کد خبر 35367
تاریخ انتشار: ۲۵ اسفند ۱۳۸۹ - ۱۲:۵۳

عليرضا پناهيان به عنوان يک کنشگر سياسي واجد شرايطي است که مي‏توان از او انتظار استراتژيست بودن داشت.

به گزارش وبلاگستان مشرق، محمد مهدي تهراني در يکي از مطالب اخير وبلاگ "ميثم تمار" نوشت:

به يقين مي‏بايست نبود اتاق فکر و مراکز راهبردي را از کاستي‏هاي جدي فضاي سياسي اصولگرايي دانست. در چنين فضايي از يک سو عقلانيت و فعال عمل کردن جاي خود را به احساسات و انفعال مي‏دهد و از سوي ديگر مسير اصلي آرماني انقلاب اسلامي در گرماگرم جدال‏هاي خرد سياسي رنگ مي‏بازد.

انديشه‏ورزي و تشکيل دادن اتاق فکر از مطالبات رهبر انقلاب بوده است. با اين حال اين وظيفه ناگذير بر دوش خود ايشان باقي ماند و اکنون شرايط به گونه‏اي است که در جريان اصولگرايي کسي را با عنوان استراتژيست يا شحصيت راهبردي نمي‏شناسيم. اگر جريان اصلاحات از امثال سعيد حجاريان و عباس عبدي براي پيشبرد اهداف خود بهره مي‏برد، جريان اصولگرا اما چنين چهره‏هايي ندارد. در ايران خبري از کسينجر و مايکل لدين هم نيست. رهبري سرباز دارد؛ اما مالک اشتري که شمشير به دست بگيرد و مسير علي را دو گام پيش از او بپيمايد و سينه سپر کند، کمتر پيدا مي‏شود. کنش‏هاي سياسي عاري از سطح تحليلي کافي است و اکنون مشخص نيست مبناي منازعات درون جناحي کنوني کجاست و فارغ از اختلاف سليقه‏ها و دلخوري‏هاي جزئي، بر کدام قاعده مي‏توان اين صف‏بندي را تراز کرد.

به نظر مي‏رسد عليرضا پناهيان به عنوان يک کنشگر سياسي واجد شرايطي است که مي‏توان از او انتظار استراتژيست بودن داشت. حلقه عمار نيز به عنوان مرکز راهبردي جريان اهل ولاء مي‏بايست چنين جايگاهي را پيدا کند.

پناهيان منتقد مشايي است اما حامي جدي دولت؛ درست مثل رهبري. او مخالف اسلام آمريکايي و منفعت طلبي است و طرفدار اسلام ناب و اسلام انقلابي. او آن گاه که ضرورت مي‏بيند با صراحت نيز سخن مي‏گويد و البته گاهي نيز با کنايه و در لفافه مي‏کوشد آنچه را که مي‏بايست، بيان کند.

او اکنون از ضرورت توجه به دو قطبي اسلام ناب و اسلام آمريکايي مي‏گويد و معتقد است مي‏توان ريزش‏هاي بعدي را هم در اين دو قطبي جستجو کرد. پناهيان از آغاز عصر نفاق مدرن مي‏گويد و اينکه شرايط اکنون را مي‏بايست با عصر پيامبر مقايسه کرد؛ يعني زماني که اسلام به پيروزي رسيده و همه حداقل در ظاهر خود را پيرو پيامبر مي‏دانند.

شايد يک مشکل که او با آن روبرو است اين باشد که حرف‏ها و زاويه نگاه او آن گونه که مي‏بايست فهم نمي‏شود و بدان بها داده نمي‏شود. اين مسئله از آنجا ناشي مي‏شود که جريان اصولگرايي اصولا کمتر به دنبال چهره استراتژيک و فهم استراتژيک مي‏گردد و اين البته ضعف و نقصان آن است. اکنون جريان اصولگرايي به پناهيان بيشتر به عنوان يک منبري آگاه و در صحنه نگاه مي‏کند تا يک استراتژيست و اين اشتباه است. نسبت برخي جسات دانشجويي با پناهيان نيز همين گونه است. يعني خطي که او نشان مي‏دهد آن گونه که مي‏بايست از سوي اعضاي جلسه پي گرفته نمي‏شود و در واقع حرف‏هاي گفته شده خيلي زود به دست فراموشي سپرده مي‏شود؛ مثل يک سخنراني ساده!

شايد يک انتقاد به پناهيان اين باشد که او قلم به دست نمي‏گيرد. نوشتن براي چهره‏اي که در چنين جايگاهي قرار مي‏گيرد، يک شاخص پيشبرنده است و براي تبيين مسائل راهگشاست. اينکه پناهيان سرمقاله‏نويس هفته‏نامه نه دي باشد، اهميت والايي دارد براي خود او تا بتواند حرف و مقصودش را مدون‏تر و در قالبي رساتر و منظم‏تر بيان کند. چنانکه مثلا چهره‏اي چون عباس عبدي مي‏نوشت يا بسياري از چهره‏هاي تحليلگر غربي مي‏نويسند.

يک انتقاد ديگري که به پناهيان مي‏توان وارد دانست اين است که او با توجه به مجراي ورودش به حوزه سياست يعني از خاستگاه روحانيت و منبر، گاه مي‏کوشد کمي در لفافه سخن بگويد. در لفافه سخن گفتن در برخي موارد البته به جاي خود لازمه اين جنس ورود و آغاز اين جنس نقش‏آفريني سنگين است. اما بايد مراقب بود اين لفافه‏ها منشأ تلقي‏هاي متناقض و نادرست نشود و به سرانجام دوپهلوگويي نرسد. مشي پناهيان مشخص است اما شخص پناهيان را نمي‏توان هميشه به مواضع و گفته‏هايش سنجاق کرد تا هر جا که نياز بود به پرسش‏هاي احتمالي هم پاسخ بدهد! اين بدين معني است که سخن گفتن در عين اينکه نيازمند مراعات همه جوانب است و صراحت و لفافه به جاي خود مورد نيازند، مي‏بايست تلقي مخاطب را نيز مد نظر داشت.

غرض در اينجا البته نقد پناهيان نبود؛ چه آنکه اين قلم کوچک‏تر از آن است. غرض بيان دغدغه‏اي نه چندان ناآشنا بود و تاکيد بيشتر و بيشتر بر اينکه پناهيان را مي‏بايست با شخصيت جديدش شناخت. پناهيان ديگر يک منبري نيست.

 

--------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت:

1- يک انتقاد جدي به ما در جريان اصولگرايي است که فقط ياد گرفته‏ايم رقيب را تحليل کنيم و مورد انتقاد جدي قرار بدهيم. آنچه در جريان خود انجام مي‏دهيم بيشتر نامش را مي‏توان تخريب گذاشت نه نقد. در جريان مقابل ما يک حسني که وجود داشت اين بود که چهره‏هاي اصلاحات به مواضع هم واکنش هدفمند نشان مي‏دادند. يادداشت‏هاي انتقادآميز هم هدف نهايي‏اش برجسته کردن باني يادداشت نخست بود. مشي کنوني مهرنامه دقيقا در همين راستاست. کسي هم که اينان را تحويل نگيرد، خودشان خوب همديگر را تحويل مي‏گيرند؛ آن گونه که ناظران هم سرگرم اين بازي شوند. چندين مطلب فقط در مهرنامه در باب بازرگان نوشته شد و بحثي در اين ميانه بر سر بازرگان درگرفت که سويه‏هاي مختلف بحث چهره‏هاي نام آشناي اصلاحات بودند. واقعا چرا ما نبايد چهره‏هايي چون عليرضا پناهيان را تحليل کنيم و امثال حاج سعيد قاسمي و حسين يکتا را ارج بنهيم؟