«خداحافظی طولانی» البته از فیلم اکران نشدهی سال قبل موتمن، «سایه روشن»، و همچنین از فیلمهای روز اول برج میلاد به مراتب فیلم بهتریست اما باز با فیلمی طرفیم که داستانش تازه از دقیقه هفتاد اغاز می شود. تا دقیقه هفتاد ما-مخاطب- با شخصیتی طرفیم که تازه از زندان برگشته است و ظاهرا بیگناه است اما مدام در حال زد و خورد با مردم است و منزوی است. مشکل اینجاست که منِ مخاطب تا بیست دقیقه پایانی فیلم، نه از علت به زندان افتادن و پیشینه مشکل مردم با شخصیت محوری ماجرا اگاه میشوم و نه از چرایی مشکلات فعلی انها و بنابراین علتی ندارد که هفتاد دقیقه به فیلمی نگاه کنم که هیچ جذابیتی برای دیدن ندارد تا شاید دقایق پایانی فیلم رودست بخورم و کمی غافلگیر شوم. فرزاد موتمن شاید نمیداند که در فیلمش اساسا درامی خلق نمیکند و گرهی نمی افکند، بلکه اطلاعات را نگه میدارد تا در دقایق پایانی به مخاطب تحویل دهد و این قطعا هنر خاصی نیست.
۲- موتمن ظاهرا این بار قصد کرده است سراغ طبقه کارگر و جنوب شهریها برود اما کاش پیش از ساخت فیلمش کمی با انها نشست و برخاست میکرد و زندگیشان را از نزدیک میدید. او ظاهرا نمیداند که در جنوب شهر کسی با چادر گلدار و جوراب و کفش سفید ورنی سرکار نمیرود. شناخت موتمن از جنوب شهریها شناختی بدون مواجههی مستقیم و از طریق رسانه هاست بنابراین هالهای از کلیشههای حالا دیگر مضحک دور شخصیتهایش را گرفته است. پس ادعایش مبنی بر پرداخت با دغدغه به جنوب شهریها نهتنها گزافهای بیش نیست، بلکه ظاهر جنوب شهری «خداحافظی طولانی» دکوری بدون کارکرد و دم دستی است و اتفاقا موید فاصلهی بعید موتمن از این قشر.
رفتن سراغ قشر فقیر و کارگر و جنوب شهری ظاهرا پز جشنواره امسال است و سینمای اجتماعی سال اینده از پرداختن به طبقه متوسط دست کشیده و شیفت کرده است به طبقه پایین جامعه، اما باز مسئله این است که برخی دوستان فیلمساز احتمالا تا به حال پایشان به جنوب شهر باز نشده است و همین فیلمشان را تبدیل به اداهایی میکندکه کارکردی ندارند و مصنوعی بودنشان توی ذوق می زند.از زندجمله در «خداحافظی طولانی» که «فقرش» دکوری مصنوعی بیش نیست.