کد خبر 302196
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردین ۱۳۹۳ - ۰۰:۴۶

فوتبال ایرانی با این دست مردان خود تا کی باید در جا بزند؟ کسی پاسخی دارد برای این سوالات دلتنگی در این عصر تنهایی در این زمانه خودفریبی؟ ...

گروه ورزشی مشرق - حکایت سالی که گذشت را باید کجا مرور کرد؛ الا در همین صفحات بی منت و ساده که روزگاری دور، تبدیل خواهند شد به کاغذهای زرد و پوسیده ای که روزگاری در آرشیو روزنامه ای توسط نویسنده تازه کاری بدون احتیاط ورق زده و گوشه هایش پاره می شود و بعد دیگر کسی از ترس همین آسیب رساندن دست هم نخواهد زد به آن ...

حکایت این روزگار را در این صفحات باید نوشت تا بماند یادگاری در آرشیو خاک خورده ای به روزگاری که در آن نه از روزنامه نشانی بماند و نه از نشریات کاغذی ... شاید به هزار سال بعد، باستانشناسی این سطرهای این عصر تنهایی را لای گنجه ای بیابد یا درون کیفی خاک گرفته و پوسیده ... ندانم. با این همه، این سطرها در این بعدازظهر، تنها از سر دلتنگی نوشته شده اند برای مردمانی که بخشی از وقتشان را بگذارند پای خواندن چنین سطرهایی ... شاید مخاطبان این نوشته هنوز به دنیا نیامده باشند و شاید هنوز سواد خواندن و نوشتن را نیاموخته باشند ... چه کسی می داند این سطرها را که می خواند و کی می خواند و به وقت خواندن چه نصیبش می شود از حال و روز خراب نویسنده ای که در یک عصر تنهایی بست نشسته پای مرکب و اشک و خون؟

***
بنویس و ثبت کن  که در سال 1392 و دربی ملوان و داماش پرچم های روسیه و تایلند در ورزشگاه به اهتزاز در آمد به نشانه تحقیر تیم مقابل ... بنویس تا آنها که مسئولند سرشان را از خجالت بیندازند پایين که در این عصر فراملیتی که دیگر وطن جز مهری در پاسپورت و جز عشقی در قلب جای دیگری در معادلات بین المللی ندارد، همچنانند آدم هایی که با هموطن خود چنان می کنند که با غریبه نمی کنند. چرا رشت و انزلی دست بر نمی دارند از این دعواهای بی حاصل و کودکانه و همچنان فوتبال جای آنکه تبدیل شود به محلی برای نزدیک شدنشان، دورترشان می کند؟



چه دارد این دعوای کهنه که ولش نمی کنند؟ مگر چه تفاوتی هست بین این مردمان که اینگونه به هم توهین می کنند؟ شمال این خاستگاه ادبیات و روزنامه نگاری و فرهنگ، چرا باید عرصه این کهنه دندان های پوسیده باشد که نسل جوان جای کندنش سفت ترش می کند؟ در دعوای رشت و انزلی و در توهین هایی که مردمانی به هم روا می دارند مگر چه داریم که ورود نمی کنیم؟ مگر محروم کردن فرهنگ سازی می کند؟ مگر حکم دادن و جریمه کردن سودی دارد غیر از بردن آتش کینه به زیر خاکستر پنهان کاری؟ سوال این است که پرچم دو کشور بیگانه آخر چطور راه یافته به درون ورزشگاهی مملو از مامور و محافظ و نگهبان؟ رشت زیباست و انزلی زیبا..هر دو عین همند.آسمان آبی و ماهی تازه و شرافت مردمانی که نان به نرخ حلال می خورند.پس چه دارد این دعواهای کودکانه و کهنه که نمی ریزندش دور؟ دو تیم فوتبال هست که دارند با هم بازی می کنند.چرا فحاشی؟ چرا مدارا نه؟ تا کی صبر می کنیم؟

***
آن بعد از ظهر که رفتیم به جام جهانی انگار هنوز مانده پیش چشم. چهره خشمگین مرد پرتغالی که با مشت های گره کرده مقابل نیمکت کره جنوبی رجز می خواند تبدیل شد به بهشت عکاسانی که در طول مدت حضور خود در این پیشه، ندیده بودند چنین نمایش آشکاری از خشم و تنفر! کارلوس کروش مقابل نیمکت کره جنوبی مشت گره می کرد و ما می خندیدیم از تحقیر رقیب ... با این همه، سوال اصلی از یادمان رفت. آیا برای رفتن به جام جهانی و برای قدم گذاشتن به چنین آوردگاهی نیازی بود به این همه نمایش عمومی تنفر؟



بازی زیرکانه مربی پرتغالی برای تحریک غیرت شاگردانش صعود ما به جام جهانی را در پی داشت. با این همه سوال اینجاست که آیا ما مرد پرتغالی گران قیمت را با کوله باری از دانش برای این به خدمت گرفتیم که دست آخر متوسل شویم به همان روش های داخل رختکنی علی پروین و امیر قلعه نویی؟ که رگ گردن بازیکن را با واژه غیرت باد کنیم و بفرستیمشان به میدان نبرد گلادیاتورها؟ آن بعد از ظهر که من و تو سرمست از صعود به جام جهانی رفته بودیم برای خیابان گردی و گریستن در کوچه های پر از خاطره و تجربه شادمانی در کنار ماموران خندان نیروی انتظامی و در کنار خانواده هایی که داشتند داخل شهر برای خودشان پایکوبی می کردند، هیچ کس از خود نپرسید رفتن به جام جهانی به قیمت تحقیر و فحاشی چه سرانجامی دارد؟

پاسخش را چند ماه بعد تر دریافتیم وقتی سیما به سانسور ناگزیر و ناگریز مراسم قرعه کشی دست زد تا لباس نامناسب مجری برزیلی همراه شود با متلک های عادل فردوسی پور و در نتیجه حمله اینترنتی کاربران ایرانی به صفحه فرناندو لیما و بعد لیونل مسی، بزرگترین آبروریزی اینترنتی را برایمان رقم بزند. نمایش تنفر تبدیل شد به نمایش بی خردی جمعی و فراتر از آن بی هنجاری محض ... توهین های کاربران هموطن – که سال ها پای تلویزیون این مملکت قبح ها را شکسته دیده اند و پای شبکه های ماهواره ای قفل ها را – آبروریزی ملی را برایمان رقم زد.


حمله آن شب و روز وشب های دیگر مردمانی که از جنس خود مایند و مثل ما در همین هوا تنفس می کنند به صفحه شخصی مجری برزیلی و کاپیتان آرژانتینی از کجا معلوم میوه مشت گره کرده مردی نباشد که با راه انداختن یک داستان اینترنتی درباره مربی کره جنوبی قصه را طوری پیش برد که تیمش در نهایت مستقیما به جام جهانی صعود کند؟ تلخ تر از این، ناتوانی مسئولانی بود که سال هاست جای جواب دادن مشغولند به پاک کردن سوالات!

هنوز که هنوز است مشخص نیست تحلیل های بی پایان کارشناسان و جامعه شناسان به این سوال چیست که چرا پخش نکردن مراسم قرعه کشی باید مجوزی باشد برای حمله چنگیز وار کاربران ما! کسی پاسخی یافت برای این سوال که چه شد که ما اینگونه در یک شب، سابقه طولانی و همراه با فخر فروشی فرهنگی خود را به لباسی نیمه دوخته باختیم؟ این چه ملتی است که ادعای فرهنگ دارد و ایمان و اعتبار خود را بر سر یک پیراهن نیمه تمام اینگونه تمام قد بر باد می دهد؟

***
آنروز که مسعود شجاعی را به وقت بازی با پیراهن تیم ملی در ورزشگاه آزادی به سخره کشیدند و با هو کردن های فراوان اشک در چشمانش جوشاندند، کمتر کسی از خود پرسید این چه بلایی است که بر سر ملت ما آمده که اینگونه نه به بیگانه رحم می کند و نه به آشنا؟ حکایت تلخی است اقرار به این واقعیت که مسعود شجاعی نه اولین و نه واپسین قربانی سکوهایی است که برای اثبات بی وفایی خود، از فحش تا گلوله برف هر آنچه در توانشان بوده رها کرده اند سمت هر آنکس که رو به تیغشان بوده.


همین امسال بود که مهدی مهدوی کیا غریبانه و در میان اشک های تنهایی و در حالی که تنها و تنها تدارکات تیم را پشتیبان خود می دید به وداع از فوتبال پرداخت. آن شب که شوی اشک آور عادل فردوسی پور حتی دل یحیی گل محمدی را هم به درد آورد تا روی خط بیاید و از سرمربیگری پرسپولیس وداع کند، از خود پرسیدیم آیا در باشگاه پرسپولیس هیچ کس آنقدر توانا نبود که دست این دو همبازی قدیمی را بگیرد و قبل از آنکه کارشان برسد به چنین وداع تلخی، بکشاندشان به آغوش هم و تمام کند این ماجرا را شروع نشده؟

وقتی در استقلال با وجود موسپیدانی مثل منصور پورحیدری، علی جباری و اصغر حاجیلو، جواد نکونام و امیر قلعه نویی نمی توانند با هم کنار بیایند، مهدی رحمتی و جواد نکونام با هم قهرند و ستاره ها یکی یکی راهشان را می گیرند و می روند از پرسپولیس باید چه انتظاری می داشتیم که نیمکتش را اجاره داده بود به سعید شیرینی؟ پرسپولیس بزرگترهایش را از یاد برده بود. استقلال که این همه بزرگتر داخل باشگاه داشت هم از پس مهار زدن به دعوای لجام گسیخته من هایش برنیامد چه برسد به پرسپولیس ...


تلخ است که مهدی مهدوی کیا و فرهاد مجیدی که دو چهره فوق محبوب دو تیم سرخابی بودند هر دو در ورزشگاهی نیمه خالی با فوتبال وداع گفتند. برگردیم به مسعود شجاعی که روی سکوها هو شد و خون آمد به چشم های از اشک خیسش و ما را با همان سوالی تنها گذاشت که سال هاست  ورد لب مانده. چه کرده ایم با سربازان خود؟ ما نه فقط سربازان ملی خود را با دیوار نوشته ها و با واژه های استریل نشده خطاب کرده ایم که سرداران ملی خود را نیز در نیمکتی که به اندازه یک سنگر مقدس است به برف سپید سیاه کرده ایم ... سوال بر سر جای خود مانده ... ما نه به خود رحم می کنیم و نه به دیگران ... بر ما چه رفته؟   
                                                        
***
از این دست نشانه ها بی شمارند .... سالی که گذشت عرصه توهین بود و صحنه بی حرمتی و نه فقط در عرصه فوتبال و نه فقط در لیگ برتر و نه فقط از روی احساس ... در عرصه والیبال، مگر نه آنکه کاربران ما به صفحه شخصی کاپیتان تیم ملی والیبال ایتالیا رفتند و هر آنچه نباید نثارش کردند!  پس چرا صدايي درنیامد از هیچ کس؟ مگر نه آنکه بازیکنان استقلال بعد از باخت در آزادی مقابل الشباب بی غیرت لقب گرفتند؟ مگر نه آنکه در فاصله تنها 3 بازی تا پایان فصل، بازیکن جوان پرسپولیس دنبال گرفتن رضایتنامه ای است که در قرارداد ترکمانچایش حکم مهریه اش را دارد؟ مگر نه این است که بدهی سرسام آور پرسپولیس تبدیل شده به نقطه شکست غیرقابل انکار مدیریت دولتی در عرصه فوتبال حرفه ای؟ مگر نه این است که از این دست قصه ها هر روز و هر روز نقل زبان هاست و ما، تنها ناچاریم به سکوت و رضا و زدن خود به خواب به نیت اینکه انشاا... گربه است؟


تا کی سر به برف بی خیالی فرو کردن چون کبک؟ تا کی سکوت کردن به جای دم زدن و شکوه کردن چون مجسمه؟ فوتبال ایرانی با این دست مردان خود تا کی باید در جا بزند؟ کسی پاسخی دارد برای این سوالات دلتنگی در این عصر تنهایی در این زمانه خودفریبی؟ اینکه- به قول احمد شاملو -  دست تطاول به خود و فرهنگ و منش خود گشوده ماییم؟ بر ما چه رفته؟ شاید پاسخ این سوال را هزار سال بعد بیایند ... به وقت پژمرده شدن این کاغذها و به زمانه از یاد رفتن جوهر و خودکار و کاغذ ... شاید روزگاری بر این ویرانه نسلی پای بگیرد که توهین نکند و با بطالت پدران خود بیعت هرگز نکند، همانگونه که حمید مصدق گفت ...