آقای مصطفی ملکیان در مصاحبه با شماره 32 ماهنامه علوم انسانی مهرنامه (آذر 1392) از پنج دوره فکری خویش پرده برداشته است. وی بنیاد گرایی، سنت گرایی، تجدد گرایی و اگزیستانسیالیسم را پشتسر نهاده، در ملکیان پنجم، به نظریه عقلانیت و معنویت رسیده است. و اینک 12 سال است که نظریه مزبور را نسخه درمان دردها و رنجهای انسانی میداند.
بیتردید سخن پیرامون اندیشههای آقای ملکیان بهخصوص نظریه عقلانیت و معنویت وی بسیار است، اما این نگاشته به قسمت اخیر سخنان ایشان خواهد پرداخت. ملکیان پنجم یک توصیف دارد و یک توصیه. ابتدا با تأکید بر غیرعقلانی بودن دینورزی، آن را تفاوت بنیادین دینورزی با معنویت موردنظر خویش معرفی کرده، سپس توصیه میکند که باید جهات منفی دیانتپیشگی بهخصوص تعبد ـچرا که خلاف عقلانیت استـ را کنار بگذاریم. روشن است که جان کلام در بخش توصیفی آن نهفته است، چرا که این توصیه فرزند آن توصیف است.اینک عین سخنان ایشان، البتهبا حذف برخی جملات برای رعایت اختصار:
«چیزی که من همیشه بر آن تأکید داشتم، این است که معنویت به معنای دینورزی نیست. چرا؟ ... برای اینکه قوامش و رکن اصلی دینورزی و دیانتپیشگی و متدین بودن، تعبد است و تعبد با عقلانیت سازگار نیست، با این که ما میخواستیم عقلانیت و معنویت را با هم سازگار نشان دهیم. تعبد یعنی اینکه خانم سلیمانی به من بگویند الف، ب است. من بگویم به چه دلیل الف، ب است؟ و ایشان در جواب من بگویند الف، ب است چون ایکس گفته است که الف، ب است. این صورت یک سخن تعبدآمیز است که الف، ب است ... به این دلیل وجهت که ایکس گفته الف، ب است. حالا آن ایکس میتواند بودا باشد ... کریشنا باشد ... زرتشت باشد، عیسی باشد، موسی باشد و هر کسی باشد ... قوام دین به تعبد است.
شما نمیتوانید بگویید من بودایی هستم و بعد بگویید سخنان بودا را هم بدون دلیل قبول نمیکنم. نه،بودایی کسی است که لااقل در سخنان بودا چون و چرا نیاورد. اگر کسی گفت من مسیحی هستم ولی هر کلمهای که از زبان مسیح جاری میشود را تا دلیلش را نگوید از او قبول نمیکنم، در آن صورت او دیگر مسیحی نیست ... کسی مسیحی است که بسیاری از سخنانی که میگوید تا از او می پرسیم از کجا این سخنان را آوردهای و به چه دلیل می گویی؟ بگوید چون عیسی مسیح گفته است. این مسیحی است.
بنابراین تعبد یعنی سخن کس و یا کسانی را بدون چون و چرا پذیرفتن و سخنان دیگران را برای پذیرفتن، عرضه کردن بر سخنان این کس و یا کسان. این قوام تدین است و قوام دین ورزی است. یعنی هرمتدینی نسبت به کس یا کسانی این حالت را به خودش میگیرد.
این باعقلانیت سازگار نیست، چون عقلانیت به این است که اگر من ازخانم سلیمانی پرسیدم:به چه دلیل میگوییدالف، ب است؟میگوید به این دلیل که الف، جیم است و جیم هم ب است، پس الف، ب است.
بنابراین کشور ما و کشورهایی که مثل ما هستند برای اینکه به معنویت رو آوردند، باید به پدیدهای رو آوردند که ویژگیهای مثبت دینداری را داشته باشد، اما ویژگیهای منفی دینداری را نداشته باشد و بزرگترین چیزی که نباید داشته باشد ـچون اگر داشته باشد با عقلانیت سازگار نخواهد بودـ تعبد است. ما تا تعبد میورزیم (یعنی سخن کس یا کسانی را بدون دلیل قبول میکنیم) اصلاً عقلانی نیستیم. این معنویتی که میگویم اول و قبل از هر چیز، عین دینداری نیست. چیزی است ورای دینداری و هر کسی میتواند به این معنویت روی آورد که با عقلانیت هم سازگار نیست اما اگر متدین بود نمیتواند به چنین معنویتی روی آورد.»
حاصل سخن آقای ملکیان را میتوان در استدلال زیر خلاصه نمود:
1. تنها راه رهایی از درد و رنج، تلفیق میان عقلانیت و معنویت است.
2. رکن اصلی دینورزی تعبد به سخنان فرد یا افراد دیگر (یعنی بزرگان آن دین) است.
3. تعبد عبارت است از پذیرفتن سخن یک فرد بدون آن که از صاحب سخن تقاضای دلیل کرده، دلیل وی را راستآزمایی کنیم.
4. تعبد با عقلانیت منافات دارد.
نتیجه: برای رهایی از رنج و درد نهتنها نمیتوان دست به دامان دینورزی شد، بلکه باید دینورزی متعبدانه را کنار گذاشت، چرا که تعبد با عقلانیت نمیسازد.
در بحث انتقادی با آقای ملکیان نهتنها میتوان درستی یا نادرستی نظریه عقلانیت و معنویت (یعنی مقدمه نخست) را به چالش کشید، بلکه اصل طرح رنجزدایی ایشان را نیز میتوان به میدان بحث فراخواند. اما این جهت را بهجهت تنگی مجال فروگذاشته، به انتقاد ایشان از دینورزی میپردازیم تا میزان اعتبار مدعای ایشان را به ترازوی نقد بسپاریم.
ما در مقدمه دوم استدلال یادشده با آقای ملکیان توافقنظر داریم؛ در این که، دینورزی مشتمل بر تعبد به سخنان ائمه دین است، جای هیچ تردیدی وجود ندارد.
سخن اصلی با آقای ملکیان در مقدمه سوم و چهارم است. آیا بهراستی هر گونه تعبدی به سخنان ائمه دین ضدعقلانی است؟! آیا پذیرش سخن یک فرد در همه موارد و به هر شکلی که باشد، تعبد بدون دلیل و در نتیجه خلاف عقلانیت است؟!
بگذارید پیش از آن که بهطور فنی وارد بحث شویم، بهروش سقراطی نظر خوانندگان فرزانه را به پرسشهایی از جناب آقای ملکیان جلب کنیم:
آیا آقای ملکیان همه امور زندگی خود را بهتنهایی رتق و فتق میکنند: آیا وقتی خودرویشان خراب شود، خودشان آن را تعمیر میکنند، آیا وقتی بیمار میشوند، خود دست به مداوا میزنند، وصدها آیا و اگر دیگر از این دست، ...؟
پاسخ روشن است: آقای ملکیان و همه انسانها در پارهای از موارد به دیگران مراجعه میکنند، بهعنوان مثال، ـبا فرض این که، آقای ملکیان علم پزشکی نمیدانندـ در صورت بیماری به پزشک مراجعه میکنند.
پرسش دوم: وقتی به پزشک مراجعه میکنید، نسخه پزشک را به دیده منت نهاده، یکراست راهی داروخانه و سپس منزل میشوید تا به نسخه وی جامه عمل بپوشانید، یا این که، با جناب پزشک شروع به بحث علمی کرده، از وی تقاضای دلیل میکنید که چرا از فلان علائم فلان طور تشخیص دادی، چرا قرص الف، شربت ب و آمپول ج را تجویز کردی و ...؟!
پاسخ روشن است.
آیا رفتار شما در مقابل یک انسان دیگر بهنام پزشک چیزی جز تعبد به سخنان وی نیست؟! بیتردید ما در مراجعه به افراد خبره در یک زمینه، دیگرْاز ایشان تقاضای دلیل نمیکنیم و بهاصطلاح آقای ملکیان به سخنان ایشان تعبد میورزیم.
حال باید پرسید: آیا این تعبد، ضدعقلانی است؟ اگر ضد عقلانی است که باید گفت زندگی هرروزه همه انسانها آکنده از این تعبدهای ضدعقلانی است و البته راه گریزی از این ضدعقلانیت حداکثری نیز پیشروی ما نیست، مگر برای کسی که علامه دهر بوده، همه علوم و فنون لازم برای زندگی را دارا باشد. ما که نیستیم، شما چطور؟!
اما بهاعتقاد ما این گونه تعبدها به پزشک و مکانیک و سایر افراد خبره ضدعقلانی نیست. چرا؟
باز میپرسیم: وقتی بیمار میشوید به چه کسی مراجعه میکنید: به شاگرد مکانیک یا بقال سرکوچه یا ... یا پزشک حاذق؟! برای رفع عیب خودروی خویش چه میکنید؟ خودروی خود را به نزد جراح متخصص میبرید یا به نقاش ساختمان مراجعه میکنید ... یا به مکانیک وارد؟! گمان میکنم مسأله روشن است: در مواردی که خودْ اطلاع کافی نداریم، باید به اهل خبره در آن زمینه مراجعه کنیم.
و این نیست مگر حکم عقل. بله اگر برای بیماری خود به بقال سرکوچه رجوع کنیم، یا خودروی معیوب خود را به مطب جراح فوق تخصص ببریم، پیش از آن که به سخنان ایشان ترتیب اثر دهیم، به صرف همین مراجعه داغ ضدعقلانیت بر پیشانی خود نهادهایم!
از آنچه گفتیم، بهراحتی میتوان نتیجه گرفت:
این گونه نیست که تعبد به سخنان دیگران همواره ضدعقلانی باشد، بلکه حقیقت آن است که تعبد به سخن دیگران و تقلید از ایشان بر دو گونه است: تعبد (و تقلید) عقلانی و تعبد (و تقلید) ضدعقلانی. تعبد عقلانی عبارت است از این که در مواردی که خود دارای آگاهی بسنده نیستیم، به کسانی مراجعه کنیم که دارای اطلاع کافی در آن زمینه هستند. اما گردن نهادن به سخنان کسانی که دارای اطلاع کافی نیستند، مخالف عقل است.
حال که روشن شد نمیتوان مُهر ضدعقلانیت بر هر گونه تعبدی نهاد، زیرا تعبد به دو گونه عقلانی و غیرعقلانی پای میگیرد، باید بنگریم تعبد به سخنان پیامبران و بزرگان دین چه نوع تعبدی است؟ آیا بنا بر معیاری که بهدست آوردیم، پیروی از سخنان بزرگان یک دین مصداق تعبد غیرعقلانی است، یا تعبد و دینورزی اینچنینی راهکاری است که عقل پیش پای ما نهاده است؟
در اینجا نیز آقای ملکیان همان طور که هر گونه تعبدی را به یک چوب رانده، راجع به همه ادیان نیز به یک منوال حکم کرده است، حال آن که، همان طور که در رفتارهای روزمره میتوان تعبد عقلانی یا ضدعقلانی داشت، دینورزی نیز میتواند عقلانی یا ضدعقلانی باشد. آقای ملکیان در یک ادعای کلی، تدین به هر دینی را ضدعقلانی دانسته است. هر چند در کلام ایشان تنها از بودا، کریشنا، مسیح و . . . نام بهمیان آمده، و سخنی از اسلام و تعبد به سخنان پیامبر اسلام و ائمه معصومین در بین نیست، اما پر واضح است که ادعای ایشان بهصراحت کلیت دارد:
«تعبد یعنی اینکه ... بگویند الف، ب است ... چون ایکس گفته است ... حالا آن ایکس میتواند . . . هر کسی باشد.»
آن توصیه پایانی به ما و کشورهایی مثل ما نیز درست از دل این ادعای کلی بهبار نشسته است.
انتقاد نگارنده بر مدعای آقای ملکیان آن است که به حکم کدامین عقلانیت، اسلام و سایر ادیان اعم از ادیان ساختبشر همچون بودیسم یا ادیان الهی تحریفشده مثل یهودیت و مسیحیت را یکسان انگاشته است؟! در حالی که، تعبد موجود در دیانت اسلام تعبدی عقلانی است. آیا عقلانیت حکم نمیکند حساب اسلام بهعنوان تنها دین الهی مصون از دسترس تحریف با سایر ادیان جدا کنیم؟! سخن بر سر سایر ادیانی چون مسیحیت نیست که بسیاری از باورهای بنیادین آن ضدعقلانی است، به همین جهت، مسأله عقل و دین در الهیات مسیحی پای گرفته، بسیاری از متألهان مسیحی از ایمانگرایی و تقدم ایمان بر عقلانیت دفاع کردهاند، بلکه بحث بر سر عقلانیت تعبد به سخنان پیامبر اسلام و جانشینان وی در دین اسلام است. اگر بهواقع دلنگران عقلانیت هستیم، باید نظارهگر تفاوتها نیز باشیم.
اینک در چند مرحله تبیین عقلانیت تعبد اسلامی را به نظاره مینشینیم:
1. قرآن کریم بهشدت تعبد غیرعقلانی و تقلید کورکورانه از دیگران را نکوهیده است.
«وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» (زخرف: 23) و همچنین پیش از تو در هیچ شهری بیمدهندهای نفرستادیم مگر آن که توانگران و کامرانانش گفتند که ما پدران خود را بر آیینی یافتهایم و ما از پی ایشان میرویم.
«وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لايَهْتَدُونَ» (بقره: 170) و چون به آنان گفته شد: از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید، [در پاسخ] گفتند: نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم، پیروی میکنیم. آیا هرچند پدرانشان چیزی را درک نمیکرده، به راه صواب نمیرفتهاند [باز هم در خور پیرویاند]؟!
2. اسلام در مرتبه بعد، دعوت به تبعیت از دانایان و هدایتیافتگان میکند:
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ» (نحل: 43) پس اگر نمیدانید از دانایان بپرسید.
«أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لايَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (یونس: 35) پس آیا کسی که به سوی حق رهبری میکند، سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمییابد مگر آن که هدایت شود؟!
مضمون این دو آیه چیزی نیست جز همان معیار عقلانی که پیش از این گذشت: باید از کسی تبعیت کنیم که ما را به سوی حقیقت رهبری میکند.
3. اسلام با معرفی عقل و برگزیدگان الهیبهعنوان دو حجت خداوند بر مردم، میان تعبد و عقلانیت جمع میکند:
قال أبوالحسن موسی بن جعفر: « . . . إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ . . .» همانا خداوند دو حجت بر مردم دارد: حجت ظاهری و حجت باطنی، اما حجت ظاهری فرستادگان و انبیاء و ائمه هستند و اما حجت باطنی عقول هستند.
برخلاف مسیحیت موجود، اسلام نه مشتمل بر باورهای ضدعقلانی همچون تثلیث، تجسد و فدیه و ... است و نه همچون فیدئیستها عقل را به پای ایمان ذبح میکند. یکی از تعالیم اسلام تأکید بر عقلورزی است که تلألؤ آن از جایجای قرآن کریم و گفتههای پیامبر و ائمه دیدهها را مینوازد. اما نکته مهم آن است که دین اسلام در کنار تأکید بر اصالت و اعتبار ادراک عقلی، ناتوانایی آن در برخی حوزهها را نیز میپذیرد. عقل یارای آن را دارد که برخی از قلمروهای معرفت را درنوردد، اما نباید انتظار داشته باشیم که با توسن عقل بتوان به همه حوزههای ادراکی سرک کشید. عقل توان درک امور جزئی را ندارد، مثل این که عقل نمیتواند دیدنیها را ببیند، یا صداها را بشنود یا طعمها را بچشد و ... در امور دینی نیز هر چند عقل میتواند مسائلی بنیادین همچون وجود خدا، صفات و افعال او، اصل ضرورت معاد و ... را دریابد، از ادراک پارهای از امور بهخصوص مسائل جزئی ناتوان است.
و درست به همین جهت است که فیلسوفان و متکلمان اسلامی، مسأله «ضرورت وحی» را به مدد خودِ عقل اثبات میکنند: از آنجا که شناختهای حسی و عقلی برای دستیابی به سعادت بشری کافی نیستند، خداوند حکیم باید شناختهای لازم برای سعادت انسان را از طریق دیگری در اختیار وی قرار دهد. و این راه سوم چیزی جز وحی نیست. سپس همین عقل اثبات میکند که از آنجا که بر تکتک ما انسانها وحی الهی نازل نمیشود، بلکه ما از طریق پیامبر از محتوای وحی آگاه میشویم، باید شخص نبی معصوم بوده، در دریافت وحی و نیز انتقال آن به سایر انسانها گرفتار اشتباه سهوی یا دستبرد عمدی نشود. باز عقل حکم میکند که خداوند باید راهی برای شناخت این انسانهای برگزیده در اختیار ما قرار داده باشد.
اینجاست که راههای شناخت پیامبر مطرح میشود که مهمترین آنها معجزه است. تا بدین منزل به پای عقل آمدهایم. حال باید آن انسان برگزیده را از میان انسانها شناسایی کنیم، اما چون نوبت به یک امر جزئی رسیده است، عقل بهتنهایی کارآیی ندارد، بلکه تنها به کمک حواس، موفق به شناخت فرد پیامبر میشود.
با پشت سر نهادن مراحل مزبور، اینک به این مقصد رسیدهایم که فردی مثل محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله را به عنوان کسی شناسایی کردهایم که 1) از سوی خداوند برای ابلاغ پیامهای الهی به سوی ما انسانها آمده، و آنچه میگوید از جانب خداوند متعال است، 2) معصوماز اشتباه و دستبرد در پیام الهی است.
اینک پرسش اساسی نقاب از چهره میگشاید: اگر فرد یادشده که با طی مراحل پیشگفته پی به نبوت و عصمتش بردیم، سخنی بگوید، آیا به حکم عقل باید سخن وی را پذیرفت، یا آن که سخن وی با سخنان مردمان دیگر هیچ تفاوتی ندارد و همان طور که پذیرش سخنان دیگران متوقف بر ارائه دلیل است، تکتک گفتههای آن پیامبر معصوم نیزتنها به پشتوانه دلیلْ مقبولِ نظر میافتند؟!
روشن است که وقتی پیامبری و عصمت فردی به وجه عقلانی برای ما روشن شد، دیگر لازم نیست برای یکایک گفتههای وی از او مطالبه دلیل کنیم، چرا که اثبات عقلی پیامبری و عصمت او دلیلی است که راستی همه گفتههای او را بر کرسی مینشاند. بر این اساس، تبعیت از سخنان هر کسی که عصمت او اثبات شده باشد، نهتنها خلاف عقل نیست، بلکه تعبد به حکم عقل است، چرا که عقل بهروشنی میگوید: سخن کسی را که همه سخنانش راست است، باید پذیرفت.
حاصل سخن آن که، در کنار تقلیدهای کورکورانه و تبعیتهای ضدعقلانی رایج در جوامع بشری، گونهای از تعبد نیز وجود دارد که عقلْ ما را بدان رهنمون میشود. این تقلید عقلانی در امور رایج زندگی دامنه گستردهای دارد، و مهمتر از آن در پیروی از سخنان حاملان خطاناپذیر پیام الهی تجلی مییابد. حال که این تعبد، روشن به نور عقل است، دیانتپیشگی مبتنی بر آن نیز عقلانی است. زین رو، آنان که دلنگران تلفیق معنویت و عقلانیت هستند، باید دست از اتهام ضدعقلانیت بر دینورزی متعبدانه بشویند.
واپسین سخن را به اشارهای بسنده میکنم: چرا آنان که ادعای حقیقتطلبی دارند، هنوز به استقرار اندیشه دست نیافتهاند؟! عجبا از این اندیشهورزی که روزی دل در گرو فیدئیسم اگزیستانسیالیستی کییرکگوری داشته، عقل را به پای ایمان به قربان گاه میبرد، و روز پنجم آن سان عقلزده میشود که حتی از سخن فرستادگان عالم به غیب و خطاناپذیر حق تعالی نیز درخواست دلیل عقلی میکند! آن عقلستیزی کجا و این عقلزدگی کجا؟! و البته باز عقلستیزی، اما در لباس عقلزدگی! این است اندیشهورزی یا ... ؟! شاید روزی دیگر ششمین ملکیان را به نظاره بنشینیم!
به گزارش سرویس اندیشه دینی پایگاه 598، حجت الاسلام مهدی عبداللهی، استادیار مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در یادداشتی تفصیلی به نقد گفتگوی اخیر مصطفی ملکیان و دیدگاه های وی در خصوص نظریه معنویت و عقلانیت را با ماهنامه مهرنامه پرداخته است.
نگارنده که در ابتدا این یادداشت را برای ماهنامه مهرنامه ارسال نموده و همچون گذشته مدعیان آزاداندیشی از چاپ آن در شماره بعدی مهرنامه خودداری نموده اند که متن این نقد علمی در ادامه می آید.
آقای مصطفی ملکیان در مصاحبه با شماره 32 ماهنامه علوم انسانی مهرنامه (آذر 1392) از پنج دوره فکری خویش پرده برداشته است. وی بنیاد گرایی، سنت گرایی، تجدد گرایی و اگزیستانسیالیسم را پشتسر نهاده، در ملکیان پنجم، به نظریه عقلانیت و معنویت رسیده است. و اینک 12 سال است که نظریه مزبور را نسخه درمان دردها و رنجهای انسانی میداند.
بیتردید سخن پیرامون اندیشههای آقای ملکیان بهخصوص نظریه عقلانیت و معنویت وی بسیار است، اما این نگاشته به قسمت اخیر سخنان ایشان خواهد پرداخت. ملکیان پنجم یک توصیف دارد و یک توصیه. ابتدا با تأکید بر غیرعقلانی بودن دینورزی، آن را تفاوت بنیادین دینورزی با معنویت موردنظر خویش معرفی کرده، سپس توصیه میکند که باید جهات منفی دیانتپیشگی بهخصوص تعبد ـچرا که خلاف عقلانیت استـ را کنار بگذاریم. روشن است که جان کلام در بخش توصیفی آن نهفته است، چرا که این توصیه فرزند آن توصیف است.اینک عین سخنان ایشان، البتهبا حذف برخی جملات برای رعایت اختصار:
«چیزی که من همیشه بر آن تأکید داشتم، این است که معنویت به معنای دینورزی نیست. چرا؟ . . . برای اینکه قوامش و رکن اصلی دینورزی و دیانتپیشگی و متدین بودن، تعبد است و تعبد با عقلانیت سازگار نیست، با این که ما میخواستیم عقلانیت و معنویت را با هم سازگار نشان دهیم. تعبد یعنی اینکه خانم سلیمانی به من بگویند الف، ب است. من بگویم به چه دلیل الف، ب است؟ و ایشان در جواب من بگویند الف، ب است چون ایکس گفته است که الف، ب است. این صورت یک سخن تعبدآمیز است که الف، ب است . . . به این دلیل وجهت که ایکس گفته الف، ب است. حالا آن ایکس میتواند بودا باشد . . . کریشنا باشد . . . زرتشت باشد، عیسی باشد، موسی باشد و هر کسی باشد. . . قوام دین به تعبد است.شما نمیتوانید بگویید من بودایی هستم و بعد بگویید سخنان بودا را هم بدون دلیل قبول نمیکنم. نه،بودایی کسی است که لااقل در سخنان بودا چون و چرا نیاورد. اگر کسی گفت من مسیحی هستم ولی هر کلمهای که از زبان مسیح جاری میشود را تا دلیلش را نگوید از او قبول نمیکنم، در آن صورت او دیگر مسیحی نیست . . . کسی مسیحی است که بسیاری از سخنانی که میگوید تا از او می پرسیم از کجا این سخنان را آوردهای و به چه دلیل می گویی؟ بگوید چون عیسی مسیح گفته است. این مسیحی است.
بنابراین تعبد یعنی سخن کس و یا کسانی را بدون چون و چرا پذیرفتن و سخنان دیگران را برای پذیرفتن، عرضه کردن بر سخنان این کس و یا کسان. این قوام تدین است و قوام دین ورزی است. یعنی هرمتدینی نسبت به کس یا کسانی این حالت را به خودش میگیرد.
این باعقلانیت سازگار نیست، چون عقلانیت به این است که اگر من ازخانم سلیمانی پرسیدم:به چه دلیل میگوییدالف، ب است؟میگوید به این دلیل که الف، جیم است و جیم هم ب است، پس الف، ب است.
بنابراین کشور ما و کشورهایی که مثل ما هستند برای اینکه به معنویت رو آوردند، باید به پدیدهای رو آوردند که ویژگیهای مثبت دینداری را داشته باشد، اما ویژگیهای منفی دینداری را نداشته باشد و بزرگترین چیزی که نباید داشته باشد ـچون اگر داشته باشد با عقلانیت سازگار نخواهد بودـ تعبد است. ما تا تعبد میورزیم (یعنی سخن کس یا کسانی را بدون دلیل قبول میکنیم) اصلاً عقلانی نیستیم. این معنویتی که میگویم اول و قبل از هر چیز، عین دینداری نیست. چیزی است ورای دینداری و هر کسی میتواند به این معنویت روی آورد که با عقلانیت هم سازگار نیست اما اگر متدین بود نمیتواند به چنین معنویتی روی آورد.»
حاصل سخن آقای ملکیان را میتوان در استدلال زیر خلاصه نمود:
1. تنها راه رهایی از درد و رنج، تلفیق میان عقلانیت و معنویت است.
2. رکن اصلی دینورزی تعبد به سخنان فرد یا افراد دیگر (یعنی بزرگان آن دین) است.
3. تعبد عبارت است از پذیرفتن سخن یک فرد بدون آن که از صاحب سخن تقاضای دلیل کرده، دلیل وی را راستآزمایی کنیم.
4. تعبد با عقلانیت منافات دارد.
نتیجه: برای رهایی از رنج و درد نهتنها نمیتوان دست به دامان دینورزی شد، بلکه باید دینورزی متعبدانه را کنار گذاشت، چرا که تعبد با عقلانیت نمیسازد.
در بحث انتقادی با آقای ملکیان نهتنها میتوان درستی یا نادرستی نظریه عقلانیت و معنویت (یعنی مقدمه نخست) را به چالش کشید، بلکه اصل طرح رنجزدایی ایشان را نیز میتوان به میدان بحث فراخواند. اما این جهت را بهجهت تنگی مجال فروگذاشته، به انتقاد ایشان از دینورزی میپردازیم تا میزان اعتبار مدعای ایشان را به ترازوی نقد بسپاریم.
ما در مقدمه دوم استدلال یادشده با آقای ملکیان توافقنظر داریم؛ در این که، دینورزی مشتمل بر تعبد به سخنان ائمه دین است، جای هیچ تردیدی وجود ندارد.
سخن اصلی با آقای ملکیان در مقدمه سوم و چهارم است. آیا بهراستی هر گونه تعبدی به سخنان ائمه دین ضدعقلانی است؟! آیا پذیرش سخن یک فرد در همه موارد و به هر شکلی که باشد، تعبد بدون دلیل و در نتیجه خلاف عقلانیت است؟!
بگذارید پیش از آن که بهطور فنی وارد بحث شویم، بهروش سقراطی نظر خوانندگان فرزانه را به پرسشهایی از جناب آقای ملکیان جلب کنیم:
آیا آقای ملکیان همه امور زندگی خود را بهتنهایی رتق و فتق میکنند: آیا وقتی خودرویشان خراب شود، خودشان آن را تعمیر میکنند، آیا وقتی بیمار میشوند، خود دست به مداوا میزنند، وصدها آیا و اگر دیگر از این دست، ...؟
پاسخ روشن است: آقای ملکیان و همه انسانها در پارهای از موارد به دیگران مراجعه میکنند، بهعنوان مثال، ـبا فرض این که، آقای ملکیان علم پزشکی نمیدانندـ در صورت بیماری به پزشک مراجعه میکنند
پرسش دوم: وقتی به پزشک مراجعه میکنید، نسخه پزشک را به دیده منت نهاده، یکراست راهی داروخانه و سپس منزل میشوید تا به نسخه وی جامه عمل بپوشانید، یا این که، با جناب پزشک شروع به بحث علمی کرده، از وی تقاضای دلیل میکنید که چرا از فلان علائم فلان طور تشخیص دادی، چرا قرص الف، شربت ب و آمپول ج را تجویز کردی و ...؟!
پاسخ روشن است.
آیا رفتار شما در مقابل یک انسان دیگر بهنام پزشک چیزی جز تعبد به سخنان وی نیست؟! بیتردید ما در مراجعه به افراد خبره در یک زمینه، دیگرْاز ایشان تقاضای دلیل نمیکنیم و بهاصطلاح آقای ملکیان به سخنان ایشان تعبد میورزیم.
حال باید پرسید: آیا این تعبد، ضدعقلانی است؟ اگر ضد عقلانی است که باید گفت زندگی هرروزه همه انسانها آکنده از این تعبدهای ضدعقلانی است و البته راه گریزی از این ضدعقلانیت حداکثری نیز پیشروی ما نیست، مگر برای کسی که علامه دهر بوده، همه علوم و فنون لازم برای زندگی را دارا باشد. ما که نیستیم، شما چطور؟!
اما بهاعتقاد ما این گونه تعبدها به پزشک و مکانیک و سایر افراد خبره ضدعقلانی نیست. چرا؟
باز میپرسیم: وقتی بیمار میشوید به چه کسی مراجعه میکنید: به شاگرد مکانیک یا بقال سرکوچه یا ... یا پزشک حاذق؟! برای رفع عیب خودروی خویش چه میکنید؟ خودروی خود را به نزد جراح متخصص میبرید یا به نقاش ساختمان مراجعه میکنید ... یا به مکانیک وارد؟! گمان میکنم مسأله روشن است: در مواردی که خودْ اطلاع کافی نداریم، باید به اهل خبره در آن زمینه مراجعه کنیم.
و این نیست مگر حکم عقل. بله اگر برای بیماری خود به بقال سرکوچه رجوع کنیم، یا خودروی معیوب خود را به مطب جراح فوق تخصص ببریم، پیش از آن که به سخنان ایشان ترتیب اثر دهیم، به صرف همین مراجعه داغ ضدعقلانیت بر پیشانی خود نهادهایم!
از آنچه گفتیم، بهراحتی میتوان نتیجه گرفت:
این گونه نیست که تعبد به سخنان دیگران همواره ضدعقلانی باشد، بلکه حقیقت آن است که تعبد به سخن دیگران و تقلید از ایشان بر دو گونه است: تعبد (و تقلید) عقلانی و تعبد (و تقلید) ضدعقلانی. تعبد عقلانی عبارت است از این که در مواردی که خود دارای آگاهی بسنده نیستیم، به کسانی مراجعه کنیم که دارای اطلاع کافی در آن زمینه هستند. اما گردن نهادن به سخنان کسانی که دارای اطلاع کافی نیستند، مخالف عقل است.
حال که روشن شد نمیتوان مُهر ضدعقلانیت بر هر گونه تعبدی نهاد، زیرا تعبد به دو گونه عقلانی و غیرعقلانی پای میگیرد، باید بنگریم تعبد به سخنان پیامبران و بزرگان دین چه نوع تعبدی است؟ آیا بنا بر معیاری که بهدست آوردیم، پیروی از سخنان بزرگان یک دین مصداق تعبد غیرعقلانی است، یا تعبد و دینورزی اینچنینی راهکاری است که عقل پیش پای ما نهاده است؟
در اینجا نیز آقای ملکیان همان طور که هر گونه تعبدی را به یک چوب رانده، راجع به همه ادیان نیز به یک منوال حکم کرده است، حال آن که، همان طور که در رفتارهای روزمره میتوان تعبد عقلانی یا ضدعقلانی داشت، دینورزی نیز میتواند عقلانی یا ضدعقلانی باشد. آقای ملکیان در یک ادعای کلی، تدین به هر دینی را ضدعقلانی دانسته است. هر چند در کلام ایشان تنها از بودا، کریشنا، مسیح و . . . نام بهمیان آمده، و سخنی از اسلام و تعبد به سخنان پیامبر اسلام و ائمه معصومین در بین نیست، اما پر واضح است که ادعای ایشان بهصراحت کلیت دارد:
«تعبد یعنی اینکه ... بگویند الف، ب است ... چون ایکس گفته است ... حالا آن ایکس میتواند . . . هر کسی باشد.»
آن توصیه پایانی به ما و کشورهایی مثل ما نیز درست از دل این ادعای کلی بهبار نشسته است.
انتقاد نگارنده بر مدعای آقای ملکیان آن است که به حکم کدامین عقلانیت، اسلام و سایر ادیان اعم از ادیان ساختبشر همچون بودیسم یا ادیان الهی تحریفشده مثل یهودیت و مسیحیت را یکسان انگاشته است؟! در حالی که، تعبد موجود در دیانت اسلام تعبدی عقلانی است. آیا عقلانیت حکم نمیکند حساب اسلام بهعنوان تنها دین الهی مصون از دسترس تحریف با سایر ادیان جدا کنیم؟! سخن بر سر سایر ادیانی چون مسیحیت نیست که بسیاری از باورهای بنیادین آن ضدعقلانی است، به همین جهت، مسأله عقل و دین در الهیات مسیحی پای گرفته، بسیاری از متألهان مسیحی از ایمانگرایی و تقدم ایمان بر عقلانیت دفاع کردهاند، بلکه بحث بر سر عقلانیت تعبد به سخنان پیامبر اسلام و جانشینان وی در دین اسلام است. اگر بهواقع دلنگران عقلانیت هستیم، باید نظارهگر تفاوتها نیز باشیم.
اینک در چند مرحله تبیین عقلانیت تعبد اسلامی را به نظاره مینشینیم:
1. قرآن کریم بهشدت تعبد غیرعقلانی و تقلید کورکورانه از دیگران را نکوهیده است.
«وَ كَذلِكَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ في قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ» (زخرف: 23) و همچنین پیش از تو در هیچ شهری بیمدهندهای نفرستادیم مگر آن که توانگران و کامرانانش گفتند که ما پدران خود را بر آیینی یافتهایم و ما از پی ایشان میرویم.
«وَ إِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لايَهْتَدُونَ» (بقره: 170) و چون به آنان گفته شد: از آنچه خدا نازل کرده پیروی کنید، [در پاسخ] گفتند: نه، بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافتهایم، پیروی میکنیم. آیا هرچند پدرانشان چیزی را درک نمیکرده، به راه صواب نمیرفتهاند [باز هم در خور پیرویاند]؟!
2. اسلام در مرتبه بعد، دعوت به تبعیت از دانایان و هدایتیافتگان میکند:
«فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاتَعْلَمُونَ» (نحل: 43) پس اگر نمیدانید از دانایان بپرسید.
«أَ فَمَنْ يَهْدي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لايَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (یونس: 35) پس آیا کسی که به سوی حق رهبری میکند، سزاوارتر است مورد پیروی قرار گیرد یا کسی که راه نمییابد مگر آن که هدایت شود؟!
مضمون این دو آیه چیزی نیست جز همان معیار عقلانی که پیش از این گذشت: باید از کسی تبعیت کنیم که ما را به سوی حقیقت رهبری میکند.
3. اسلام با معرفی عقل و برگزیدگان الهیبهعنوان دو حجت خداوند بر مردم، میان تعبد و عقلانیت جمع میکند:
قال أبوالحسن موسی بن جعفر: « . . . إِنَّ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الْأَنْبِيَاءُ وَ الْأَئِمَّةُ ع وَ أَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ . . .» همانا خداوند دو حجت بر مردم دارد: حجت ظاهری و حجت باطنی، اما حجت ظاهری فرستادگان و انبیاء و ائمه هستند و اما حجت باطنی عقول هستند.
برخلاف مسیحیت موجود، اسلام نه مشتمل بر باورهای ضدعقلانی همچون تثلیث، تجسد و فدیه و ... است و نه همچون فیدئیستها عقل را به پای ایمان ذبح میکند. یکی از تعالیم اسلام تأکید بر عقلورزی است که تلألؤ آن از جایجای قرآن کریم و گفتههای پیامبر و ائمه دیدهها را مینوازد. اما نکته مهم آن است که دین اسلام در کنار تأکید بر اصالت و اعتبار ادراک عقلی، ناتوانایی آن در برخی حوزهها را نیز میپذیرد. عقل یارای آن را دارد که برخی از قلمروهای معرفت را درنوردد، اما نباید انتظار داشته باشیم که با توسن عقل بتوان به همه حوزههای ادراکی سرک کشید. عقل توان درک امور جزئی را ندارد، مثل این که عقل نمیتواند دیدنیها را ببیند، یا صداها را بشنود یا طعمها را بچشد و ... در امور دینی نیز هر چند عقل میتواند مسائلی بنیادین همچون وجود خدا، صفات و افعال او، اصل ضرورت معاد و ... را دریابد، از ادراک پارهای از امور بهخصوص مسائل جزئی ناتوان است.
و درست به همین جهت است که فیلسوفان و متکلمان اسلامی، مسأله «ضرورت وحی» را به مدد خودِ عقل اثبات میکنند: از آنجا که شناختهای حسی و عقلی برای دستیابی به سعادت بشری کافی نیستند، خداوند حکیم باید شناختهای لازم برای سعادت انسان را از طریق دیگری در اختیار وی قرار دهد. و این راه سوم چیزی جز وحی نیست. سپس همین عقل اثبات میکند که از آنجا که بر تکتک ما انسانها وحی الهی نازل نمیشود، بلکه ما از طریق پیامبر از محتوای وحی آگاه میشویم، باید شخص نبی معصوم بوده، در دریافت وحی و نیز انتقال آن به سایر انسانها گرفتار اشتباه سهوی یا دستبرد عمدی نشود. باز عقل حکم میکند که خداوند باید راهی برای شناخت این انسانهای برگزیده در اختیار ما قرار داده باشد.
اینجاست که راههای شناخت پیامبر مطرح میشود که مهمترین آنها معجزه است. تا بدین منزل به پای عقل آمدهایم. حال باید آن انسان برگزیده را از میان انسانها شناسایی کنیم، اما چون نوبت به یک امر جزئی رسیده است، عقل بهتنهایی کارآیی ندارد، بلکه تنها به کمک حواس، موفق به شناخت فرد پیامبر میشود.
با پشت سر نهادن مراحل مزبور، اینک به این مقصد رسیدهایم که فردی مثل محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله را به عنوان کسی شناسایی کردهایم که 1) از سوی خداوند برای ابلاغ پیامهای الهی به سوی ما انسانها آمده، و آنچه میگوید از جانب خداوند متعال است، 2) معصوماز اشتباه و دستبرد در پیام الهی است.
اینک پرسش اساسی نقاب از چهره میگشاید: اگر فرد یادشده که با طی مراحل پیشگفته پی به نبوت و عصمتش بردیم، سخنی بگوید، آیا به حکم عقل باید سخن وی را پذیرفت، یا آن که سخن وی با سخنان مردمان دیگر هیچ تفاوتی ندارد و همان طور که پذیرش سخنان دیگران متوقف بر ارائه دلیل است، تکتک گفتههای آن پیامبر معصوم نیزتنها به پشتوانه دلیلْ مقبولِ نظر میافتند؟!
روشن است که وقتی پیامبری و عصمت فردی به وجه عقلانی برای ما روشن شد، دیگر لازم نیست برای یکایک گفتههای وی از او مطالبه دلیل کنیم، چرا که اثبات عقلی پیامبری و عصمت او دلیلی است که راستی همه گفتههای او را بر کرسی مینشاند. بر این اساس، تبعیت از سخنان هر کسی که عصمت او اثبات شده باشد، نهتنها خلاف عقل نیست، بلکه تعبد به حکم عقل است، چرا که عقل بهروشنی میگوید: سخن کسی را که همه سخنانش راست است، باید پذیرفت.
حاصل سخن آن که، در کنار تقلیدهای کورکورانه و تبعیتهای ضدعقلانی رایج در جوامع بشری، گونهای از تعبد نیز وجود دارد که عقلْ ما را بدان رهنمون میشود. این تقلید عقلانی در امور رایج زندگی دامنه گستردهای دارد، و مهمتر از آن در پیروی از سخنان حاملان خطاناپذیر پیام الهی تجلی مییابد. حال که این تعبد، روشن به نور عقل است، دیانتپیشگی مبتنی بر آن نیز عقلانی است. زین رو، آنان که دلنگران تلفیق معنویت و عقلانیت هستند، باید دست از اتهام ضدعقلانیت بر دینورزی متعبدانه بشویند.
واپسین سخن را به اشارهای بسنده میکنم: چرا آنان که ادعای حقیقتطلبی دارند، هنوز به استقرار اندیشه دست نیافتهاند؟! عجبا از این اندیشهورزی که روزی دل در گرو فیدئیسم اگزیستانسیالیستی کییرکگوری داشته، عقل را به پای ایمان به قربان گاه میبرد، و روز پنجم آن سان عقلزده میشود که حتی از سخن فرستادگان عالم به غیب و خطاناپذیر حق تعالی نیز درخواست دلیل عقلی میکند! آن عقلستیزی کجا و این عقلزدگی کجا؟! و البته باز عقلستیزی، اما در لباس عقلزدگی! این است اندیشهورزی یا ... ؟! شاید روزی دیگر ششمین ملکیان را به نظاره بنشینیم!
منبع: 598