«مهمترین حادثه اولیه تاریخ اسلام در سال 1492 اتفاق افتاد؛ یعنی «سقوط اندلس». نقطه اوج صعودی جهان اسلام. در 1492 اندلس سقوط کرد که همزمان میشود با پیدایش قاره آمریکا. از آن زمان، جهان اسلام یک سیر انحطاطی، قهقرایی و نزولی را طی میکند.»
(سردار قاسم سلیمانی)
متن نظرات محمدحسین رجبی دوانی را در زیر میخوانید.
اسلام به سبب تعالیم عالیه و فرهنگ پرور و تمدن ساز بودنش توانست با وجود تمدنهای بزرگی مانند تمدن ساسانیان، روم و مصر، تمدن جدیدی را پدید آورد. در واقع این ملل مغلوب در پیدایش آن سهم و نقش داشتند. البته اگر اسلام به دست اهل بیت (ع) انتشار پیدا میکرد قطعا آنچه که پدید میآمد بسیار با عظمتتر از آن چیزی بود که ما امروزه از آن به عنوان تمدن اسلامی یاد میکنیم.
این تمدن به سرعت به اسپانیا که تحت تسلط مسلمین درآمد رسید. یعنی در دوره حاکمیت امویان، آندلس توسط مسلمانها چنان رشد و عظمت پیدا میکند که چشم غربیهای آن روزگار خیره میشود و آنها خود را مغلوب و مقهور این تمدن عظیم میبینند.
گاهی اوقات بعضی از خلفا به سبب جمود فکری و با همراهی برخی از علمای عامه که صرفا به حدیث توجه داشتند، فضایی را پدید میآوردند که جلوی رشد علم و فرهنگ گرفته میشد. آنها با فلسفه و تعقل و خردورزی در مسائل معرفتی مخالفت میکردند و طبیعی است وقتی جو اینگونه باشد، این رشد افول پیدا میکند، اما در قرن 4 و 5 که ما اوج تمدن اسلامی را داریم به اعتقاد من بخش اعظمی از آن مرهون فرصتی است که شیعه برای حکومت بر جوامع آن زمان پیدا کرد.
اینها از موارد پیشرفت تمدن اسلامی بود که بیان شد، اما علل افول این تمدن عبارتند از اینکه متأسفانه در شرق عالم اسلامی دعواهایی بر سر قدرت به دلیل ضعیف شدن خلافت به وجود آمد. اگرچه آلبویه و حمدانیان شیعه بودند، ولی خلافت را براندازی نکردند.
قومیتگرایی به خصوص در ارتباط با تُرکان تازه مسلمان شده نیز که از فرهنگ و معارف دور بودند مانند غزنویان، سلجوقیان، خوارزمشاهیان و ... لطمههای زیادی زد و اینها هر بار که قدرتی به دست آوردند ضربات جبرانناپذیری را وارد کردند و چون عموما اهل تسنن هم بودند و آزاداندیشی شیعه را نداشتند، فوری به قلع و قمع علمای شیعی و فلاسفه و از بین بردن کتابخانهها اقدام میکردند.
سوزاندن کتابخانه بزرگ صاحب بن عباد (وزیر شیعی آل بویه در ری) توسط سلطان محمود غزنوی معروف است و چه بسیار از شیعیان که به دار آویخته شدند.
این عوامل همه به تمدن اسلامی ضربه زد و افول پیدا کرد. ممکن است از نظر جغرافیایی قلمرو آنها گستردهتر شده باشد مثلا سلاجقه، امپراتوری روم را شکست سختی دادند و وسعت ایران دوباره به حدود وسعت دوره هخامنشیان رسید اما از نظر فرهنگ و تمدن به شدت افول پیدا کرد چون آزاداندیشی وجود نداشت و دولت متعصب سلجوقی با تشیع و فلسفه به شدت مبارزه میکرد و محدودیت به وجود میآورد به طوری که مثلا فقط فقه شافعی که مذهب رسمی دولت سلجوقی بود باید تدریس میشد و حتی مذاهب دیگر اهل سنت را نیز تدریس نمی کردند چه برسد به فقه و مذهب تشیع و فلسفه که با آنها مبارزه میشد و طبیعی است که در این صورت، جلوی پیشرفت گرفته میشد.
بعضی موارد نیز اختلافات داخلی خود خاندانهای حکومتگر، عامل ضعف و انحطاط میشد. مثل آل بویه که دوره درخشان و بسیار با افتخاری داشتند، ولی در آخر، شاهزادههای آل بویه به جان هم افتادند و همدیگر را تضعیف کردند و این به نفع خلفای غزنوی و سلجوقی مهاجم تمام شد و آنها آمدند و حکومت آل بویه را بر باد دادند. این دلایل در شرق عالم اسلام، سبب سقوط و افول تمدن اسلامی گردید.
در غرب (یعنی اندلس) نیز این مسئله به وجود آمد. یکی از دلایل انحطاط تمدن اسلامی در آنجا اختلاف شدید قومیتی بین خود مسلمانان بود.
عربها و بربرها 2 گروه اصلی از مسلمانان وارد شده به اندلس بودند. خود عربها نیز به 2 دسته یمنی و مضریها تقسیم میشدند که هیچ کدام دیگری را قبول نداشتند و مجموع اینها با بربرها مشکل داشتند و بربرها را شهروندان درجه 2 به حساب میآوردند.
آنان حتی گروه عظیمی از مسیحیان اروپا را نیز که مسلمان شده بودند با مسلمانان عرب و بربر در یک سطح قرار نمیدادند. اینها همه عامل بی ثباتی در اندلس شد به طوری که بارها جنگهای داخلی بین خود مسلمانان در گرفت و فقط در جنگ بین اعراب یمنی و مضری، خونهای فراوانی از مسلمانان ریخته شد.
همچنین در جنگهای بین بربرها و عربها با مقلدین (یعنی مسلمانان اسپانیا) همین اتفاق افتاد و کشتههای زیادی دادند. من معتقدم تعداد مسلمانانی که به دست همکیشان خود در اسپانیا از بین رفتند بیش از آن چیزی است که مسیحیان از اینها کشتار کردند و این نکته بسیار مهمی است که باید به آن توجه شود.
عامل دیگر سقوط تمدن اسلامی در غرب این بود که ارزشهای مذهبی را با رواج فساد و تباهی در بین مردم سست کردند. این مسئله را ما در اندلیس بیشتر از شرق میبینیم، چون در شرق قدرت مهاجم برجستهای در مقابل مسلمانان نبود ولی در غرب، مسیحیت در اروپا برای جلوگیری از نفوذ پرجاذبه اسلام در اروپا یکپارچه آماده شده بود و لذا در دورهای که مسیحیت از نظر سیاسی و نظامی احساس ضعف شدیدی در مقابل اسلام میکرد، از نظر فرهنگی حرکت زیرزمینی عجیبی را ایجاد کرد با این مسئله که جوانان مسلمانان را به فساد و فحشا کشاندند. قابل توجه است که مسیحیان در قلمرو مسلمانان زیاد بودند و حکام اسلامی هم تلاشی برای مسلمان کردن مسیحیان نداشتند زیرا اولا میتوانستند از آنها جزیه بگیرند و ثانیا اگر با آنها درگیر میشدند به راحتی قدرت داشتند زنان و دختران آنها را تصاحب کنند.
بنابراین، چون اراده نشر اسلام نبود بلکه دنبال غلبه و به دست آوردن ثروت و زن و دختران مسیحیان بودند متأسفانه در این زمینه تلاشی نکردند. از طرفی، زنان و دختران مسیحی بدون حجاب و با آداب خودشان ظاهر میشدند و به اینها خط نیز داده بودند که جوانان مسلمان را منحرف کنند؛ حتی مراکز فساد و فحشا رسمی نیز توسط آنها با اطلاع دولت مدعی اسلام وجود داشت. جشنهای سال جدید مسیحی، برای تولد حضرت مسیح را برگزار میکردند و بسیاری از جوانان به خاطر اینکه با مسیحیان همراه و در عیش آنها شریک شوند در این جشنها شرکت میکردند.
این عوامل کمکم باعث سستی اعتقاد مسلمانان شد. از طرف دیگر، توطئه توهین به مقدسات اسلامی را که من از آن با نام «پروژه شهیدسازی» توسط مسیحیت در قلمرو مسیحیان اسپانیا یاد میکنم، شروع کردند که ما در تاریخ داریم برخی از کشیشان متعصب، جهال مسیحی را تشویق میکردند ک جلوی مسجد جامع مسلمانان در «کردوبا» قرطبه اسلامی به ساحت مقدس پیغمبر اسلام جسارت کنید و میگفتند اگر شما را کشتند شهید هستید و به بهشت میروید.
«مسجد کوردوبا» در مرکز اندلس، به عنوان مرکزی اسلامی و هنری محسوب میشد
از طرفی، رواج شدید فساد و فحشا و مشروبخواری و امثال آن باعث شده بود که مسلمانان به شدت بیانگیزه باشند و در مقابل مسائل سیاسی و برای اقتدار خود حساسیت نداشته باشند.
نتیجه این شد که شکوفایی علمی و تمدنی مسلمانان رو به افول نهاد. منتها همان طور که گفته شد غنای ذاتی اسلام باعث شده بود که هر چند اقتدار مسلمانان در هم شکست و حکومت ملوکالطوایفی بین آنان ایجاد شد و بخشهای مهمی از اسپانیا از دست آنها خارج گردید، ولی تا آخرین سالهایی که مسلمانان در آنجا حضور داشتند با هم حرف اول عرصه علم و تمدن را مسلمانها میزدند.
دولت کوچکی در جنوب شرقی اسپانیا به نام «قرناطه» و «گرانادا» به نام دولت «بنیاحمد» باقی مانده بود که باید گفت حتی در حال حاضر عمده درآمد توریسم اسپانیا به سبب آثاری شامل کاخها و قصرها و مساجدی از آنان است که در اوج ارزش هنری است و از زمان آنها باقی مانده است.
اینها چنین مراکزی داشتند، اما چون ارادهها در هم شکسته شده بود متأسفانه دشمن هم یکپارچه جلو آمد و قدم به قدم باعث شد بعد از 800 سال حضور مسلمانان در اسپانیا آخرین حضور فرهنگی و سیاسی اسلام در آن منطقه از بین برود و کاملا به دست مسیحیان بیفتد و کار به جایی رسید که اسپانیای امروز در بین کشورهای اروپایی در حال حاضر کمترین میزان مسلمان را دارد یعنی چنان اسلام در آن منطقه ضربه خورد که بعد از حدود 800 سال حضور اسلام در اسپانیا و پرتغال کمترین میزان مسلمان در بین کشورهای اروپایی وجود دارند.
بعد از اندلس، تمدن شرق دنیای اسلام نیز تا حمله مغول وجود داشت ولی اوج آن در دوره آلبویه بود.
در این دوره، مسلمانان در شرق اسلامی هم قدرت سیاسی و نظامی بزرگی داشتند و هم از نظر فرهنگ و تمدن در اوج بودند.
با سقوط دولت آلبویه و قدرت گرفتن غزنویان و سلجوقیان، از نظر سیاسی و نظامی باز مسلمانان اقتدار داشتند ولی از نظر فرهنگی و تمدنی رو به افول رفتند بخصوص در عصر سلاجقه که با فلسفه مبارزه میشد و شیعه کشی عجیب مرسوم گردید.
وقتی طغرل سلجوقی بغداد را از آل بویه پس گرفت، کشتار وسیعی از شیعیان کردند و شیخ طوسی را نیز که مرجع تقلید و عالم اول شیعه بود میخواستند بکشند که او به نجف گریخت و مغولها ریختند و کتابخانه عظیمی را که در منزل داشت آتش زدند و همچنین محله «کرخ» در بغداد را که شیعهنشین بود، به آتش کشیدند و جنایات عجیبی کردند.
دیگر کسی اگر میخواست فلسفه بخواند باید در خفا این کار را انجام میداد.
چنین جوی در آن منطقه طبیعی بود، اما شما این را مقایسه کنید با کار عضدالدوله دیلمی، سلطان شیعی آل بویه که محافل علمی تشکیل میداد و خود عالم بود و در کتابخانه عظیم او در فارس، ابن مسکویه از فلاسفه بزرگ آن زمان کتابدار آن بود و ابن سینا با مجوز او از این کتابخانه بهرهبرداری میکرد.
در عهد عضدالدوله، علم و تمدن آن گونه رشد پیدا کرد، ولی حاکمان به این صورت بر دانشمندان و اهل عقل و خرد فشار میآوردند. طبیعی است که افول تمدن به وقوع میپیوندد.
حمله مغول آنچه از تمدن اسلامی را که هنوز باقی مانده بود به شدت ویران کرد و اگر نبود خواجه نصیر طوسی، همه چیز از بین میرفت زیرا مغولها به طور کلی از علم و تمدن بیبهره بودند و فقط به نجوم علاقه داشتند و وقتی فهمیدند خواجه نصیر منجم هم هست، او را به خدمت گرفتند و او با استفاده از این موقعیت سیاسی که در دربار هولاکو پیدا کرد، جلوی نابودی بقیه آثار تمدنی اسلام را گرفت. جان خیلی از علمای شیعه و حتی سنی را نجات داد و بعد هم با استفاده از بودجه دولت مغول، رصدخانه عظیم مراغه را تأسیس کرد -که فقط اسم آن رصدخانه بود چون مغولها به نجوم علاقه داشتند- خواجه برای فریب هولاکو آن را رصدخانه نامید ولی در حقیقت دانشگاهی مرکب از دانشکدههای پزشکی به اصطلاح امروز و دانشکده فقه و فلسفه بود.
او تلاش کرد چنین وضعیتی را احیا کند و اگر تلاش او نبود چیز دیگری از علم و تمدن اسلام باقی نمیماند. منتها زمانی که دولت ایلخانیان در ایران سقوط کرد و دولت صفوی بر سر کار آمد، مسئله تفاوت پیدا کرد.
این دولت واقعا حق بزرگی به گردن تمدن اسلامی و شیعه دارد. اینها چون شیعه بودند، مذهب رسمی ایران را شیعه قرار دادند و چنان از علما و فلسفه و دانشمندان مسلمان و شیعه حمایت کردند که چهرههای بزرگی مانند میرداماد، میرفندرسکی، شیخ بهایی و بعدا ملاصدرا پدید آمدند و دانشمندان برجستهای همچون علامه مجلسی اول و دوم و ملامحسن فیض کاشانی ظهور کردند.
در واقع، دوره صفویه بعد از دوره تاریک حاکمیت مغول، دوره بسیار درخشانی است و اگر تداوم پیدا کرده بود، تمدن اسلامی در شرق و آن هم به اعتبار تشیعی که در ایران وجود داشت. در زمینه دستاوردها اگر نگوییم برتر از تمدن امروز غرب بود، حتما از آنها کمتر نبود.
دولت قاجار هم خیلی ضربه زد. مدت حکومت این خاندان نیز طولانی بود و درست مصادف شد با توسعه طلبی غربیها و اینها در مقابل غربیها کم آوردند، زیرا جهل و فسادی بزرگ بر اینها حاکم بود. در واقع ما میتوانستیم در عهد قاجار عقب ماندگی از غرب را جبران کنیم.
حتی ما قبل از امیر کبیر یکی از علما را داریم -که واقعا جای آنها هنوز در این مملکت شناخته نشده- به نام «شیخ علی استرآبادی» فقیه دوره ناصرالدین شاه که دوره انحطاط ایران است و بخشهای مهمی از ایران در زمان فتحعلی شاه جدا شد و دوره فقر و فلاکت ایران بود و با اینکه دولتی در این عرصه نه انگیزهای داشت و نه حمایتی میکرد، این فقیه علام چنان در عرصه صنعت نبوغ دارد، دستگاهی اختراع کرد که در طول تاریخ از آن به عنوان کالسکه یاد شده ولی شاید به تعبیر امروز زرهپوش یا چیزی شبیه آن بوده تمام اتوماتیک و خودکار که نوشتهاند کوک میشده و یک فرسخ بدون سرنشین حرکت میکرده، از چهار طرف، درهای آن باز میشده و به تعدادی قابل تنظیم، لولههای توپ از آن بیرون میآمده و میتوانسته شلیک کند و دوباره لولهها به داخل برگردد و دربها بسته شوند و به همان جایی که هدایت شده بود، بازگشت کند.
این وسیله امروزه نیز چیز جالبی است چه برسد به حدود 170 سال پیش. جالب است به ناصرالدین شاه میگوید من حاضرم این وسیله را به اصطلاح امروز به تولید انبوه برسانم به شرطی که در دفاع از اسلام و برگرداندن شهرهای از دست رفته ایران و برای مقابله با دشمنان کافر اسلام به کار گرفته شود اما شاه جاهل اولا میگوید آن دستگاه را منهدم کنند و بعد میگوید ما جز با رعیت خودمان (یعنی مردم ایران) سر جنگ با کسی نداریم و برای کوبیدن اینها هم به اندازه کافی توپ داریم و به این دستگاه نیاز نداریم. حتی اگر از همان یک عالم بزرگ حمایتی صورت گرفته بود، میشد روسها را شکست داد.
وقتی انگلیسیها و جاسوسان غربی فهمیدند این شخص چه نابغهای است قصد داشتند او را بربایند و به غرب ببرند و از نبوغ او استفاده کنند که ایشان برای این کار به عتبات میرود او یک تفنگ تهپری نیز اختراع کرده بود که در جهان آن زمان بیسابقه بود و در مقابل شاه آزمایش میکند و شاه در ابتدا استقبال میکند و خوشحال میشود و میگوید شما از ابنسینا هم برتر هستید، ولی به جای اینکه در داخل آن را تولید کنند به خارج میفرستد و به اصطلاح امروز فناوری آن را در اختیار بیگانگان و دشمنان اسلام قرار میدهد و وقتی نمونه خارجی آن به ایران میآید، آقای استرآبادی تاسف شدیدی میخورد و میگوید من با این اختراع میخواستم از عظمت اسلام دفاع کنم ولی نمیدانستم چوبی در دست دشمن میدهم که با آن به جنگ اسلام بیاید.
ما اینگونه دانشمندان آن هم در بین علمای دین داشتهایم و حتی گفته بود من ابزار و آلاتی را میتوانم اختراع کنم برای تولید محصولات بیشتر کشاورزی. به اصطلاح امروز آن را مکانیزه کنم ولی حمایت نشد. طرحی هم ایشان داشت برای بردن آبهای سطحی تهران به کوه توچال و تبدیل به یخ و برگردان آن به شهر تهران، منتها باز هم حمایت نشد و او برای اینکه به دست دشمن نیفتد به عتبات میرود و چون آن منطقه نیز در اشغال عثمانیهای آن زمان بوده، مجددا به تهران مراجعت میکند و در تهران با وضع بدی و در گمنامی از دنیا میرود.
در آن زمان هیچ جایی برای اینگونه مسائل علمی نبود. در تاریخ آمده که ناصرالدین برای اینکه دماغ این عالم نابغه را بسوزاند به او میگوید حیف نیست که شما فکر خودت را به جای اینکه در علوم شرعی متمرکز کنی به صنعت مشغول کردهای؟
ایشان ساعتی ساخته بود که هم قطب را و هم قبله را و هم زمان ظهر شرعی را نشان میداد؛ اما آن ساعت را خرد میکنند و از بین میبرند! اگر حاکمیتها خیانت نمیکردند، در اثر استعدادی که در ایران در پرتو تشیع و آزاداندیشی شیعه بود واقعا ما میتوانستیم این تمدن را احیا کنیم.
ولی این خیانتها باعث چنین ضرباتی شد و دولت سیاه پهلوی که بر سر کار آمد در اثر خودفروختگی و وابستگی و غربزدگی او تمام استعدادها کور شد و کشور و بلکه اسلام رو به قهقرا حرکت کرد ولی این لطف الهی است که با برقراری نظام جمهوری اسلامی به دست توانای امام خمینی (ره) و نیز همین ندای که رهبر معظم انقلاب برای احیا و ایجاد تمدن نوین اسلامی سر دادهاند من معتقدم سیر صعودی تمدن اسلامی شروع شده و تمام دشمنیهای غرب و سنگاندازیهای آنان به همین دلیل است. چون آنها روی تمدن ما کار کردهاند و میدانند که وقتی مسلمانان در حاکمیت فاسد امویان توانستند چنان تمدنی را ایجاد کنند در پرتو حکومت ولایت قطعا میتوانند جهشهای عظیم داشته باشند و این فاصله را به سرعت طی کنند و این دشمنیها همه از اینجا ناشی میشود که میخواهند نگذارند جمهوری اسلامی آن تمدن عظیم را احیا کند.
من معتقدم سیر صعودی تمدن اسلامی شروع شده و تمام دشمنیهای غرب و سنگاندازیهای آنان به همین دلیل است.