجموعهاي از درسهايي در ارتباط با ابعاد گوناگون معرفتي و فضيلتي انساني، دنيوي، اخروي، فردي و اجتماعي بود. امام حسين(ع) مصلحي غيور و انساني ضد غرور بود که نه مغرور بود و نه کسي را مغرور کرد؛ بلکه بر عکس، او درصدد بود که مغرورين را نجات دهد.
بحث ما به اينجا رسيد که دو عامل اساسي در معارف ما مطرح شده که اين دو عامل موجب ميشود انسان، فريب بخورد و نسبت به تشخيص راه رسيدن به آن چيزي که هدفگيري کرده و از نظر فطرت هم درست هدف گرفته است، به خطا برود. عرض کردم عوامل دروني و بيروني مؤثر در اين اشتباه هستند که هر دو شيطان است.
بررسي زمينههاي غرور
سؤال اصلي اين بود که شيطانهاي دروني و بيروني از چه زمينههايي براي ايجاد اين اشتباه، استفاده ميکنند؟ در جلسه گذشته عرض کردم دو چيز به عنوان زمينه مطرح است که سرآمد آنها در ارتباط با بعد اعتقادي انسان يعني کارکرد عقل است. يعني با توجّه به اينکه ما عقل و وحي را حجت باطني و ظاهري ميدانيم و با اين حال که هر دو نيز يک مطلب را به ما القا ميکنند و يک راه را به ما ارائه ميدهند، در عين حال اگر بر خلاف آن عمل ميکنيم، دليل و ريشهاش اين است که معاد و قيامت را باور نکردهايم. چون قيامت را باور نکردهايم، باوري که از آن به يقين تعبير ميشود، به فريبهاي شيطاني مغرور ميشويم.
عدم اعتقاد به معاد
بحث ما جلسه گذشته همين بود و طبقات و انواع افراد در ارتباط با اعتقاد به معاد را مطرح کردم که اگر شخص به مسئله معاد که هم عقل آن را تأييد ميکند و هم نقل، يقين داشته باشد، فريب شيطان را نخواهد خورد. اعتقاد به نشئهاي غير از نشئه دنيايي که ابدي و جاودانه است و تنعمش خالص است؛ همان چيزي است که مقصد و مطلوب انسان است. آنجا نشئهاي است که وجود دارد و اسمش قيامت است. اگر اين به باور انسان آمده باشد، نه هيچگاه فريب شيطان دروني را ميخورد و نه شيطان بيروني را. مطلب خيلي روشن است.
تأثير باور به معاد در مغرور نشدن
حالا من يک روايتي که از علي(ع) ميخوانم و بعد وارد جهت دوم ميشوم. روايت از اميرالمومنين(ع) است که حضرت فرمودند: «مَنْ أَيْقَنَ أَنَّهُ يُفَارِقُ الْأَحْبَابَ وَ يَسْکُنُ التُّرَابَ وَ يُوَاجِهُ الْحِسَابَ وَ يَسْتَغْنِي عَمَّا يُخَلِّفُ وَ يَفْتَقِرُ إِلَى مَا قَدَّمَ کَانَ حَرِيّاً بِقِصَرِ الْأَمَلِ وَ طُولِ الْعَمَلِ»(مستدرکالوسائل، ج 2، ص 110) هر کس که يقين دارد که روزي از دوستانش جدا شده، خاک نشين گرديده، روزگار حسابرسي را ديده، هر چه بر جاي گذارد او را بينياز نکرده و به اعمالي که از پيش فرستاده محتاج خواهد بود، سزاوار است که آرزويش را کوتاه و کارهاي نيکش را زياد کند.
همه رابطهها قطع ميشود و وقت حسابرسي است
تعبير در اينجا از يقين است که اگر کسي باور داشته باشد که از دوستان و کساني که در اين دنيا و در اين نشئه با آنها رابطه محبتي برقرار کرده است، روزي جدا خواهد شد، چنين ميشود. حالا دوست هر که و هر چه ميخواهد باشد چون رابطه محبت انسان فقط با اشخاص نيست.
ظهورش اين است که شما معمولاً بستگان خود را دوست داريد ولي اين به آن معني نيست که انسان فقط دلبسته به اشخاص ميشود. روزي انسان از مطلق چيزهايي که به آنها دلبستگي داشته است، جدا شده و خاک نشين ميشود. قبر اشاره به عالم برزخ دارد. انسان وقتي از نشئه دنيا به نشئه برزخ ميرود «يُوَاجِهُ الْحِسَابَ» با اين مواجه ميشود که بايد حساب پس دهد و نسبت به اعمالش بازجويي شود.
سزاواري مؤمن به معاد براي ترک آرزوها
در اين تعبير دقت کنيد؛ همان باور است. «وَ يَسْتَغْنِي عَمَّا يُخَلِّفُ» ديگر چيزهايي را که گذاشته و رفته است، به دردش نميخورد. در آن نشئه اين چيزها به کار نميآيد. چه چيز آنجا به درد ميخورد؟ «وَ يَفْتَقِرُ إِلَى مَا قَدَّمَ» انسان به اعمال صالحي که از پيش فرستاده است، احتياج دارد.
چنين آدمي که اعتقاد به معاد دارد، کوچ از اين عالم و ورود به عالم ديگر را باور دارد، «کَانَ حَرِيّاً بِقِصَرِ الْأَمَلِ» سزاوار است که آرزوهاي بي پايان را مقداري کوتاه کند. معمول اينطور است که آدمآرزوي چند هزار ساله دارد؛ نميگوييم که آرزو ابدي، اما لااقل به اندازه عمر حضرت نوح، بايد عمر کند تا به برخي از آرزوهايش برسد.
سزاوار است که انسان معتقد به قيامت آرزوهايش را کوتاه کرده و اعمال صالحش را زياد کند. پس معلوم ميشود کساني که با زبان به قيامت و معاد و غيره اعتراف داشته و در عين حال کارهايي ميکنند که برخلاف عقل و نقل است، اصلاً قيامت را باور ندارند؛ حالا ميخواهد احتمالش را بدهد يا احتمالش را ندهد. من اين مسائل را جلسه گذشته عرض کردم و ديگر تکرار نميکنم.
دل سپردن به جلوههاي دنيا
گفتيم به دو خاطر انسان فريب شيطان را ميخورد و بر خلاف عقل و وحي عمل ميکند؛ اين جهت اولي است که باعث فريب انسان ميشود. اين عامل در ارتباط با عقل و ادراکات دروني انسان از وحي و وعدههاي الهي بود که خدا به انسان داده و براي آن قول داده است. حال اين انسان به قول خدا اعتماد نکرده و وعده الهي به باورش نيامده است يک جهت براي فريب خوردن است. حالا به سراغ جهت دوم ميرويم. خوب توجه کنيد. جهت دوم، مسئله جلواتِ ماديت است. گفتيم انسان در بستر ماديت چشم گشوده و حدوثش در اين سرا است. جلوات ماديت چشمگير است و موجب ميشود که انسان مغلوب شود.
گول خورم يا خودم خواستم؟!
مغرورين و فريب خوردگان، غالباً بر روي همين نکته مانور ميکنند؛ يعني جداي اينکه معاد را قبول ندارند، غرورشان را اينطور توجيه ميکنند که ما چکار کنيم؟ دنيا گولمان زد! حالا من بايد يک مقدار اين مغلطه را توضيح دهم تا مطلب روشن شود. غرض اينها از اين حرفها اين است که ميخواهند بگويند، آنقدر جلوات دنيا فريبنده بود که اختيار از ما سلب شد! من در مقدمات بحث گفتهام که وقتي انسان سر دوراهي قرار ميگيرد، چطور ميشود که بيراهه را انتخاب ميکند، ولي اينجا براي اينکه به مغالطه اينها پاسخ دهم يک توضيح ديگري ميدهم. ما يک دل بردن داريم و يک دل دادن داريم.
هيچ مغروري نميگويد: من دل به دنيا دادم؛ ميگويد: دنيا دلم را برد. حال آنکه چنين چيزي مطرح نيست. ما اين معنا را اصلاً قبول نداريم که جلوات دنيا انسان را بي اختيار کند.
چرا تو گناه ميکني ولي من نه؟!
اين قضيه مکرراً اتفاق افتاده است، وقتي بعضي از کساني که دستشان آلوده به خطا شده است، به من مراجعه ميکند و ميگويد: چهکار کنم؟ نميتوانم خطا نکنم! من به آنها پاسخ ميدهم: دروغ نگو! نگو: نميتوانم. بگو: نميخواهم! تو يک انسان هستي. درست است؟ من هم يک انسان مثل تو هستم و معصوم هم نيستم. از او ميپرسم: آيا کاري را که تو کردي من ميکنم؟ ميگويد: نه! ميگويم: مگر آن کاري که تو کردي از من بر نميآيد؟ ميگويد: بله. دوباره ميپرسم: اگر نميشود مقاومت کرد، پس چرا من اين کار را نميکنم؟ معلوم ميشود تو خودت ميخواهي آن کار را انجام دهي؛ پس نگو: نميتوانم، بگو: نميخواهم، حالا دنيا دلم را برد يعني چه؟ دل من دست خودم است. خودم دل به او دادم. او جلوه کرد و من هم به آن دل بستم.
دنيا اختيار کسي را سلب نميکند
من اين حرفها را از خودم نميگويم، تمام اينها در معارف ما است. من اينها را از نهج البلاغه استخراج ميکنم تا شما را براي مطالب اصلي آماده کنم. اين حرف از من نيست که ميگويم: هر کس بگويد دنيا مرا مغرور کرد به اين معنا که دلم را برد و مرا بياختيار کرد، دروغ ميگويد. اين حرفها چيست که ميزني؟ خودت به سوي اين انتخاب رفتي. درست است که اينها جلوه دارد و جلوه ميکند، اما تو مفتون جلوههاي آن شدي. تو خودت را اسير آن کردي.
در بحث غرور و فريب هم اينکه ميگوييم دنيا انسان را فريب ميدهد، معنايش اين نيست که اگر او فريبمان داد ما هم چارهاي نداشته باشيم جز اينکه فريب بخوريم. چهطور است که در جاهاي ديگر ميگوييم: فلاني ميخواست مرا گول بزند، من فهميدم و گول نخوردم؟! خوب! از دنيا هم گول نخور! اين دست خودت است که دل به دنيا بسپاري يا نه. او فريبنده است امّا تو که مجبور نيستي.
زبانهاي مختلف دنيا
اين يک مقدمه بود، حالا من وارد اين بحث ميشوم که دنيا دو زبان و دو سخن دارد. اين زبان هم، زبان قال نيست، زبانش زبان حال است. يعني حرفش صدا ندارد، بلکه اين مطلب را بدون سخن و از راه همان جلوههايش که با هواهاي نفساني تو همسو است، به تو ميفهماند. به تعبير من، زبان دعوت دنيا است. بله در اين شبهاي هم نيست و خودمان هم اينها را در بحثهايمان گفتهايم. بله جاذبه دارد اما نه جاذبهاي که مثل کهربا تو را سفت به خودش بچسباند ميتواني پايت را محکم به زمين بگذاري و جلو نروي. جاذبه به اين معنا نيست که اختيار از من سلب کند اصلاً به اين معنا نيست.
زبان دعوت به اميال نفساني
يک زبان زبان دنيا، زبان دعوت است و زبان ديگر زبان پند و موعظه است. زبان دعوت دنيا سبزهزار طبيعت است. همه چيزهايي که براي اميال نفساني و قواي حيواني ما جاذبه دارد. فرق ما با حيوان در همين است که ما ميتوانيم اين دعوت دنيا را پس بزنيم.
ما انسانيم. وجه اشتراک ما با حيوانات در همين قوا و اميال حيواني و نفساني است و وجه امتيازمان هم اين است که اراده و اختيار داريم و بياختيار نيستيم. دنيا يک زبان دومي هم دارد و آن زبان پند و موعظه است. دنيا دو حرف به انسان ميزند و زبان حالش دو تا است؛ يکي دعوت به سوي ماديت است و يکي زبانِ پند و موعظه است، ولي تو در برابر اين زبان دنيا، کر شدهاي. خودت هم ميفهمي که ميتواني در مقابل دنيا بايستي ولي نميخواهي.
زبان اندرز و موعظه دنيا
حالا به سراغ فرمايشات حضرت علي(ع) در نهج البلاغه برويم. قال عند تلاوته يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِيمِ: ... يَا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ مَا جَرَّأَکَ عَلَى ذَنْبِکَ؟ وَ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ؟ » حضرت هنگامي که اين آيه تلاوت شد: اي انسان چه چيز تو را در گناه کردن دلير کرد؟ فرمودند: اي انسان چه چيز تو را در مقابل پروردگارت به غرور آورد؟ چه چيز به تو جرأت داد؟ «وَ مَا أَنَّسَکَ بِهَلَکَةِ نَفْسِکَ؟ أَ مَا مِنْ دَائِکَ بُلُولٌ؟» آيا تو بيداري يا در خوابي؟ نميخواهي چشمت را باز کني؟ نميخواهي بيماريات را علاج کني و چشمت را از خواب غفلت باز کني؟!
دنيا بد نيست! تو...!
حضرت به اينجا ميرسد که کساني اين مسأله را مطرح ميکنند که دنيا ما را مغرور کرد و چه و چه؛ علي تعبيراتي را که در اينجا به کار ميبرد، اين است که انسان خودش رفته و دنيا را انتخاب کرده است و اين راه او را به هلاکت ميرساند. حضرت ميفرمايد: بگو ببينم آيا اين سير زندگاني را با چشمانت نديدي؟! پس دنيا تو را فريب نداد، بلکه تو خود فريفته آن شدي.
دنيا براي تو پندها را آشکار ساخته. دنيا تو را با اين دردهايي که به اندامت داده و کم شدن تواناييهايت آگاه ساخته است. آيا تو راستگوتر از دنيا و وفادارتر از دنيا سراغ داري؟ دنيا چه وقت به تو دروغ گفته؟ يا تو را به صورتي فريفته است که اختيار را از تو سلب کرده باشد؟
دنيا بهترين، تذکردهنده
چه بسيار که دنيا، پندهاي فراواني به به تو داده است، اما تو توجه نکردي و اکنون داري آن را متهم ميکني. چه بسا خبرهاي راست، به تو داده است، اما تو آن را دروغ ميشماري. او دارد به تو نشان ميدهد که روز به روز از تو کم ميشود؛ مريض ميشوي و از تواناييات کم ميشود. اينها همه پند وموعظه است. خيال نکن که تا ابد اينجا هستي و نخواهي رفت! دنيا بسيار روشن اين حرفها را به تو ميگويد ولي تو راستهايش را دروغ ميپنداري! تو داري دنيا را متّهم ميکني.
دنيا بهترين سرا است
اين هم يک زبانِ دنيا است. دنيا يک زبانِ دعوت دارد و يک زبانِِ پند و موعظه دارد. حضرت اينطور تعبير ميکند که دنيا مثل يار مهرباني ميماند که هيچ وقت در پند دادن به تو بخل نکرده است. در آخر هم ميگويد: «وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ يَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ يُوَطِّنْهَا مَحَلًّا» دنيا براي کساني که دل به آن نبستهاند خوب سرايي است و براي کساني که آن را براي خود وطن قرار ندادهاند، خوب جايگاهي است. «وَ حَقّاً أَقُولُ مَا الدُّنْيَا غَرَّتْکَ وَ لَکِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ وَ لَقَدْ کَاشَفَتْکَ الْعِظَاتِ وَ آذَنَتْکَ عَلَى سَوَاءٍ وَ لَهِيَ بِمَا تَعِدُکَ مِنْ نُزُولِ الْبَلَاءِ بِجِسْمِکَ وَ النَّقْصِ فِي قُوَّتِکَ أَصْدَقُ وَ أَوْفَى مِنْ أَنْ تَکْذِبَکَ أَوْ تَغُرَّکَ» به حق ميگويم که دنيا راستگوتر و باوفاتر از اين است که بخواهد به تو دروغ بگويد، حال آيا تو را فريب ميدهد؟! «وَ لَرُبَّ نَاصِحٍ لَهَا عِنْدَکَ مُتَّهَمٌ وَ صَادِقٍ مِنْ خَبَرِهَا مُکَذَّبٌ» چه بسيار که دنيا پندهاي خوب به تو داده و تو او را متّهم ميکني و ميگويي او مرا فريب داد. حضرت مکرّر به اين مسأله پرداخته و تعبيرات زيادي دارند، به اندازهاي که من نميدانم کدام را بخوانم.
نميخواهي بفهمي وگرنه...!
تو نميخواهي بفهمي و از موعظهاي دنيا پند بگيري. تو خودت را به آن راه زدهاي که من نميفهمم وگرنه دنيا دو زبانِ حال دارد؛ يک زبان دعوت است و يک زبان پند است. تو گوش خود را فقط براي آنچه مطابق هواهاي نفساني تو است، باز کردهاي و ديگر اينها را نشنيدي؛ البته شنيدي و نشنيده گرفتي! دنيا هم سبزهزارش را به تو نشان داد و هم قبر نزديکانت را به تو نشان داد. مسأله چيز ديگري است. تو نميخواهي قبول کني که رفتني هستي وگرنه دنيا پر از اين حرفها است.
فرعونها رفتند! نديدي؟!
قرآن کريم هم در سوره دخان ميفرمايد: «کَمْ تَرَکُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ * وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ کَريمٍ * وَ نَعْمَةٍ کانُوا فيها فاکِهينَ * کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرينَ * فَما بَکَتْ عَلَيْهِمُ السَّماءُ وَ الْأَرْضُ وَ ما کانُوا مُنْظَرين*»(سوره مبارکه دخان، آيات 25 الي 29
) که بسيار که بعد از خودشان باغها و بوستانها، چشمه سارها، کاخها و ويلاها و هرچه اسمش را بگذاريد برجا گذاشتند؛ تعبير به روز اين است ديگر. همه را گذاشتند و رفتند. آيا غير از اين بود؟ اشاره به فرعونيها است که بر روي زمين ادعاي خدايي ميکردند.
همه رفتند؛ شما بر سرِ چه چيز دعوا ميکنيد؟ رياست؟ پول؟ همه رئيسها و پولدار ها رفتند و تمام شد علي(عليهالسلام) اينها را ميگويد: «أين أهل مدائن الرس الذين قتلوا النبيين و أطفؤوا نور المرسلين» (غررالحکم، ص 344) کجايند اهل شهرهاي رسّ که انبياء را ميکشتند و به دنبال خاموش کردن نور پيغمبران بودند؟ يزيديان کجا رفتند که مي خواستند نور هدايت را خاموش کنند؟!
«دنيا گولم زد» اشتباه است!
مگر ميشود بگويي: دنيا گولم زد و دلم را برد؟ بگو: من دل به دنيا سپردم و به پندها و موعظههاي دنيا گوش ندادم. گوشِ من کر بود و چشم من اين حقايق را نديد. در آينده به آياتي هم خواهيم رسيد که ميگويد اين چيزها شنيدني نيست، بلکه ديدني است. حسين(ع) روز عاشورا در سخنراني اولش همين را ميگفت که گذشته را ببينيد! اما حسين خودش جاودانه ماند.
------------------
پايگاه اطلاع رساني حضرت آيت الله مجتبي تهراني