فيلم‌هاي روشنفکري که سعي دارد با زبان نيمه‌مخفي و کمي تا قسمتي ابري به بيان و القاء ديدگاه خود بپردازد، همچنان مانند سال‌هاي گذشته به راه خود ادامه مي‌دهند.

گروه فرهنگي مشــرق - حاشيه‌هاي اين جشنواره حديث مکرر آزمون و خطاهاي هميشگي است. آقاي مسعودشاهي از يک هفته مانده به شروع جشنواره، شبانه‌روزي مصاحبه‌هايش را آغاز کرده و همچنان پرنفس از مديريت خود، باني و باعث جشنواره‌ها بودن خود، تعريف و تمجيد مي‌کند و باز هم معمول‌تر از بيانات ايشان، مخاطبين و مصاحبه‌کننده‌ها هستند که عادت بر عرف تکراري و تأييد مطلق دارند.
1- تا پايان روز چهارم نمايش در سالن برج ميلاد هنوز دو خط نوشته بر روي پرده بيايد و يا گوينده‌اي درباره فيلم فجر و مناسبت آن با پيروزي انقلاب اسلامي و... ديده و شنيده نشده است. يعني کمتر از يک نفر عادي شب جمعه که براي اموات خود نذري مي‌دهد و طرف مقابل هم صلواتي مي‌فرستد؟!
2- سکوت مطلق درباره فيلم‌هاي ساخته شده در سال 88 و 89 که به اين جشنواره رسيده‌اند، درباره فتنه، انعکاس آن در سينما و بازتاب‌هايش ادامه دارد. مصلحتي برخورد کردن همانند ديگر حوزه‌ها (ادبيات، ژورناليسم و...) عادت معمول است و باز هم جاي انتظار باقي نمي‌ماند.
3- جالب است که در پايان سومين روز نمايش فيلم‌ها که حدود بيست فقره بوده است، بالاترين رقم پربينندگي از آن فيلم «ورود آقايان ممنوع» است، مي‌باشد. آن هم در سينماي رسانه که شايد انتظار بيشتري از اهالي نسبت به جمعيت‌هاي عادي و عامي تماشاگر فيلم‌ها مي‌رفت؟!

***
مي‌توان اين اصطلاح‌ را با تمامي ظرفيت‌هاي آن به کار برد و گفت: «سينماي آنان و نه سينماي انقلاب اسلامي و سينماي ايران اسلامي . يعني فيلم‌هاي روشنفکري که سعي دارد با زبان نيمه‌مخفي و کمي تا قسمتي ابري به بيان و القاء ديدگاه خود بپردازد، همچنان مانند سال‌هاي گذشته به راه خود ادامه مي‌دهد. در اين‌باره مي‌توان به فيلم‌هاي: «مرگ کسب و کار من است – امير تقفي»، «آينه‌هاي روبه‌رو – نگار آذربايجاني»، «عاشقانه‌اي براي سرباز وظيفه رحمت – پوريا آذربايجاني»، «برف روي شيرواني داغ»، «قصه داود و قمري – آيدا پناهنده»، «آفريقا – هومن سيدي» و «ورود آقايان ممنوع – رامبد جوان»

 فيلم‌هاي چند روز اول که به نوعي اسم نزديکي به انقلاب را يدک مي‌کشند اما هرکدام به نوعي با بيان متفاوت‌شان (زبان الکن)، (زبان گستاخ) از انقلاب و اهداف آن فاصله بعيدي دارند: «بادوم – محمدعلي طالبي»، «خانه امن است – ناصر رفائي»، «جعبه سياه – محمدرضا اسلام‌لو»، «سيزده 59 – سامان سالور» و فيلم جنجالي «فرزند صبح – بهروز افخمي» را برشمرد.
 

و باز هم جالب است که بگوييم سينماي مبتذل، کليشه‌اي، بدساخت و آزاردهنده براي تماشاگر بدون پيش‌شرط همين دسته فيلم‌ها هستند.
1- «بادوم»: فيلمي پريشان و سرهم‌بندي شده که از طبيعت به بچه‌هاي معلول و در مقاطعي به دفاع مقدس مي‌پردازد و در پايان هم يکي از بچه‌ها گم مي‌شود. يعني به‌طور معمول اين واقعيت برجسته است که بهترين امکانات و مبالغ مکفي در خدمت هيچ قرار گرفته است که به طور عمدي يا غير آن تماشاگر را نسبت به دفاع مقدس بدبين مي‌سازد و اين بيشتر از حيف و ميل کردن بيت‌المال زيان‌بارتر است.
2- «خانه امن است»: در اين فيلم با فضاي محدود يک آسايشگاه شبانه‌روزي پسرانه که مي‌تواند بهزيستي باشد عده‌اي نوجوان زيرنظر چند مدير نگهداري مي‌شوند و شرايط بمباران شهرهاست و... گفته مي‌شود يکي از نوجوانان به جبهه رفته و شهيد شده است. کمترين انگيزه انساني، آرماني و هنرمندانه در اين فيلم وجود ندارد. کساني مسئول اين آسايشگاه هستند که افرادي کودن و کم‌هوش و مديريت مي‌باشند و... باز هم حيف و ميل بيت‌المال و دلزده کردن تماشاگر که از فيلم‌هاي دفاع مقدس روي‌گردان شوند.
3- «جعبه سياه»: يک سرهم‌بندي آرشيو خبري تلويزيوني ازجمله به برج‌هاي دوقلوي نيويورک در روز 11 سپتامبر و ادامه آن با حضور يک پژوهشگر فرانسوي در مرز بين ايران و افغانستان و مروري بر برش‌هاي خبري تصويري و... که باز هم يک فرانسوي مي‌تواند آن را به ما بگويد و... اين فيلم به فضاي واقعي بازي کردن با احساسات تماشاگر را القاء مي‌کند که از اين حيث زيان اجتماعي آن به مراتب بيش‌تر از حيف و ميل بيت‌المال است.
4- «سيزده 59 »: به هرحال پرويز پرستويي با درخشش در فيلم‌هاي حاتمي‌کيا و کليشه شدن در آن نقش که به تماشاگر القاء کند «دفاع مقدس به آن همه قيمت تمام شده نمي‌ارزيد» باز هم حديثي مکرر را پيش مي‌برد. يعني سامان سالور اگر نامش بر روي تيتراژ نبود تماشاگر آن را يکي از فيلم‌هاي حاتمي‌کيا مي‌پذيرد: گروهي مدافع خرمشهر در محاصره قرار مي‌گيرند. چند نفر شهيد و بقيه زخمي مي‌شوند و بعد از بيست سال از آن زمان، «جلال» (پرستويي) از کُماي طولاني به هوش مي‌آيد و مي‌فهمد که زنش در پنج سال اول در اغما بودن وي فوت کرده است و دختر بيست ساله‌شان بدون پدر و مادر بزرگ شده است. وقتي وي مي‌فهمد که هيچ نظارتي بر روي تربيت دختر خود نداشته است و او دوستان پسر هم دارد از بيمارستان و از نزد دخترش فرار کرده به تپه‌اي که محل حضور آن دوستان قديمي است مشرف بر تهران است مي‌رود. او مي‌تواند به هريک از همرزمان سابق دلداري بدهد اما هنگامي که دخترش با پسري روبرويش مي‌ايستد خود را از پشت بر روي تخته سنگي مي‌اندازد تا او را هرگز نبيند. هرچند در ميان بازماندگان آن جمع رزمنده کساني هم هستند که زندگي موفق و معمولي دارند اما اکثريت‌شان کساني‌اند که خود را در جامعه تحقيرشده مي‌نامند. متأسفانه اين الگوي فيلم دفاع مقدس ساختن به سبک «در جبهه غرب خبري نيست»و... با نمايش‌هاي مکرري که تاکنون داشته است ضربه‌هاي اساسي به باور بسياري از آدم‌ها زده است و اين هم زياني جبران‌ناپذير است. ضمن اين که اينهمه هزينه‌ها باز هم از بيت‌المال است.
5- «فرزند صبح»: اين فيلم که با مشارکت شرف‌الدين و بهروز افخمي ساخته شده است و به دوران کودکي و نوجواني حضرت امام(ره) مي‌پردازد آنقدر پريشان است که بين آن دو نفر و بقيه کنفرانس جنجالي به راه افتاد و هر طرف، ديگري را متهم مي‌کند. در ورد هزينه فيلم افخمي مي‌گويد يک ميليارد و هشتصد ميليون تومان بوده است و شرف‌الدين دو ميليارد و دويست ميليون تومان – افخمي آن را فيلم قابل قبول خود نمي‌داند و شرف‌الدين سعي مي‌کند با گفتن اين که راش‌هايي به جاي مانده است و مي‌شود دوباره آنها را سرهم‌بندي کرد به نوعي صورت مسأله را پاک مي‌کند.

 

سينماي آنان:
1- «مرگ کسب و کار من است »: اين فيلم از جايي شروع مي‌شود کهزن روستايي شوهرش را به خاطر پير بودن از خانه بيرون مي‌اندازد که بعدها کشته مي‌شود. بين اين زن و آنهايي که سيم‌هاي فشارقوي برق را قطع مي‌کنند و مي‌فروشند رابطه‌اي وجود دارد. بار اول قطع کردن کابل‌هاي برق انجام مي‌شود اما يک نفر از آنان دستگير مي‌شود و مرد از خانه رانده شده هم به دست او ناکار مي‌شود. نفر بعدي با گرفتن مبلغي همراه با دختربچه‌اش سر به کوه و بيابان برفي مي‌گذارند و هردو جانبازند. سرباز و متهم ديگر هم اسير سرما و برف مي‌شوند. در پايان مردم فقيري که در روستا کشاورزي ندارند و دولت براي آنان شير يارانه‌اي مي‌فرستد، دوباره دسته‌اي تشکيل داده، راهي قطع کردن کابل‌ها مي‌شوند و... اين فيلم درصدد القاء کردن ناعدالتي در جامعه است که باعث مي‌شود آدم‌ها با انجام دادن خطاها خود و ديگران را از زندگي ساقط کنند. يک سياه‌نمايي مطلق از حاکميت که جواني چون رحمت را به زندان انداخته است و ديگران هم به ترتيب در چند گامي مرگ قرار دارند...
2- «آينه‌هاي روبه‌رو  »: در اين فيلم سينماي آنان کارگرداني را معرفي کرده است که در فيلم‌هاي بعدي پا بر جاپاي ميلاني و بني‌اعتماد و... خواهد گذاشت. زني که بچه‌اي سه-چار ساله دارد و در مغازه خياطي لباس عروسي کار مي‌کند. در غياب شوهرش که در زندان است و هيجده ميليون تومان چک به چند نفر بدهکار است حالا حالاها بايد بماند. زن در غياب او سعي دارد با مسافرکشي از اقساط خودرو و هزينه‌هاي ديگر بپردازد. مسافر خاص او که دختري با گرايش پسرانه است سوار مي‌شود و طي مي‌کند که در ازاي پانصد هزار تومان وي را به شهري در شمال ببرد. نصف پول را هم اول مي‌پردازد. در بين راه راننده درمي‌يابد که او به خاطر در معرض عروسي کردن بودن پا به فرار گذاشته و مي‌خواهد از کشور خارج بشود. در اثر اين دريافت ناگهاني راننده قصد دارد او را رها کرده و خود به تهران بازگردد که تصادف مي‌کند و او «آدينه» زن راننده را به بيمارستان مي‌رساند و در غياب او هم خودرو را به صاف‌کاري مي‌سپرد. با هم به خانه او مي‌آيند و او چند روزي را سپري مي‌کند. روزي که رفته است پاسپورت بگيرد بدست پدر و برادرش دستگير و به خانه برده مي‌شود و با سرعت بايد آماده پوشيدن لباس عروس بشود. راننده که خود را مديون او مي‌داند به خانه آنها آمده توضيحات مفصل به پدر و برادر آدينه مي‌دهد که او تمايل به عمل جراحي و پسر شدن دارد و... سرانجام در زماني که برادرش او را به سمت آرايشگاه و محضر مي‌برد آزاد کرده و وي راهي خارج مي‌شود و چند وقت بعد مبلغ هيجده ميليون تومان را براي راننده مي‌فرستد که شوهرش را از زندان آزاد کند. نگاه فمينيستي به شدت تلخ‌انديش بر همه فيلم سايه افکنده است. مردها در هر مقامي «شوهر، برادر، قوم و خويش و...» زنان را فقط ابزاري مي‌بينند و بس. ضمن اين که موفقيت نهايي آدينه، پيروزي بر مردان است. همچنين آزاد شدن شوهر راننده هم از اين منظر است. از نظر ساختار فيلم، مي‌توان گفت که فيلم براي کسي که اولين فيلم‌اش را ساخته است قابل قبول است.
3- «عاشقانه‌اي براي سرباز وظيفه رحمت »: سربازي که ده روز آخر خدمت خود را به مرخصي آمده است درمي‌يابد که در غياب او دختر همسايه را به کسي ديگر داده‌اند. سماجت‌هاي سرباز وظيفه رحمت تا آنجا پيش مي‌رود که آن خواستگار پيش از عروسي خود را کنار مي‌کشد چرا که مي‌فهمد او داراي سرطان معده است. خانواده دختر که مستأجر هم هستند محل را ترک مي‌کنند و در حاشيه شهر سکني مي‌گزينند و رحمت آنها را پيدا مي‌کند و خواستگاري مي‌کند. در اين فيلم هم بي‌رحمي جامعه نسبت به هم‌رنگ غليظ‌تري دارد. از طرفي با سربازي رفتن به شدت مخالفت شده است و آن را تباه کردن عمر به شمار آورده است. چرا که اگر رحمت به سربازي نمي‌رفت اين همه داستان شکل نمي‌گرفت. کارگردان با معرفي سروان کلانتري که او هم در اثر اختلاف خانوادگي بيرون در شب‌ها را به صبح مي‌رساند، حاکميت به اصطلاح مردان را به چالش کشيده است.
4- «برف روي شيرواني داغ »: استاد دانشگاهي مي‌ميرد و شاگردان او جمع مي‌شوند تا به وصيت وي مبني بر سوزاندن جسد عمل کنند. با حضور پيدا کردن برادرزاده استاد، شاگردان سعي مي‌کنند زيادي خود را با او درگير نسازند. گفته مي‌شود که او بعد از انتخابات خرداد 1388 با امضاهاي طوماري مخالفان و موافق‌ها، خود را از محيط دانشگاه کنار کشيده و به هوادارانش در آن سوي آب‌ها هم روي خوشي نشان نداده است. سرانجام کشف مي‌شود که شاعر و استاد دانشگاه عاشق يکي از شاگردان پسرش بوده و همچنين براي دختري که با او نزديک‌تر بود هم عاطفه خاصي داشته است. در پايان فيلم شمع سوزاني بر روي جسد مي‌افتد و عملاً خاکستر براي دفن بره گورستان برده مي‌شود. کارگردان در اين فيلم سعي کرده است مرگ نا به هنگام استاد را به شرايط موجود سال 88 گره بزند و همچنين جسدسوزي به سبک هندي‌ها و... را در جامعه مسلمان اجرا کند. ظاهراً موفق هم مي‌شود تا بدعتي را برجاي بگذارد و...
5- «قصه داود و قمري»: در اين فيلم زن و شوهر جواني سعي مي‌کنند با کار کردن زندگي‌شان را جلو ببرند. پسر جوان در يک استوديوي فيلم‌برداري کار مي‌کند و دختر جوان هم مهارت‌هايي را در زمينه چيدن سفره عروسي دارد. بعد از روبه‌رو شدن پسر جوان با يک خريدار سفره عقد، از زنش مي‌خواهد که حاضر نيست او را با آن کار بپذيرد. تنش‌ها ادامه مي‌يابد و در اين ميان اين شوهر است که سعي مي‌کند زن را از داشتن درآمد بدر کند و موفق هم مي‌شود.
6- «آقا يوسف»: آقا يوسف مرد بازنشسته‌اي است که با تنها دخترش زندگي مي‌کند. پسرش خانواده‌اش را گذاشته و به کانادا رفته است. آقايوسف در هر خانه‌اي که نوبتي به نظافت کلي مي‌پردازد، ان خانواده را هم به نوعي معرفي مي‌کند. آقايوسف دوستي دارد که او هم زنش را طلاق داده و هرروز نزديک محل تمرين موسيقي دخترش و دختر يوسف مي‌ايستد تا دخترش را ببيند. بر حسب اتفاق او در خانه دکتر مهران مي‌فهمد که دخترش با وي دوست شده است و قرار است به زودي با هم عازم کانادا بشوند. پس از پي بردن به ماجرا يوسف سعي مي‌کند از دخترش فاصله بگيرد. اما به هنگام مواجه شدن درمي‌يابد که احساس پدرانه‌اش نسبت به دخترش زيادي است. اين فيلم که دومين ساخته علي رفيعي در کارگرداني سينمايي است فيلم چند لايه و خوش‌ساخت سه روز گذشته بوده است.
7- «ورود آقايان ممنوع»: همه عوامل فيلم‌هاي پرتنش در دهه‌هاي گذشته پيرامون اين فيلم گرد آمده‌اند. منيژه حکمت و... آقايان ممنوع است دبيرستان دخترانه‌اي را نشان مي‌دهد که در آن ناظمي بسيار سخت‌گير و به اصطلاح پيردختري مسئول است. چند ماهي بيشتر به آزمون المپياد شيمي نمانده است که دبير شيمي به زايمان مي‌رود و او مجبور مي‌شود دبير شيمي مردي را به جاي او بياورد. تمام زشتي‌هاي ممکن به او داده شده است اما عوامل ديگر سعي مي‌کنند با دبير شيمي برخورد دوستانه‌اي داشته و او را وادار کنند که به خانم ناظم اظهار علاقه کند تا بلکه اخلاق تندش مرتفع گردد. در پايان همين موضوع اتفاق مي‌افتد و ناظم نه‌تنها سخت‌گير نيست بلکه با تعريف‌هاي دبير شيمي احساس دگرگوني در خود پيدا کرده است. دبيرستان که در شروع فيلم به خاطر ازدواج يکي از دانش‌آموزان متشنج شده بود در پايان حالت خوشي به خود بگيرد. همه جا پر از شعارهاي مادام کوري است و زن‌ها بنا به عقيده ناظم با پيروي کردن از مردها اقتدار خود را به دست بياورند.
8- «آفريقا – »: سه نفر پسر جوان براي شخصي که ديده نمي‌شود «سعادت» کار مي‌کنند. آنها بعد از تعقيب جواني که پنجاه ميليون تومان بابت مواد مخدر به آنها بدهکار است خواهرش ربوده شده و در آپارتمان شخصي سعادت نگهداري مي‌شود. دختر و آن سه نفر هرکدام روياها و شخصيت‌هاي خود را دارند. در پايان وقتي قرار است وي را در بيرون شهر رهايش کنند، پسري که کمتر از بقيه خشونت نشان مي‌دهد با چاقو وي را زخمي مي‌کند و کسي که با هيچکس صحبت نمي‌کند وي را به بيمارستان مي‌رساند. فيلم به طور عمده بر روي دو موضوع مانور مي‌دهد. گروه‌هايي هستند که قانون خودشان را اجرا مي‌کنند و کسي هم به انها نزديک نمي‌شود. و دوم کساني که لواسانات ويلاهاي چند ميلياردي دارند، هرازگاهي ساعتي در ويلايشان استراحتي مي‌کنند. يعني فاصله طبقاتي به اوج خود رسيده است. و متأسفانه واقعيت هم دارد. در پايان از گروه سه نفري و دختر کسي بر جاي نمي‌ماند. سعادت هم همانند ويلاداران ديگر است که پول از دست ديگران مي‌گيرد و نه به خاطر زحمت.