کد خبر 288788
تاریخ انتشار: ۷ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۹:۵۷

لااقل در هر صد متر یک داروخانه دایر کنند که اگر کسی دلش به درد آمد بتواند قرص دل درد خریداری کند. در پایان از تمامی عواملی که با ساختن فیلم های مورددار و سخیف دل ما را به درد می آورند ابراز انزجار می کنم.

به گزارش مشرق، سعی کرده‌ایم در این مقام طنز اکثر روزنامه های کشور را جمع کنیم تا دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.

**کیهان: مجلس ختم(گفت و شنود)

گفت: آقای یونسی دستیار ویژه رئیس جمهور در جلسه معارفه آقای صالحی امیری برای ریاست کتابخانه ملی گفته است؛ قبلاً این مسئولیت به بنده حقیر پیشنهاد شده بود ولی من نپذیرفتم!

گفتم: چرا؟!

گفت: ایشان نگفته است چرا، شاید منظورش این بوده که ریاست کتابخانه ملی را پائین تر از حد و اندازه خود می دانسته است!

گفتم: ولی رسم این است که در جلسه معارفه یک مسئول به شایستگی او برای مسئولیت مربوطه اشاره می کنند، نه اینکه توی سر آن مسئولیت بزنند و از خودشان تعریف کنند.

گفت: چه عرض کنم؟!

گفتم: شخصی در مجلس ختم به جای اشاره به خوبی های متوفی به بهانه های مختلف از خودش تعریف می کرد. یکی از حاضران بلند شد و گفت؛ آقا بالاخره ما متوجه نشدیم، شما فوت کرده اید یا این آقایی که برایش مجلس ختم گرفته اند؟!

**سیاست روز: انتغاد از آقای رییص جمحور


جمشید دلپیچه زاده از خیابان جردن:

گاهی آدم در خیابان صحنه هایی می بیند که واقعا دلش به درد می آید. من همین امروز در خیابان جردن یک اتومبیل بوگاتی دیدم که واقعا دلم را به درد آورد.نمی دانم چه کسی مسئول این اتفاقات است.

لااقل در هر صد متر یک داروخانه دایر کنند که اگر کسی دلش به درد آمد بتواند قرص دل درد خریداری کند. در پایان از تمامی عواملی که با ساختن فیلم های مورددار و سخیف دل ما را به درد می آورند ابراز انزجار می کنم.

اسفند یار قلی هفت ساله از رامسر:

می خواسطم به این وصیله از آقای رییص جمحور انتغاد کنم که برای چی تمام مدیران مملکت را عوض کرده ولی مدیر مدرسه ما همچنان به زلم و ستم خود ادامه می دهد؟ اگر ممکن است پیام من را به گوش رییس جمحور برسانید تا در اثرع وقت این کار را انجام بدهد تا تدبیر و امید را به جهانیان ثابت کند. در پایان می خواسطم از ساخته شدن فیلم های صینمایی مبتزل و ناجور به شدت ابراض انضجار کنم.

**تهران امروز: سبد کالا یا بنزین؟ مسئله اصلا این نیست


دو پیرمرد لق لقو زیر کرسی سر صف تحویل سبد کالا نشسته اند.

پیرمرد اول: میگن اینجا سبدای خوبی میدن. خارجین.

پیرمرد دوم: آره دست بافم هستن.

پیرمرد اول: ولی من دست هیچکس سبد ندیدم. نکنه اشتباه صف وایسادیم.

پیرمرد دوم: نه. صفش که همینه. شاید سبدشون تموم شده، یا بی وجدانا سبدا رو کش رفتن.

پیرمرد اول: من یه کش دارم.حالا که هر کی هر کیه بیا ما هم کش بریم. می خوای امتحان کنی؟

پیرمرد دوم: نه. من امتحان نمی دم. من از امتحان می ترسم. هیچی نخوندم. یه بار کنکور دادم، خیلی گرون تموم شد. واسه یه کیک و ساندیس کلی پول گرفتن. اگه راست می گی خودت اول امتحان بده.

پیرمرد اول: اِ. زرنگی. میخوای از روی دست من تقلب کنی؟ به خاطر امثال شماست که ما به اینجا رسیدیم.

پیرمرد دوم : به کجا رسیدیم؟

پیرمرد اول: الان تهرونیم. چند ساعت دیگه می رسیم کرج.

پیرمرد دوم: اون قدیما که این جوری نبود. یادته با بچه محلا صبح پیاده راه می افتادیم. شب می رسیدیم کرج، همش با چقدر، ده شاهی. چلوکباب و دیزی ام می خوردیم.

پیرمرد اول تکان تکان می خورد به حالت رعشه می افتد.

پیرمرد دوم: چِت شد. دوباره یاد قدیم افتادیم تو سکته زدی؟

پیرمرد اول: نه بابا. گوشیم رو ویبره است.

به زور گوشی اش را از چیبش بیرون می آورد و تلفن را جواب می دهد.

پیرمرد اول: سلام. چی؟؟ گوشت بگیرم؟ نه خانم این کارا مال دوره جوونی بود. من دیگه توانش رو ندارم. گوشت گوسفند خریدن و این جلف بازیا به ما نمی یاد. باشه همون دوکیلو بادمجون رو می گیرم.

پیرمرد اول: چه انتظارایی از آدم دارن. می بینی؟

پیرمرد دوم: آره. ولی خوب نمی بینم. چشمام آب مروارید آوردن. پول عملشو ندارم. خیلی گرونه. یه آمپول بهت می زنن، کلی درد داره، کلی پولم باید بدی. تازه از کجا معلوم تقلبی نباشه؟! ای متقلبا!

پیرمرد اول:من یه بار قلبم ایست کرد. پول نداشتم برم بیمارستان. هلش دادم راه افتاد.

پیرمرد دوم: راه افتاد کجا رفت؟

پیرمرد اول: چه می دونم. دله دیگه. هر جا دوست داشته باشه میره.

پیرمرد دوم: آره راست میگی. من الان نمی دونم خودم کجا رفتم. چه برسه به دلم.

پیرمرد اول:راستی ما الان کجاییم؟

پیرمرد دوم: همینجا زیر کرسی.

پیرمرد اول: هوا سرده؟ استخونات درد می کنه؟

پیرمرد دوم: نه. همه چی آرومه. من چقدر شل مغزم.

پیرمرد اول: پس چرا از زیر کرسی نمی آییم بیرون؟

پیرمرد دوم: الان اونایی که بیرون کرسی ان میخوان بیان زیر کرسی، ما کجا بریم بهتر از اینجا.

مامور شهرداری به پیرمردها نزدیک می شود.

مامور شهرداری: آقایون چرا اینجا سدمعبر کردین؟

پیرمردها: ما تو صف سبدکالا نشستیم.

مامور شهرداری: ولی این که صف سبد کالا نیست. صف پمپ بنزینه.

پیرمردها: مگه قراره بنزینم گرون بشه؟

مامور شهرداری: فکر کنم.

پیرمردها: پس همینجا جامون خوبه. سبدو ولش کن.
منبع: تسنیم