گروه فرهنگی مشرق ـ کمتر پیش آمده که سینمای ایران توانسته باشد به مسائل سیاسی روز بپردازد. اما فیلم روباه چنین مشخصهای دارد. یک مأمور مخفی از سوی نتانیاهو به ایران فرستاده میشود تا با ترور دانشمندان ایرانی در روند مذاکرات هستهای وقفه ایجاد کند. کمکم پای مأموران وزارت اطلاعات به ماجرا باز میشود و انتهای فیلم نیز به شیوهای غیر منتظره رقم میخورد.
به این بهانه با بهروز افخمی کارگردان و نویسندۀ این فیلمنامه، گفتوگویی داشتیم که بخش اول آن تقدیم خوانندگان میشود. در این قسمت به زعم خودمان به فیلم انتقاد میکردیم و جناب کارگردان نیز با متانت جواب میداد. إن شاء الله بخش بررسی نقاط مثبت و محسنات فیلم برای قسمت دوم مصاحبه خواهد ماند.
******
* طرحی که با آقای پیرهادی (تهیه کننده) ارائه کردید از کجا آمد؟
ـ این طرح را از خیلی وقت پیش در ذهنم داشتم. طرحی بود در خصوص یک «پیک موتوری» که گرفتار یک ماجرای جاسوسی میشود و بدون اینکه خودش بداند تعلیم میبیند و فکر میکند که برای یک قمارخانه کار میکند در حالیکه دارد برای شرکت در عملیات ترور آماده میشود.
سال گذشته مشغول نگارش فیلمنامۀ «خمسه خمسه» بودم. اوایل تابستان متوجه شدم که فیلمنامه طولانی شده و فیلم به جشنواره نمیرسد. آقای پیرهادی پرسید که آیا طرحی دربارۀ ترور دانشمندان هستهای دارم یا نه. من این طرح را پیشنهاد کردم و قبول شد. در نگارش از کمک یکی از مأموران اطلاعات به نام مرتضی اصفهانی بهره بردم. چیزهایی که او از اتفاقات واقعی تعریف کرد و پروندههایی که در جریانش بود باعث شد که من نیمۀ دوم داستانم را کنار بگذارم و از آنها استفاده کنم. لذا چیزی که در سکانس آخر میبینید واقعاً در ایران رخ داده است اما در یک پروندۀ دیگر امنیتی.
* یکی از مشکلات بنده در همین سکانس آخر بود که چرا به طور سینمایی پایان مییابد؟ چطور مأموران قوۀ قهریه بدین شکل ظریف و دوراندیشانه عمل میکنند. مانند یک بازیکن شطرنج که چهل حرکت آینده را پیشبینی میکند.
ـ باید بگویم که مشابهِ این ماجرا، واقعاً در ایران اتفاق افتاده است.
* اینکه گفتم سینمایی، به این دلیل است که اولاً شما یک شخص بدل را با گریم به جای آن جاسوس به سر قرار میفرستید و ثانیاً شبیه به این سکانس در انتهای فیلم نیش (جورج روی هیل/ 1973) وجود دارد با این تفاوت که رابرت رِدفورد ظاهراً کشته میشود ولی بعد متوجه میشویم که گلولهها بدلی بوده است.
ـ وقتی از این ماجرای واقعی مطلع شدم اتفاقاً به یاد نیش افتادم. به همین دلیل در فیلم، به آن ارجاع دادم. در یکی از سکانسها، حمید به خانه میآید و پولهایش را در قاب دی.وی.دیِ این فیلم (The Sting) پنهان میکند.
* چطور نتانیاهو، برادر خودش را برای این ترور فرستاده است؟
ـ اگر در خصوص این خانواده در اینترنت جستوجو کنید مشکلتان حل میشود. نتانیاهو با دو برادرش، عضو یگان نیروهای ویژه ارتش یعنی سایِرِت مَتکل (Sayeret Matkal) بودهاند. برادر بزرگتر به نام یوناتان در ضمن عملیات فرودگاه عنتَبِی (اوگاندا) در سال 1976 کشته شد. بنیامین، برادر دوم است که الآن نخست وزیر است و برادر سوم نیز «ایدو» (Iddo Netanyahu) نام دارد. ما در این فیلم، برادر چهارمی برای آنها فرض کردیم که چون نخست وزیر میخواهد عملیات ترور، فوق سرّی باقی بماند او را میفرستد. این مسائل در فیلم گفته میشود.
* سایرت متکل چه وظیفهای دارد؟
ـ سازمان اطلاعات ارتش است که زیر نظر نخست وزیر و جدا از موساد، عمل میکند. برای توضیح این سازمان، در ابتدای فیلم نوشتهای گذاشتهایم.
* الآن که نتانیاهو نخست وزیر است چرا باید برادرش را برای این عملیات بفرستد؟
ـ شما با کار جاسوسی آشنا نیستید و داستان جاسوسی هم نخواندهاید. جاسوسها، آدمهای واقعی هستند و نه تخیلی. خب اگر نتانیاهو که خودش عضو سایرت متکل بوده و کار جاسوسی هم کرده است اگر بخواهد کاری را دور از چشم موساد انجام دهد مطمئناً از مورد اعتمادترین افراد استفاده میکند. در داستانهای فردریک فورسایت هم مشابه این ماجرا را میبینیم که رؤسای حکومت تصمیم میگیرند کاری انجام دهند که سازمان اطلاعات آنها (کا. گ. ب.) در جریانش نباشد. این واقعه، عجیب نیست بلکه برای کسانی که با داستانهای جاسوسی آشنا نیستند عجیب میآید.
* برای این میپرسم که سایرت متکل در رژیم اشغالگر قدس، یک تشکیلات قانونی دارد. پس چرا نخست وزیر برادرش را خارج از عرف به این مأموریت خطیر میفرستد؟
ـ اصلاً خارج از عرف نیست. طبیعی است که فرماندۀ عملیات، کسی را که در آن سازمان کار میکند و با او ارتباط نزدیک دارد را برای کار ویژهای بفرستد و مطمئن باشد که کسی مطلع نمیشود.
* به هر حال این نوع از جاسوسی، کار پر خطری است...
ـ این آدم، مأمور است و مأموریتهای خارجی زیادی داشته است. جالب است که بگویم که بسیاری از کتاب داستانهای جاسوسی، تجربیات واقعیِ نویسندگانشان است. مثلاً داستانهایی که جان لوکاره (John le Carré) مینویسد یا گراهام گرین نوشتهاند عمدتاً از تجربیات خودشان بوده است. چون آنها در سرویسهای جاسوسی کار میکردهاند.
* جاسوسی، دو نوع کار است. نوع اول، جاسوس منفعل است که وقایع را مشاهده میکند و اطلاعات جمعآوریشده را به دولت مطبوع خود مخابره میکند. اما جاسوس نوع دوم، یک آدم فعال است که وارد عمل میشود و در یک کشور بیگانه کارهایی انجام میدهد. این نوع دوم، کار پرخطری است. به این دلیل کمی دشوار است بپذیریم که نخست وزیر، برادرش را برای چنین مأموریتی به ایران فرستاده باشد.
ـ اولاً که سال 1976 یوناتان نتانیاهو در یک عملیات تکاوری در اوگاندا کشته شده و این نشان میدهد که از این خانواده چنین کارهایی بعید نیست. ثانیاً اگر مأموری در سایرت متکل مانده باشد هرچند هم که مقامش بالا باشد امکان دارد که از سوی نخست وزیر، برای چنین عملیاتی اعزام شود. مخصوصاً عملیاتی که نیاز به پنهانکاری فوق العاده دارد.
مطمئن باشید که این ماجرا به لحاظ منطقی هیچ ایرادی ندارد. مشابه آن، در جریانات جاسوسی زیاد پیش آمده است. برخی از آنها به داستان و کتاب تبدیل شدهاند و برخی را هم که هنوز پروندههای مکتوم است و من خواندهام و میدانم که این ماجرا امکان وقوع دارد. مثلاً در مواقعی یک جاسوس رده بالا، دیگر نمیتواند به کسی اعتماد کند و خودش وارد عملیات میشود.
* چه شباهتی با ماجراهای فیلم روباه با ترورهای دانشمندان هستهای ما وجود دارد؟
ـ ترورهای قبلی، با واسطۀ برخی از مزدوران وطنی انجام گرفت. اما اسرائیل نقش خودش را انکار نکرد و به نحوی آن را بر عهده گرفت. ولی داستان فیلم ما دربارۀ ترورهایی است که نتانیاهو دور از چشم امریکا شخصاً طراحی کرده است. اوباما در مصاحبهای خبر داد: «ما به اسرائیل گفتهایم که ترورها را متوقف کنید.» این موضوع در مقدمۀ فیلم اشاره میشود. این سخن اوباما، دلالت دارد که امریکاییها در جریان ترورها بودهاند و از زمانی به بعد، فکر کردهاند که دیگر به صلاح نیست و ترورها باید متوقف شود. فرض داستان بر این است که نتانیاهو برای متوقف کردن روند مذاکرات هستهای، میخواهد یکی از دانشمندان را ترور کند و بعد تکذیب نماید و همه باور کنند. بنابراین، میخواهد این کار را خیلی محرمانه انجام دهد. و به همین دلیل نمیتواند از مأموران کمارزش استفاده کند. اینها در فیلم آمده است. باید آن را به دقت نگاه کنید.
* نسخۀ اکران آیا با نسخۀ جشنواره تغییری دارد؟
ـ بله. ذره ذره، هفت دقیقه از فیلم را کوتاه کردم تا سینماها بتوانند سئانسهای دو ساعته داشته باشند. زمان کنونی فیلم، 110 دقیقه است. دیالوگهایی را که حذف کردم تماشاگر باهوش میتواند حدس بزند.
* ما از معایب فیلم شروع کردیم و هنوز دو سه سؤال در این خصوص مانده است. بازی جلال فاطمی به نقش یک جاسوس نمیماند. مثلاً سنّش به یک جاسوس نمیخورد، چهرهاش به فراست یک جاسوس نیست.
ـ نشنیده بودم کسی از بازی جلال انتقاد کند. من او را از فیلم خسته نباشید به یاد داشتم. و به نظرم این نقش را به خوبی بازی کرده است.
* مثلاً نقش آتیلا پسیانی در فیلم روز شیطان (1373) بسیار باورپذیر و حتی خوفناک از کار درآمده است. اما جلال فاطمی در مواقعی امق جلوه میکند.
ـ آن، اصلاً داستان دیگر و نقش دیگری است. لحن آن فیلم هم تفاوت دارد.
ـ آن وسیله، چیزی شبیه سمعک است که در داخل گوش قرار میگیرد و از بیرون دیده نمیشود. الآن دوران سمعکهای نامرئی است و مردم با آن آشنا هستند. تعداد زیادی از جوانها از این نوع فیلمها دیدهاند.
توضیحات بیش از اندازه من، باعث ملالآور شدن فیلم میشد. البته فیلمسازانی وجود دارند که با موضوع جاسوسی آشنا نیستند و فکر میکنند مخاطب نیز مثل آنها ناآشنا است و لذا همه چیز را در فیلمشان توضیح میدهند و فیلم را خراب میکنند.
* ماجرای ازدواج دیرهنگام حمید با سعیده چیست؟
ـ در فیلم اشاره میشود که سعیده از شوهر اولش طلاق گرفته و این، ازدواج دوم سعیده است. در فیلمنامه اصلی، آنها بچه محل بودهاند و از بچگی همدیگر را میشناختند. ولی چون سعیده بزرگتر از او بوده، زودتر ازدواج کرده و این موضوع شبیه به یک عشق فراموش شده، باقی مانده است. من اینها را حذف کردم چون به نظرم رسید که تماشاچی میتواند حدس بزند. به نظرم لازم نیست که فیلمساز همه چیز را شرح دهد.
* چطور این جاسوس از یک فرد خاص استفاده میکند؟
ـ داستان فیلم دربارۀ آماده کردن یک موتورسوار بیخبر برای ترور است. در جریان آماده کردن، موتورسوار از او جدا میشود با این ادعا که «تو به من حقه زدی». لذا خود موتورسوار مورد سوء ظن نیست. از طرفی تصویر این جاسوس در روزنامهها چاپ میشود و لذا او جرأت نمیکند در ساعات روز بیرون بیاید. تنها کسی که میتواند به او تکیه کند همان موتورسوار است که به دلیل مسائل شخصی از او جدا شده است.
* حمید، جاسوس را با اعتراض ترک کرد چون قصد ترور را از او کتمان کرده بود. یعنی حمید در آستانۀ لو دادن جاسوس است. پس چطور او دوباره به سراغ حمید میرود؟
ـ جاسوس، چارۀ دیگری ندارد و فقط میتواند به حمید اعتماد کند. چون تصویر او در همه جا منتشر شده و تنها حمید مانده. جاسوس، حتی روزها خودش را در سالن سینما پنهان میکند تا شناخته نشود. لذا زمینگیر شده و فقط به حمید اعتماد میکند.
* آیا مأموران اطلاعات، این فیلم را دیدهاند؟
ـ بله. من فیلم را در جلسهای با حضور وزیر اطلاعات و کارکنان این وزارتخانه تماشا کردم. بازخوردهای خوبی داشتم که نشان میداد کلیات و جزئیات داستان درست است. به هر حال، داستان با مشاورتهای فنی نوشته شده.
* بنده در کلاس پنجم دبستان، معلمی داشتم که یک بار از شاگرد زرنگهای کلاس عذرخواهی کرد و گفت: بچهها من مجبورم برای سطح متوسط بچهها درس بدهم و لازم است که گاهی از اوقات، مطالب را تکرار کنم. به نظرم فیلمساز هم باید اینطور باشد و مخصوصاً در فیلمهای پیچیدۀ جاسوسی. شما مثلاً میتوانید شخصیت سادهلوحی را جعل کنید که در کارها ایراد کند و برای تفهیم کردن او، تماشاگر هم به موضوع پی میبرد.
ـ کاملاً اشتباه میکنید. این نوع فیلم سازی ما را به همین نوع فیلمسازی کودکانۀ جاسوسی که تاکنون در کشورمان رواج داشته تبدیل میکند. من همین فیلم روباه را دوست داشتم کوتاهتر بسازم.
* خطر اطلاعات مجمل و فشرده، این است که برخی از مخاطبان ارتباطشان را با فیلم از دست بدهند.
ـ قرار نیست که تماشاگر معمولی از همه چیز سر در بیاورد. او اجمالاً میفهمد که یک زن و شوهر، درگیر یک ماجرای جاسوسی شدهاند و جانشان در خطر است. او نزد خود میگوید که فیلمساز میفهمد چه میکند و من نمیفهمم. هیچ اشکالی هم ندارد.
* اگر آمار این مخاطبان مثلاً به هشتاد درصد برسد چه؟
ـ حتی ممکن است 95 درصد از مخاطبان یک سالن، فیلم را در این سطح دنبال کنند که یک زن و شوهر در خطر هستند و آیا نجات مییابند یا خیر؟
* چنین مخاطبی، فیلم شما را تبلیغ نخواهد کرد چون از تماشای آن لذت نبرده است. او در حین تماشای فیلم، ابهاماتی برایش به وجود آمده و از فیلم جامانده است. لذا فیلم، فروش چندانی نخواهد داشت.
ـ داستان گویی این است که ما وضعیت اشخاص فیلم را به گونهای روایت کنیم که مخاطب هم آن را تجربه کند. حدود 95 درصد از تماشاگران سینما، مسائل عاطفی شخصیتها برایشان مهم است. یعنی میگویند ما رفتیم یک فیلم جاسوسی دیدیم که از آن چندان سر در نیاوریدم. اما یک زن و شوهر را در خطر دیدیم که اتفاقاً رفتارشان شجاعانه بود و از عهده ماجرا برآمدند.
* شما که از زمرۀ روشنفکران برج عاجنشین نبودید؟
ـ ببینید! اغلب فیلمهای جاسوسی دنیا اینطور است که مخاطبان به جزئیات ماجرا واقف نمیشوند اما آن را دنبال میکنند و سرنوشت شخصیتها برایشان مهم است. مثلاً فیلم بازی تقلید (2014) که ماه گذشته، جایزۀ اسکار بهترین فیلمنامه را گرفته حتی در نوبت دوم تماشا، سخت است که آدم بتواند قصهاش را تعریف کند و بزنگاههای آن را توضیح دهد. این فیلم پیچیدگیهای جاسوسی دارد. یعنی دربارۀ رمزگشایی است.
فیلمهای جاسوسیای وجود دارد که من دو نوبت آن را دیدهام ولی هنوز از قصۀ آن سر درنیاوردهام. مثلاً فیلم بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس (2011) نوشتۀ جان لوکاره که فیلمنامهاش نامزد اسکار شده، واقعاً فیلم پیچیدهای است. قصۀ فیلم مرد تحت تعقیب (2014) با بازی فیلیپ سیمور هافمن که از کتاب دیگر همین نویسنده اقتباس شده، را نیز نمیتوان تعریف کرد. فیلم بندزن... را لوکاره در نهایت ایجاز نوشته و حتی قسمتهایی از داستان را حکایت نکرده است. این فیلم، مینیمال نیست بلکه گنگ و ناقص است. جان لوکاره فعلاً بزرگترین داستاننویس زندۀ دنیا در ژانر جاسوسی است. او نتوانسته داستانش را کامل تعریف کند. هرچند که بر روند اقتباس نظارت داشته و خودش نیز از تهیهکنندگان فیلم بوده است. به هر حال از آن فیلم گنگ نیز مخاطب آنچه را که باید، میفهمد.
در همین فیلم بندزن... معلوم میشود که جاسوسها چه نوع شخصیت و دنیایی دارند و لذا مسائل عاطفی آنها که موضوع اصلی داستان است کاملاً توسط تماشاگر معمولی تعقیب میشود.
* ما در ایران، پیشینۀ ادبیات جاسوسی را نداریم. لذا مخاطب ایرانی با این موضوعات آشنا نیست. ما در یکی از امنترین کشورهای دنیا زندگی میکنیم و در جریان مسائل جاسوسی و امنیتی نیستیم. یعنی به این مسائل اصلاً فکر نمیکنیم.
ـ فیلم جاسوسی در همۀ جای دنیا کممخاطب است. البته دو نوع فیلم جاسوسی داریم. اولی، جاسوسی ـ اکشن است که بر شگردهای داستانی و معماها تمرکز ندارد، لذا پرمخاطبتر است. از این نوع اول میتوانیم فیلمهای جیمز باند را مثال بزنیم که نوشتۀ یان فلمینگ هستند. اینها لحن کمدی ـ حادثهای دارند. همچنین فیلمهای هویّت بورن نیز در این زمره دستهبندی میشوند.
دومی، نوع جاسوسی ـ رئال است که ماجراهایی واقعی و باورکردنی را روایت میکنند، مانند آثار جان لوکاره از قبیل جاسوسی که از سردسیر آمد (1965) ساختۀ مارتین ریت. اغلب داستانهای این نوع را جان لوکاره نوشته است. آثار گراهام گرین و فردریک فورسایت نیز در این نوع رئال، دستهبندی میشوند. این نوع دوم، در همه جای دنیا تماشاگران اندکی دارد. البته یکی از داستانهای او به نام دخترکوچک طبلزن (1984) ساختۀ جورج روی هیل، فیلم جذابی از کار درآمده است. جان لوکاره خودش در دستگاه جاسوسی انگلیس (MI6) کار میکرده و بعد از انفصال، به داستان نویسی روی آورد.
* ظاهراً شما هم به نوع جاسوسی واقعنما علاقهمند هستید. لذا کارتان سختتر است.
ـ این دو فیلم جاسوسی من، قصههایی واقعی دارند و لذا سعی کردهام که مشکل منطقی یا فنی فیلمنامه در آن وجود نداشته باشد. روز شیطان (1373) از روی داستان پروتکل چهارم نوشتۀ فردریک فورسایت ساخته شده که نویسندۀ معتبر ژانر جاسوسی است. فیلم روباه (1393) نیز از ماجراهای واقعی و پروندههای جاسوسی در ایران، استفاده کرده است و لذا هیچ ایراد منطقی فیلمنامه نمیتوان به آن گرفت.
* روز شغال ساختۀ فرد زینهمان با اینکه فیلم رئال است، اما پرفروش از کار درآمده است.
ـ بله. روز شغال (1973) مثال خوبی است برای اینکه نشان دهیم که چطور یک فیلم میتواند دو سطح از مخاطبان را اقناع کند. مثلاً یک کارشناس مسائل امنیتی چیزهایی از روز شغال میفهمد که مخاطب عادی نمیفهمد. البته اگر داستان چهارصد صفحهای را بخوانند منظر این دو مخاطب به هم نزدیک میشود. بسیاری از جزئیات کتاب، در فیلم با اشارهای کوچک بیان شدهاند. مانند چگونگی ورود شغال به فرانسه یا پاریس، در حالیکه 150 هزار پلیس به دنبال او هستند. چگونه او به سادگی هتل گرفت؟ این در فیلم هست ولی تماشاگر معمولی متوجه آن نمیشود. نکته این است که پذیرش هتل، صبح روز بعد آمار ورودیها را به ادارۀ امنیت میفرستد. لذا شغال صبح زود از هتل بیرون میزند. فرد زینهمان، بسیاری از این جزئیات را به اشارهای طرح و عبور کرده است.
ادامه دارد...