کد خبر 31774
تاریخ انتشار: ۷ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۶:۱۰

در تاريخ، هيچ انقلاب و تحول شگرفي را نمي‏توان سراغ گرفت که اهالي قلم در صف اول آن قرار نگرفته و نقش و سهم تعيين کننده‏اي در بيدارسازي و جهت‎دهي مردم نداشته باشند و اما قلم‏ها هميشه در اين نقش مقدس رسالت‏آفرين نبوده‏اند. گزارش متفاوت برهان پي‏جوي اين حقيقت

به گزارش مشرق، برهان نوشت: گزارش قلم‏هاي شکسته در سه شماره پيش مروري داشت بر قلم فرسايي برخي اهالي ادبيات در معاندت با نظام جمهوري اسلامي ايران و فعاليت‏هاي برخي نويسندگان از جمله سيمين بهبهاني، فرزانه طاهري، حسين سناپور، علي‏اشرف درويشيان و محمد شمس لنگرودي را در وقايع پس از انتخابات 88 از نظرها گذراند.

 در اين شماره مي‏خوانيد...

  

* سيدرضا شکراللهي

 «سيدرضا شکراللهي» در ايام آشوب­هاي بعد از انتخابات از جمله فعالين اينترنتي و در زمره‌ي حاميان افراطي موسوي بود.
شکراللهي قبل از انتخابات در سايت خود (خوابگرد) تمامي اخبار مربوط به سخنراني‌ها و اظهارات موسوي و حاميانش را پوشش مي‌داد. هم‌چنين در جريان حوادث بعد از انتخابات نيز اکثر بيانيه‌هاي ضددولتي و حکومتي در حمايت از آشوب‌طلبان را امضا کرده و منتشر مي‌کرد.

دعوت از اهالي ادب به ناسازگاري!
شکراللهي پس از انتخابات 88 در مطالب متنوعي به دنبال تحريک و ترغيب روشنفکران، نويسندگان و هنرمندان به رويگرداني از مناسبات دولتي در راستاي حمايت از موسوي و اعتراض به دولت و حکومت برآمد. در 26 شهريور 1388 طي مطلبي تحت عنوان «نويسندگان در لباس مردم» چنين مي­آورد:
«در روزهاي خط‌کشي‌شده‌اي که هنرمندان و روشنفکران ايران به مشارکت در هر گونه امر جمعي دولتي، با ديده‌‌ي ترديد مي‌نگرند و مي‌‌انديشند از اين که مشارکت در اين برنامه‌هاي جشن ‌مانند و رقابتي، سواي موضوع برنامه، نوعي هم‌گرايي با دولت يا فاصله گرفتن از مردم تلقي شود؛ اهميت برگزارشدن برنامه‌هاي گروهيِ غيردولتي، جلوه‌ي بيش‌تري مي‌يابد. ...طبيعي است که دولت درصدد باشد جايزه‌هاي ادبي خود را به روال پيشين برگزار کند و دور نگه داشتن طيف روشنفکران از اين جايزه‌ها هم نه تنها چيز جديدي نيست که موانعي هم که بر سر برگزاري جوايز خصوصي ايجاد مي‌شود، تازگي ندارد.
... همان‌گونه که روزنامه‌ها در ايران نقش ناقص احزاب و گروه‌هاي سياسي را بازي مي‌کنند ـ و اتفاقاً به همين دليل پي در پي قلع و قمع مي‌شوند ـ جوايز ادبي، تنها و آخرين تکيه‌گاه نويسندگان مستقل ايران است براي درک هويت صنفي و گروهي در عين تنوع سليقه‌ها و انسجام در عين پراکندگي. مي‌خواهم بگويم که جوايز ادبي، با همه‌ي حاشيه‌هاي خانوادگي که ممکن است داشته باشند، دستِ‌کم در زمان فعلي که ساز حذف و تلاشي از هر زمان ديگري کوک‌تر است، کارکردشان به مثابه نهادهاي مدني بسيار بارز شده است. ... سخن بر سر نفس ايستادن در کنار هم هست. از اين روست که تلاش متصديان جايزه‌هاي روزي روزگاري و منتقدان مطبوعات را براي جان‌بخشي به اين نهادهاي لاغر مدني بايد ستود و ديگر جوايز خصوصي را نيز بايد به زنده‌ماندن براي باهم بودن در کنار مردم دعوت کرد. موضوع اکنون فقط کتاب نيست، سوژه‌ي اصلي، نويسندگاني هستند در لباس گروه‌هايي از مردم.»

تمجيد نفاق!
شکراللهي يک روز بعد از روز قدس يعني 27 شهريور 1388 راهپيمايي اغتشاشگران را مورد ستايش قرار مي‌دهد و با درج تصاويري از آن، هتاکي آشوب­گران را به آرمان انقلاب را تمجيد مي­کند. وي طي اقدامات اينترنتي خود در راستاي تحريک مردم براي مخالفت با نظام، در 3 مرداد 1388 در مطلبي با عنوان «Ahmadinejad is not my elected president» از مخاطبانش مي‌خواهد با درست کردن يک بمب وبلاگي اعلام کنند که احمدي نژاد رييس جمهور آن‌ها نيست:
«در برابر بمب ِ گوگلي، اين هم يک بمب وبلاگي. اگر پستي با اين عنوان در وبلاگ‌تان بگذاريد، پيشنهاد گوگل براي Ahmadinejad مي‌شود اين جمله‌ي بالايي، که اين‌جا هم تکرارش مي‌کنيم،
Ahmadinejad is not my elected president!
حالا اين‌که اين کار مثلاً چه سودي به حال کسي دارد که گاز اشک‌آور را با نود درجه انحراف زده‌اند توي چشمش، مي‌گذريم ازش! همين: يک پست بنويسيد و توش هم تکرار کنيد Ahmadinejad is not my electedpresident! که اين‌طوري گوگل حاليش بشود که خلايقي معتقدند Ahmadinejad is not my elected president!»
سابقه‌ي شکراللهي از سال 1372، با روزنامه‌ي توقيف شده‌ي «سلام» آغاز شد که بعدها با روزنامه‌هاي شرق، همشهري دوره‌ي اصلاحات، هفته‌نامه‌ي سينمايي «نور» و هفته‌نامه‌ي «آوا» ادامه يافت و طي سال­هاي اخير در وب‌سايت خوابگرد و هفتان عليه نظام به حيات خود ادامه مي‌دهد.
 

* محمدحسن شهسواري

«محمدحسن شهسواري» از جمله فعالين نويسندگان در اتفاقات بعد از انتخابات بود. او نيز مانند رضا شکراللهي (که از دوستان صميمي‌اش است) در بخشي از سايت خوابگرد با عنوان «پنجره‌ي پشتي خوابگرد» مطالب اعتراضي خود را به چاپ مي‌رساند.
برادر محمد حسن شهسواري در جريان نا آرامي‌هاي بعد از انتخابات توسط نيروي انتظامي مشهد دستگير و بعد از دو سه هفته آزاد مي‌شود. وي در خصوص دستگيري برادرش مطلبي مي‌نويسد که با هتاکي نسبت به مسؤولين نظام، آشوبگران را براي ادامه‌ي اغتشاش تحريک مي­کند:
«ما پنج برادر هستيم: حسين، من، روح‌الله، مهدي و محمدحسين. از ميان ما حسين و روح‌الله بسيار شبيه به هم هستند؛ هر دو تودار، اهل مطالعه، ليدر و بسيار اهل عمل.
من را با ادبيات، حسين آشنا کرد: پرويز قاضي سعيد، ميکي اسپلين، ژول ورن، الکساندر دوما، کامو، سارتر... و ديگر ادامه نداشت که خواهم گفت چرا. روح‌الله را من اهل مطالعه کردم: شريعتي، سروش، يونگ، زيمل، گيدنز... و ممکن است ديگر ادامه پيدا نکند که خواهم گفت چرا.
بيست و پنج سال است که حسين به خاطر ميزباني يک ترکش کوچک در گيجگاه سمت راست در عمليات ميمک، در خواجه ربيع مشهد خفته است و ديروز ساعت چهار بعدازظهر، روح‌الله شايد در همان حوالي خواجه ربيع، بازداشت شده است. فکر کنم پاسخ هر دو چرا را گفتم.»

افسوس براي قتل ساختگي
شهسواري هم‌چنين در شب هفت «ندا آقا سلطان» مطالبي را در حمايت از اغتشاشگران منتشر کرد و آشوبگران را ادامه ‌دهنده‌ي راه کشته‌شدگان جريان کوي دانشگاه دانست:
«ديدنِ کشتگان اين روزهاي‌مان مرا به واکاوي نوشته‌هايم واداشت. به قطعه‌اي رسيدم که در تيرماه هفتاد و هشت، پس از واقعه‌ي کوي دانشگاه نگاشته بودم. هيچ‌گاه شاعر نبوده‌ام، اما همواره کلمات تنها دست‌آويز براي نشاندن احساسات بر جانم بوده است. با دوباره خواندن اين قطعه (به خصوص اينک که شب هفت کشتگان سي خرداد همين سال است و ما به جز «ندا آقاسلطان» حتا اسامي ديگر کشتگانِ مظلوم و غريب را هم نمي‌دانيم) آتشي هزارباره بر قلبم افتاد؛ چه رازي‌ ست در اين مُلک که به خاک افتادگان را اين چنين غريب مي‌خواهد.
اين کلمات را تقديم مي‌کنم به تمام جوان‌مرگاني که از هزارانِ پيش، دل‌شان بر تمناي بلنديِ اين خاک تپيد و به خاک افتادند:
شايد که چشم‌هاي تو، مرا دريابند
شايد قبرهاي نياکان ما روزي به جوش آيند
و من به شهادت زيباييِ کفن پوسيده‌ي تو بنشينم.
صبر اگر هم شايسته باشد، سَرور من،
براي سرودي که از ميان دندان‌هاي سرد تو مي‌لغزد تنها شيون کارساز است.
آه، اي همنشين غريب شب‌هاي تار!
ديگر نمي‌توانم ديگر استخوان‌هاي سينه‌ام
توان اين گوشت قرمزِ گنديده را ندارد.
آن‌جا همه چيز کدر شده و براده‌هاي تيز و برنده‌ي نيکوتين
نفس‌هايم را به سرودي بي‌تربيت بدل کرده است: خس خس خس خس خس خس
آه اي تنهاترين فرياد!
آيا کجا يک بار ديگر تو را خواهم ديد؟»
وي با عضويت در هيأت داوران چندين جايزه‌ي خصوصي مخالف نظام و تدريس رمان در کارگاه رمانِ شهر کتاب (مرکزي) نقش به سزايي در تداوم جريان ادبي جبهه‌ي معارض انقلاب دارد.
مجموعه داستان «تقديم به چند داستان کوتاه» شهسواري، برگرفته از ديدگاهي کاملاً ناآگاه و بي‌‌اعتقاد به دين و مقدسات است که در اغلب داستان‌هاي اين کتاب استفاده از الفاظ رکيک و سخيف به چشم مي‌خورد. در اين کتاب توهين به مقدسات و مکان‌هاي مقدس مانند امامزاده‌ها، تخريب چهره‌ي افراد مذهبي و هم‌چنين شکستن قبح گناه و شراب‌خواري به وضوح قابل مشاهد است.