فقط منتظریم 31 تیر بیاید، برای چندمین سال قلم به دست بگیریم و بگوییم در روستای "زرده" دالاهو مردم با درد زندگی میکنند، بعد صدام در گور خفته و حامیانش را لعنت کنیم، بگوییم مردم این روستا سوختهاند، سخت نفس میکشند، بچههای معلول به دنیا میآورند و سرفههای پیرزنها و پیرمردها خشک است.
اما اصل ماجرا این است. در روزی که در هیچ تقویم روی میزی ثبت نشده که حداقل مسئولان وقتی مدام آن را برای تنظیم ساعت جلسات ورق میزنند شاید چشمانشان به آن بخورد.
صدام هوس کرد چند نفری را شیمیایی کند،چشمش این روستای کوچک پای کوههای دالاهوی ما را گرفت، ساعت شش صبح بود که بوممممم....
زمین و زمان لرزید و همه جای بوی ماهی آمد. چشمهای مردم چند لحظهای دنیا را رنگ خردلی دید، بچهها و پیرزنها و پیرمردها که نمیدانند عامل اعصاب چیست، خردل را نفس کشیدند و بر 250 جنازهای که گوشه گوشه افتاده بود شیون کردند.
زمین را چنگ زدند و خاک برداشتند و بر سر ریختند و جنازه جایش گذاشتند. تعدادی اما رفته بودند، رفته بودند زخمیها را به بیمارستان برسانند، آنها کمتر بوی ماهی شنیدند و این روزها حالشان شاید بهتر باشد.
اینکه چقدر دست کنده شد و پا جاماند و چشم خالی شد را کسی نمیداند، اما آخرش گفتند 1400 نفری میشوند آنهایی که زنده ماندهاند اما با بدنی پاره پاره. اما همه زخمی بودند، هوایپماها که پر آمدند و خالی شدند و رفتند و بوی ماهی آمد زرده زخمی شد، ذرههای عامل اعصاب به چشم مردم رفت و امروز خیلی آدم در زرده هنوز خردلی میبییند، ذرههای اعصاب راه بینی و گلو را باز کرد و به ریهها رفت و خیلیها امروز خس خس خس نفس میکشند و بین هر کلمه حرف هزار سرفه میکنند، سرفههایی که هرکدامشان یک بار دیگر صدای بمبهای شیمیایی صدام است.
ذرههای اعصاب بین پوست آدمها جا خوش کرد و حالا هر روز در زرده تاولهایی میترکد و جایش برای همه عمر باقی میماند. ذرههای اعصابی که خیلی موذیتر بودند، درون بدن دختران و پسران جوان رفتند و امروز که پدر و مادر شدهاند خباثتشان را نشان میدهند. امروز که زنها بعد از 9 ماه نوزادن ناقص به دنیا میآورند، نوزادانی که باید به همان 1400 زخمی اضافهشان کرد.
این بدنهایی که گوشه به گوشه آنها یک عالمه سلول نافرمانی میکند و سر به رشد میگذارد و میشود تومور و سرطان، سالها است خانههای عامل اعصابند.
هر روز یکی میمیرد، یکی که پول میلیونی ندارد بابت شیمی درمانی بپردازد و نمیدانم با اینهمه مرگ چرا باز همیشه میگویند 250 شهید.
بعضی از ذرههای عامل اعصاب مثل همان کسی که آنها را برای مردم زرده فرستاد زیر خروارها خاک پنهان شدهاند، اما در کمیناند که راه به سمت آبهای زیر زمین یا دانههای گندم و درختهای میوه مردم باز کنند و مسئولیتشان را انجام بدهند.
31 تیر 1367 هر روز در زرده ادامه دارد، هر روز که یکی نفسش میگیرد، هر روز که جواب آزمایش بدخیمی سرطان یکی مثبت است، هر روز که نوازدی ناقص به دنیا میآید، هر روز که پسری کور بیدار میشود و باز میبیند دنیا سیاه است و چیزی دیده نمیشود. هر روز که دختری به چهره زیبا و سالم باقی دختران حسرت میخورد.
و بعد از اینهمه سال که ما داد مردم زرده را به جوهر کشیدیم نه خیابانی به اسمشان شد و نه به تقویم سال روزی به نام بمباران شیمیایی زرده اضافه شد. حتی همایشی هم برگزار نشد که در آن بر حسب عادت مسئولان بیایند و بر لزوم حل مشکلات این بخش تاکید کنند و کمی در کلیپها عکسهای مردم زرده نشان داده شود و چند نفری دل بسوزانند و بعد بروند سراغ بازارچههای مرزی و ساخت کتابخانه و مدرسه و پل روگذر.
هیچ مسئولی نیامد از پیشرفت فیزیکی یک مرکز درمانی در زرده خبر بدهد،کسی نیامد بگوید هدفگذاری کردیم سال آینده مردم زرده شب و نصف شب برای اینکه نفسشان باز شود مجبور نباشند تا بیمارستان شهرهای اطراف بروند، هیچ کسی کلنگ روبان پیچی شده دست نگرفت که بگوید: آغاز عملیات اجرایی مرکز درمانی زرده.
و هنوز این مردمی که بدنهاشان سپر شد که ما بوی ماهی نشنویم و رنگ خردل نبینیم یک مرکز درمانی ندارند.
کسی وقتی از اعتبارات تخصیص یافته برای ساخت بیمارستانهای چند صد تختخوابی یاد میکند نامی از مرکز درمانی زرده نمیبرد، وقتی مسئولان آمار جانبازان تحت پوشش را میگویند خبری از 1400 نفر مرد و زن شیمیایی زرده نیست.
کسی در زرده ماه به ماه کارت بانکیاش را دست نمیگیرد کمک هزینه درمانی سرطان دریافت کند، پول ندارد میلیونی شیمی درمانی کند و میرود جزو همان 250 نفر.
در زرده جوانان میدانند معافیت از سربازی و یا سهمیه شغل برای آنها بیمعنی است.
مردم زرده ما هم رفتیم تا 365 روز دیگر و 31 تیر 1394. سال قبل آروز کردیم یک سال که گذشت ساختمان مرکز درمانی در روستای شما بالا برود و جزو جامعه جانبازان باشید، اما انگار ابراز امیدواریهای ما هم شیمیایی شده، مسئولان کمی حواسشان به شبکههای پایین دستی سدها و پتروشیمیها و سیمان است، اگر زمان داشتند میآیند و از حال و روز شما هم بازدید میکنند و روند پیشرفت کار را به مردم گزارش میدهند.
شما را با کودکان ناقص و تنگی نفس و پوستهای تاول زده و چهرههای سوخته تا 31 تیر سال بعد به خدا میسپاریم.
فاطمه کمانی، خبرنگاری از کرمانشاه