به گزارش مشرق، در این یادداشت آمده است:
یکی از مجریان خبر سی ان ان خلاصه اخبار روز 8 مه را چنین خواند: "امروز در یمن، سفارت آمریکا به روی عموم بسته شد. مسئولان به سی ان ان می گویند اطلاعات موثقی درباره وقوع یک خطر نسبت به منافع غرب در این کشور در دست دارند."
این یمنی است که سی ان ان معرفی می کند. این یمنی است که گویا فقط برای یک هدف وجود دارد و بس: ابقای منافع غرب، و به تبع آن، منافع آمریکا، در آن بخش از دنیا. فقط وقتی این منافع به خطر می افتد، یمن اهمیت پیدا می کند.
یمنِ "منافع غربی"
همه ارجاع ها در آن گفتمان که با هدفی ویژه تنظیم شده است، در خدمت یک هدف است. انگار وجود القاعده در شبه جزیره عرب برای توجیه مداخله نظامی آمریکا و جنگ بی پایان پهپادها است. آپریل گذشته، طبق گزارش ها 63 یمنی در حملات پهپادهای آمریکایی که ظاهرا به دنبال القاعده بودند، کشته شده اند. هیچ تایید موثقی درباره این گزارش موجود نیست، و هیچ کدام از قربانیان شناسایی نشده اند. به ما می گویند حملات پهپادی که "امضا" دارد، نیازی به تایید هویت ندارد. ممکن است ماه ها، اگر نگوییم سالها، طول بکشد تا گروه های حقوق بشر توجه شان به کشتارهای ماه آپریل جلب بشود، کشتارهایی که ادامه یک جنگ طولانی پهپادی است.
روایت غربی از یمن خالی از سوء تفاهم است. این روایت را منافع به پیش می برد و خرده مسائلی دیگر. این روایت نهایتا هدفی جز کنترل مناطق استراتژیک ندارد. مرز عظیم یمن با عربستان سعودی، و دسترسی به آبراه های عمده – دریای سرخ، خلیج عدن و دریای عربی – و همسایگی نزدیک آن با آفریقا و سومالی به طور خاص، همگی نشانگر اهمیت بی نظیر یمن برای آمریکا و دیگر قدرت های غربی است. در این روایت، یمن مرتبط با نفت و امنیت است. مرتبط با نوعی از "ثبات" است که تضمین می کند وضعیت موجود منافع غرب دست نخورده باقی بماند.
حتی خود جغرافیای یمن به نوعی بر اساس منافع تعریف می شود. در روز 7 مه، وقتی تندروها علی الظاهر خط لوله صادرات نفت را منفجر کردند که منجر به توقف جریان نفت خام از استان مرکزی مأرب به دریای سرخ شد، جغرافیای یمن در تصور رسانه ها بی مهابا تا حد یک نقشه که فقط خط لوله های نفت را در بر می گیرد و دنبال می کند، کوچک شد. آنهایی که فراتر از حدود منافع مبهم غرب زندگی می کنند، می جنگند، گرسنگی می کشند و می میرند، غالبا گزارشی ازشان منتشر نمی شود. به سهم آنها از نقشه یمن، به ندرت توجهی می شود.
در واقع، تا پیش از اکتبر سال 2000، زمانی که ناو USS Cole در یک حمله انتحاری آسیب دید و 17 نظامی آمریکایی کشته شدند، در غرب چیز چندانی از یمن نمی دانستند. این حمله را بعدها به گردن القاعده انداختند، و بدین ترتیب راه برای روایت مناسبی که تا به امروز مداخله آمریکا در یمن را تعریف می کند، هموار شد.
واقعیت این است که "جنگ علیه ترور" توسط آمریکا، چند سال پیش از آنکه جنگ در عراق دربگیرد، در یمن آغاز شده بود. هزاران نفر کشته شدند، ده ها هزار نفر آواره شدند. مردم کشوری فقیر، تکه تکه شده، و فسادزده به خاطر جرایمی تنبیه شدند که مرتکب نشده بودند.
دلیل اینکه "جنگ در یمن" هیچگاه به "جنگ علیه یمن" تبدیل نشد این است که طبقه حاکم بر این کشور راهی برای همزیستی با منافع همیشه پابرجای آمریکا یافت، از جمله ابعاد خشونت بار این منافع. درست زمانی که آمریکا فشار نظامی خود علیه یمن را آغاز کرد، "علی عبدالله صالح" رییس جمهور وقت یمن رفراندومی را مطرح کرد تا به وسیله آن قانون اساسی را برای تقویت قدرت سیاسی خود (و خانواده اش) و گسترش قیمومیتش تغییر دهد.
تعداد زیادی از یمنی ها زندگی خود را به خاطر اعتراض به حرکت صالح از دست دادند. با این حال، ظاهرا اهمیتی برای واشنگتن نداشت. صالح قیمتی را که از او برای تامین این مبادله انتظار داشتند، می دانست. در نوامبر 2001، او دیداری بسیار سازماندهی شده با "بوش" رییس جمهور وقت آمریکا در واشنگتن به انجام رساند، و اعلام کرد که یمن رسما به جنگ آمریکا "علیه ترور" پیوسته است. جنگ در یمن سالها ادامه یافت، بی آنکه مانند مورد عراق، اعتراضات جمعی در لندن و نیویورک برای پایان آن برپا شود.
علیرغم سخت افزار نظامی، حملات نظامی، حملات پهپاد و جنازه های تل انبار شده ی قربانیان بی هویت، جنگ واقعا وجود نداشت، اگرچه واقعیت ها چیز دیگری می گویند.
یمن انقلابی
اما در تقاطع با آن یمن، یمن دیگری هم هست که فقیر است، یمنی که سرکش و مغرور است، و یمنی که در یک جنگ داخلی و شکافی ظاهرا بی پایان، ویران شده است.
مورخ اگر منصف باشد، به شما خواهد گفت که انقلاب یمن زمانی بسیار پیش تر از تونس و مصر، و دیگر مناطق، آغاز شد. این یمنی بسیار متفاوت است، که در آن جوانان، مردان و زنان بیکار سطح قابل توجهی از سرسختی و عزم راسخ را به نمایش گذارده اند، و برای برابری، اصلاحات، آزادی و دموکراسی اعتراضات جمعی به راه انداخته اند.
تصور عمومی از یمن واقعا شگفت انگیز است. چطور ممکن است که مردم کشوری اینچنین فقیر و تکه تکه شده، چنان سطحی از بسیج توده ای را محقق کنند که به ندرت می توان در جای دیگر یافت؟
این همان یمن معترض و سرزنده است. جوانان آن سازمان سیاسی را به شکلی از هنر تبدیل کرده اند. زمانی که در ژانویه سال 2011، نیروهای مردمی و خشونت پرهیز خود را در شهرهای بزرگ یمن تجمیع کردند، به نظر می رسید که هیچ قدرتی، ولو مرگبار، قادر به کنار زدن آنها از میادین نیست. در واقع، صالح با همه وجود تلاش کرد، اما هرچه بیشتر کشت، یمنی ها بیشتر به مقاومت خشونت پرهیز خود مصمم شدند، و تعدادشان سریعتر افزایش یافت.
یمن فقیر
این یمن که از نظر سیاسی آگاه است با یمن دیگری همپوشانی دارد، یمنی با آمار تکان دهنده. این یمن کشور 25 میلیون نفر است، که 54 درصد آن زیر خط فقر زندگی می کنند و در آن نرخ بیکاری در بین جوانان بیش از 60 درصد است (طبق گزارش های اخیر دولتی که در وبسایت المانیتور منعکس شده است، نرخ بیکاری عمومی 40 درصد است). میلیون ها یمنی دچار سوء تغذیه هستند. سطح سوء تغذیه در یمن رتبه دوم را در میان کشورهای جهان با بالاترین سطح سوء تغذیه دارد. 4.5 میلیون نفر امنیت غذایی ندارند. حدود نیمی از کودکان کشور از اختلال رشد رنج می برند.
منبع تغذیه و الهام یمن انقلابی، یمن فقیر و ستمدیده است که به دلایل سیاسی به دست کسانی که در ژانویه 2010 خود را به نام "دوستان یمن" معرفی کردند، استثمار شده است.
این گروه هم مجمع دیگری است که عملکردش به مثابه یک سکوی سیاسی برای ایجاد توازن در کمپین آمریکایی "جنگ علیه ترور" است، اما تظاهر می کند که مستقل از آن عمل می کند. "دوستان" یمن وعده های بیلیونی دادند، که اندکی از آن محقق شد، و تنها بخشی از آنچه محقق شد به شیوه ی شفاف یا سودبخش هزینه می شود. شواهد چندانی نمی توان یافت که ثابت کند اعانه دهندگان یمن در حال ایجاد تغییر بزرگی در شکستن دور باطل فقر ریشه دار، بیکاری فزاینده و زوال ادامه دار اقتصاد هستند.
"دوستان یمن" جوری عمل میکنند که گویا جنگ افروزی آمریکا عنصر مهمی در بحران یمن به شمار نمی رود. مشکلات و ناکامی های یمن را بر اساس دیگر متغیرها تحلیل می کنند؛ متغییرهایی همچون فساد، دولت ضعیف، و امثالهم. میلیون ها نفر از مردم به خاطر این جنگ آواره شده اند. آنها بر اثر فقدان کامل امنیت، گرسنه، ناامید و وحشتزده هستند. عجیب نیست که جنگ آمریکا به نوعی جایی در برنامه کاری "دوستان یمن" ندارد؟
یمن شکاف خورده
گفتمان رسمی یمن از این هم عجیب تر است. دولت یمن که در نوامبر 2011 و پس از تحویل قدرت از صالح به معاونش، یعنی رییس جمهور فعلی "عبدالرحمن منصور هادی" شکل گرفت، همچنان از گفتگو و اصلاحات حرف می زند. کنفرانس گفتگوی ملی پس از ده ماه مذاکرات فشرده در ژانویه 2014 پایان یافت. در ماه فوریه، یک کمیته دولتی پیشنهاد تبدیل یمن به فدراسیونی شامل شش منطقه را تایید کرد. قرار است این طرح اولین قدم عملی به سوی یک تحول سیاسی پایدار باشد، اما ممکن است همین کار باعث ایجاد تفرقه بیشتر شود، چرا که برخی گروه های جنوبی در حال رقابت برای جدایی کامل از شمال هستند، و هم اکنون مشغول سازماندهی برای شکست این طرح دولتی هستند.
یمنی کشوری است که دارای شکاف های عمیق سیاسی با تاریخی خونین از جدایی و وحدت، و پیچیده ترین اتحادهای سیاسی است، اتحادهایی که دائما در حال فروپاشی و شکل گیری است.
یمن واحد
اما چرا ما آنقدر برای بیان کردن ماجرای یمن آنطور که هست، با همه پیچیدگی ها و جزئیاتش، مردد هستیم؟ آیا از عمق پیچیدگی این ماجرا وحشتزده ایم؟ یا دلیلش این است که فقط وقتی یمن را به خاطر می آوریم که به دردمان بخورد؟
رسانه های غربی فقط وقتی یمن را می شناسند که القاعده منافع غرب را تهدید می کند، یا وقتی اعضای خشمگین قبایل –که از خشونت مشترک آمریکا و دولت مرکزی و سالها مسامحه خشمگین اند- یک خط لوله را منفجر می کنند.
طی بیشتر آنچه از سال 2011 گذشت، رسانه های عربی اخبار یمن را به طور شبانه روزی و با ترویج یک روایت سراسر "بهار عربی"، و بی توجه به تمایز ماجرای یمن، پوشش دادند. زمانی که بهار از تحقق آنچه وعده داده بود باز ماند، یمن عاق و فراموش شد، همچنان که همیشه فراموش شده بود.
سازمان ملل گاه و بیگاه یمن را در گزارشهای دوره ای اش یادآوری می کند، و با نمودارهای بیرحم و ارقام وحشتناک، بر فقر و سوء تغذیه و بیکاری در آن تاکید می کند.
چیزی که عجیب است این است که فقط یک یمن و فقط یک ماجرای یمن وجود دارد: یمن جنگ، مداخله غربی، فساد، تفرقه، بیکاری، ترور، فقر و انقلاب. اینها همه ابعاد یک ماجرا هستند، و پس از این هم منطق واحدی را که چرا یمن در این بحران مهیب گرفتار است، شکل خواهند داد.
تا وقتی این را نفهمیم، یمن لاجرم و همچنان به شکاف خرده ماجراها گرفتار است، و روایت های متعدد دیگری که به ندرت بخشی از گزارش های خبری ما می شوند، علیرغم این واقعیت که آنها همیشه بخشی از آن هستند.
یکی از مجریان خبر سی ان ان خلاصه اخبار روز 8 مه را چنین خواند: "امروز در یمن، سفارت آمریکا به روی عموم بسته شد. مسئولان به سی ان ان می گویند اطلاعات موثقی درباره وقوع یک خطر نسبت به منافع غرب در این کشور در دست دارند."
این یمنی است که سی ان ان معرفی می کند. این یمنی است که گویا فقط برای یک هدف وجود دارد و بس: ابقای منافع غرب، و به تبع آن، منافع آمریکا، در آن بخش از دنیا. فقط وقتی این منافع به خطر می افتد، یمن اهمیت پیدا می کند.
یمنِ "منافع غربی"
همه ارجاع ها در آن گفتمان که با هدفی ویژه تنظیم شده است، در خدمت یک هدف است. انگار وجود القاعده در شبه جزیره عرب برای توجیه مداخله نظامی آمریکا و جنگ بی پایان پهپادها است. آپریل گذشته، طبق گزارش ها 63 یمنی در حملات پهپادهای آمریکایی که ظاهرا به دنبال القاعده بودند، کشته شده اند. هیچ تایید موثقی درباره این گزارش موجود نیست، و هیچ کدام از قربانیان شناسایی نشده اند. به ما می گویند حملات پهپادی که "امضا" دارد، نیازی به تایید هویت ندارد. ممکن است ماه ها، اگر نگوییم سالها، طول بکشد تا گروه های حقوق بشر توجه شان به کشتارهای ماه آپریل جلب بشود، کشتارهایی که ادامه یک جنگ طولانی پهپادی است.
روایت غربی از یمن خالی از سوء تفاهم است. این روایت را منافع به پیش می برد و خرده مسائلی دیگر. این روایت نهایتا هدفی جز کنترل مناطق استراتژیک ندارد. مرز عظیم یمن با عربستان سعودی، و دسترسی به آبراه های عمده – دریای سرخ، خلیج عدن و دریای عربی – و همسایگی نزدیک آن با آفریقا و سومالی به طور خاص، همگی نشانگر اهمیت بی نظیر یمن برای آمریکا و دیگر قدرت های غربی است. در این روایت، یمن مرتبط با نفت و امنیت است. مرتبط با نوعی از "ثبات" است که تضمین می کند وضعیت موجود منافع غرب دست نخورده باقی بماند.
حتی خود جغرافیای یمن به نوعی بر اساس منافع تعریف می شود. در روز 7 مه، وقتی تندروها علی الظاهر خط لوله صادرات نفت را منفجر کردند که منجر به توقف جریان نفت خام از استان مرکزی مأرب به دریای سرخ شد، جغرافیای یمن در تصور رسانه ها بی مهابا تا حد یک نقشه که فقط خط لوله های نفت را در بر می گیرد و دنبال می کند، کوچک شد. آنهایی که فراتر از حدود منافع مبهم غرب زندگی می کنند، می جنگند، گرسنگی می کشند و می میرند، غالبا گزارشی ازشان منتشر نمی شود. به سهم آنها از نقشه یمن، به ندرت توجهی می شود.
در واقع، تا پیش از اکتبر سال 2000، زمانی که ناو USS Cole در یک حمله انتحاری آسیب دید و 17 نظامی آمریکایی کشته شدند، در غرب چیز چندانی از یمن نمی دانستند. این حمله را بعدها به گردن القاعده انداختند، و بدین ترتیب راه برای روایت مناسبی که تا به امروز مداخله آمریکا در یمن را تعریف می کند، هموار شد.
واقعیت این است که "جنگ علیه ترور" توسط آمریکا، چند سال پیش از آنکه جنگ در عراق دربگیرد، در یمن آغاز شده بود. هزاران نفر کشته شدند، ده ها هزار نفر آواره شدند. مردم کشوری فقیر، تکه تکه شده، و فسادزده به خاطر جرایمی تنبیه شدند که مرتکب نشده بودند.
دلیل اینکه "جنگ در یمن" هیچگاه به "جنگ علیه یمن" تبدیل نشد این است که طبقه حاکم بر این کشور راهی برای همزیستی با منافع همیشه پابرجای آمریکا یافت، از جمله ابعاد خشونت بار این منافع. درست زمانی که آمریکا فشار نظامی خود علیه یمن را آغاز کرد، "علی عبدالله صالح" رییس جمهور وقت یمن رفراندومی را مطرح کرد تا به وسیله آن قانون اساسی را برای تقویت قدرت سیاسی خود (و خانواده اش) و گسترش قیمومیتش تغییر دهد.
تعداد زیادی از یمنی ها زندگی خود را به خاطر اعتراض به حرکت صالح از دست دادند. با این حال، ظاهرا اهمیتی برای واشنگتن نداشت. صالح قیمتی را که از او برای تامین این مبادله انتظار داشتند، می دانست. در نوامبر 2001، او دیداری بسیار سازماندهی شده با "بوش" رییس جمهور وقت آمریکا در واشنگتن به انجام رساند، و اعلام کرد که یمن رسما به جنگ آمریکا "علیه ترور" پیوسته است. جنگ در یمن سالها ادامه یافت، بی آنکه مانند مورد عراق، اعتراضات جمعی در لندن و نیویورک برای پایان آن برپا شود.
علیرغم سخت افزار نظامی، حملات نظامی، حملات پهپاد و جنازه های تل انبار شده ی قربانیان بی هویت، جنگ واقعا وجود نداشت، اگرچه واقعیت ها چیز دیگری می گویند.
یمن انقلابی
اما در تقاطع با آن یمن، یمن دیگری هم هست که فقیر است، یمنی که سرکش و مغرور است، و یمنی که در یک جنگ داخلی و شکافی ظاهرا بی پایان، ویران شده است.
مورخ اگر منصف باشد، به شما خواهد گفت که انقلاب یمن زمانی بسیار پیش تر از تونس و مصر، و دیگر مناطق، آغاز شد. این یمنی بسیار متفاوت است، که در آن جوانان، مردان و زنان بیکار سطح قابل توجهی از سرسختی و عزم راسخ را به نمایش گذارده اند، و برای برابری، اصلاحات، آزادی و دموکراسی اعتراضات جمعی به راه انداخته اند.
تصور عمومی از یمن واقعا شگفت انگیز است. چطور ممکن است که مردم کشوری اینچنین فقیر و تکه تکه شده، چنان سطحی از بسیج توده ای را محقق کنند که به ندرت می توان در جای دیگر یافت؟
این همان یمن معترض و سرزنده است. جوانان آن سازمان سیاسی را به شکلی از هنر تبدیل کرده اند. زمانی که در ژانویه سال 2011، نیروهای مردمی و خشونت پرهیز خود را در شهرهای بزرگ یمن تجمیع کردند، به نظر می رسید که هیچ قدرتی، ولو مرگبار، قادر به کنار زدن آنها از میادین نیست. در واقع، صالح با همه وجود تلاش کرد، اما هرچه بیشتر کشت، یمنی ها بیشتر به مقاومت خشونت پرهیز خود مصمم شدند، و تعدادشان سریعتر افزایش یافت.
یمن فقیر
این یمن که از نظر سیاسی آگاه است با یمن دیگری همپوشانی دارد، یمنی با آمار تکان دهنده. این یمن کشور 25 میلیون نفر است، که 54 درصد آن زیر خط فقر زندگی می کنند و در آن نرخ بیکاری در بین جوانان بیش از 60 درصد است (طبق گزارش های اخیر دولتی که در وبسایت المانیتور منعکس شده است، نرخ بیکاری عمومی 40 درصد است). میلیون ها یمنی دچار سوء تغذیه هستند. سطح سوء تغذیه در یمن رتبه دوم را در میان کشورهای جهان با بالاترین سطح سوء تغذیه دارد. 4.5 میلیون نفر امنیت غذایی ندارند. حدود نیمی از کودکان کشور از اختلال رشد رنج می برند.
منبع تغذیه و الهام یمن انقلابی، یمن فقیر و ستمدیده است که به دلایل سیاسی به دست کسانی که در ژانویه 2010 خود را به نام "دوستان یمن" معرفی کردند، استثمار شده است.
این گروه هم مجمع دیگری است که عملکردش به مثابه یک سکوی سیاسی برای ایجاد توازن در کمپین آمریکایی "جنگ علیه ترور" است، اما تظاهر می کند که مستقل از آن عمل می کند. "دوستان" یمن وعده های بیلیونی دادند، که اندکی از آن محقق شد، و تنها بخشی از آنچه محقق شد به شیوه ی شفاف یا سودبخش هزینه می شود. شواهد چندانی نمی توان یافت که ثابت کند اعانه دهندگان یمن در حال ایجاد تغییر بزرگی در شکستن دور باطل فقر ریشه دار، بیکاری فزاینده و زوال ادامه دار اقتصاد هستند.
"دوستان یمن" جوری عمل میکنند که گویا جنگ افروزی آمریکا عنصر مهمی در بحران یمن به شمار نمی رود. مشکلات و ناکامی های یمن را بر اساس دیگر متغیرها تحلیل می کنند؛ متغییرهایی همچون فساد، دولت ضعیف، و امثالهم. میلیون ها نفر از مردم به خاطر این جنگ آواره شده اند. آنها بر اثر فقدان کامل امنیت، گرسنه، ناامید و وحشتزده هستند. عجیب نیست که جنگ آمریکا به نوعی جایی در برنامه کاری "دوستان یمن" ندارد؟
یمن شکاف خورده
گفتمان رسمی یمن از این هم عجیب تر است. دولت یمن که در نوامبر 2011 و پس از تحویل قدرت از صالح به معاونش، یعنی رییس جمهور فعلی "عبدالرحمن منصور هادی" شکل گرفت، همچنان از گفتگو و اصلاحات حرف می زند. کنفرانس گفتگوی ملی پس از ده ماه مذاکرات فشرده در ژانویه 2014 پایان یافت. در ماه فوریه، یک کمیته دولتی پیشنهاد تبدیل یمن به فدراسیونی شامل شش منطقه را تایید کرد. قرار است این طرح اولین قدم عملی به سوی یک تحول سیاسی پایدار باشد، اما ممکن است همین کار باعث ایجاد تفرقه بیشتر شود، چرا که برخی گروه های جنوبی در حال رقابت برای جدایی کامل از شمال هستند، و هم اکنون مشغول سازماندهی برای شکست این طرح دولتی هستند.
یمنی کشوری است که دارای شکاف های عمیق سیاسی با تاریخی خونین از جدایی و وحدت، و پیچیده ترین اتحادهای سیاسی است، اتحادهایی که دائما در حال فروپاشی و شکل گیری است.
یمن واحد
اما چرا ما آنقدر برای بیان کردن ماجرای یمن آنطور که هست، با همه پیچیدگی ها و جزئیاتش، مردد هستیم؟ آیا از عمق پیچیدگی این ماجرا وحشتزده ایم؟ یا دلیلش این است که فقط وقتی یمن را به خاطر می آوریم که به دردمان بخورد؟
رسانه های غربی فقط وقتی یمن را می شناسند که القاعده منافع غرب را تهدید می کند، یا وقتی اعضای خشمگین قبایل –که از خشونت مشترک آمریکا و دولت مرکزی و سالها مسامحه خشمگین اند- یک خط لوله را منفجر می کنند.
طی بیشتر آنچه از سال 2011 گذشت، رسانه های عربی اخبار یمن را به طور شبانه روزی و با ترویج یک روایت سراسر "بهار عربی"، و بی توجه به تمایز ماجرای یمن، پوشش دادند. زمانی که بهار از تحقق آنچه وعده داده بود باز ماند، یمن عاق و فراموش شد، همچنان که همیشه فراموش شده بود.
سازمان ملل گاه و بیگاه یمن را در گزارشهای دوره ای اش یادآوری می کند، و با نمودارهای بیرحم و ارقام وحشتناک، بر فقر و سوء تغذیه و بیکاری در آن تاکید می کند.
چیزی که عجیب است این است که فقط یک یمن و فقط یک ماجرای یمن وجود دارد: یمن جنگ، مداخله غربی، فساد، تفرقه، بیکاری، ترور، فقر و انقلاب. اینها همه ابعاد یک ماجرا هستند، و پس از این هم منطق واحدی را که چرا یمن در این بحران مهیب گرفتار است، شکل خواهند داد.
تا وقتی این را نفهمیم، یمن لاجرم و همچنان به شکاف خرده ماجراها گرفتار است، و روایت های متعدد دیگری که به ندرت بخشی از گزارش های خبری ما می شوند، علیرغم این واقعیت که آنها همیشه بخشی از آن هستند.