کد خبر 298693
تاریخ انتشار: ۱۹ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۰:۱۸

بچه ها خود را وقف یکدیگر کرده بودند. یاری رساندن به هم، همدلی و محبت و گذشت و مهربانی، سر لوحه ی همه ی کارهای بچه ها بود.

به گزارش مشرق، خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده حسین عسگریان است:

به مناسبت روز تولد صدام، در اردوگاه جشنی بر پا شد. یکی از مسئولان رده بالای عراقی که به نمایندگی از طرف صدام برای سخنرانی به اردوگاه ما آمده بود، در سخنرانی اش گفت:

ـ رزمندگان ایرانی با نماز شب شان توانستند مردم ایران را گول بزنند و آنها را بیشتر به سوی جبهه ها بکشانند، ولی در کشور عراق، ما مردم را گول نمی زنیم!

بعد از این تحلیل آبگوشتی، لحن سخنش را تیز کرد که:

ـ اگر در بین شما کسی پیدا شود که نماز شب بخواند، با او برخورد قانونی خواهد شد. آن فرد را می کشیم و جسدش را در مرداب بصره می اندازیم تا خوراک ماهی ها شود.

این برداشت ها به ما می فهماند که نماز شب ، چقدر بعثی ها را می سوزاند!

 □

یکی از کلاس هایی که در آسایشگاه تشکیل می شد، کلاس«آموزش خواندن نماز شب» بود.

چون بیدار بودن در شب ممنوع بود، یک نفر در حالت درازکش، بیدار می ماند و هنگامی که پاسی از شب می گذشت و نگهبان هم نبود، بغل دستی خود را بیدار می کرد تا نماز شب بخواند.آن شخصی نیز وقتی نماز شبش را می خواند، نفر بعدی را بیدار می کرد و به همین ترتیب بچه ها تا صبح، به عبادت مشغول بودند.

بچه ها خود را وقف یکدیگر کرده بودند. یاری رساندن به هم، همدلی و محبت و گذشت و مهربانی، سر لوحه ی همه ی کارهای بچه ها بود.

آنقدر نماز جماعت برگزار کردیم و آنقدر تاوانش را پرداختیم که دیگر خسته شده بودند و عملاً پشت پنجره نمی آمدند. حتی یک بار در هنگام نماز خواندن، سرگرد اردوگاه پشت پنجره ی آسایشگاه مان آمد و دید که داریم نماز جماعت می خوانیم، اما هیچ نگفت؛ انگار نه انگار که ما را دیده است.

نماز جماعت و نماز شب برای ما دو چشمه ی آرامش بخش بودند و برای صاحبان اردوگاه ها، دو هسته ی گلوگیر که نه توانستند آنها را ببلعند و نه از حلقوم بیرون بیاورند.

منبع: سایت جامع آزادگان