گروه ورزشي مشرق
چند سالي بود که در عرصه فوتبال خودي نشان مي داد. از او به عنوان يک علاقمند فوتبال نام مي بردند گاه به گاهي هم نامش را آبراموويچ فوتبال صدا مي زدند. امثال او در آرسنال هم وجود دارند. اما آبراموويچ هاي وطني چه کرده اند؟
اولين آبراموويچ وطني در کنار سرزمين نفت است سخن از بيزينس و تجارت بين المللي مي کند قرار است ستارگان فوتبال را به اهواز بکشاند و تا حدي موفق مي شود و تا نايب قهرماني ليگ برتر مي رود اما بعد سقوط مي کند.
چند سالي مي گذرد آبراموويچ ديگري مي آيد اما چون آبراموويچ عنوان مرد خطه نفت بود به او لقب عابر بانک مي دهند. مي گويند عاشق تيم سرخ تهراني است و سالها است پاي ثابت آبگوشت و کباب کوبيده هاي سلطاني است و سر انجام تيمي مي سازد که نام استيل دارد، اما رفيق گرمابه و گلستانش يعني سلطان مي گويد قرار است چون فولاد مستحکم شود. قرار بود باشگاه داري مدرن را نهادينه کنند و به سوي خريد امتياز رفتند. امتياز اکباتان را خريدند و استيل آذين متولد شد.
بازار صحبت زياد بود استيل آذين در ليگ يک شروع به کار کرد، همه تعجب کردند وقتي ديدند عابر بانک مشتري همه ديپورتيهاي آبي و قرمز شده ولي شعار در اوج است " فوتبال خصوصي " و " باشگاه داري خصوصي " و کسي نمي داند که به چه دليل در اين خصوصي سازي افکار همچنان در عصر پارينه سنگي است. کلکسيوني از مربي را به خدمت در آوردند از يونگ گرفته تا کاظمي و دست نشان و در اين بين رفاقت سلطاني هم در اوج بود و هر پرسپوليس بي کار به اين تيم مي آمد و سرانجام شيرين فراز به ليگ برتر رفت اما استيل آذين سر در گريبان غم داشت.
فصل بعد شروع شد بار ديگر استيل آذيني ها خوشحال بودند که اين بار صعود مي کنند اما جوانان سپاهان نوين آنها را ناکام مي کنند و روياي باشگاه داري خصوصي بر باد مي رود سلطان مي رود و عابر بانک سرد مي شود ضمن آن که محلي براي عرصه تاخت و تاز جديد دارد به پرسپوليس مي آيد شروع به پرداخت هزينه ها اما به روش ارباب رعيتي مي کند و مديرعامل وقت يعني داريوش خان هميشه راضي و بله قربان گو در کنارش هست.
او دنيزلي را نمي پسندد زيرا نمي تواند چون افشين قطبي شعار دهد و هاليوودي شود دست به دامان او در دوبي مي شود و ضربه بي دانشي و ديدن همه چيز از دريچه اسکناس کار دست تيم مي دهد پرسپوليس فرصت داشتن دنيزلي را از دست مي دهد دنيزلي با بشيکتاش قهرمان ترکيه و جام حذفي مي شود و در ليگ قهرمانان و در اولدترافورد در برابر منچستر قدرت نمايي مي کند و پرسپوليس شاهد است که امپراطور با بانوي نقاشش فرار مي کند. بازي در پرسپوليس ادامه مي يابد در حاليکه داريوش خان رفته و حاج حبيب مي آيد جنگ بالا مي گيرد سخن از تحريک ليدرها از سوي هر دو طرف شنيده مي شود سر انجام عابر بانک متوجه تيم خودش مي شود که با نادر دست نشان بي ادعا به ليگ برتر آمده است. نادر دست نشان نه سلطان و خدم و حشم او را داشت و نه از ستارگان بهره مي گرفت اما به ليگ برتر مي رسد و پاداش خود را مي گيرد او را از کار برکنار مي کنند. عابر بانک سخن و شعارهايش را تکرار مي کند او به دنبال خدمت است! او مي خواهد پرچم دار فوتبال خصوصي باشد و براي اين کار ديگر شعار "عشق من پرسپوليس" را نمي دهد.
جنجال کريمي را همه به ياد دارند که چگونه در حاليکه قرار بود عابر بانک او را به رسم امانت! نگاه دارد مايملک خود کرد. استيل آذين به ليگ برتر مي آيد عابر بانک خريدهايي مي کند اما باز هم بي هيچ نقشه و طرحي، او دنبال اين است که فقط نام به تيمش بيافزايد و تيم بر اساس نيازها بسته نمي شود. کلکسيوني از نام ها هم بر روي نيمکت و هم در زمين مي روند عابد زاده و شاهرودي و استيلي و ... اما تيم متوسط است.
ليگ نهم که تمام مي شود عابر بانک خشمگين است سفارش طرح لباس بارسلونا مي دهد و مي گويد آراگونس و يا رايکارد به ايران مي آيند اما تومبوکويچ يک مربي نه چندان نام آشناي خارجي به تيم اضافه مي شود. عابر بانک وارد بازار نقل و انتقال مي شود. روش موراتي را دوست دارد او ياران مورد نظر تيمهاي ديگر را به هر قيمتي مي خرد تا تيمهاي ديگر را خراب کند و صد البته تورمي به جان بازار نيمه مرده فوتبال مي زند. زنيد پور و اشجاري و معدنچي را به کاشاني نمي دهد کاظمي و اکبرپور را از استقلال مي قاپد. خودش هم چند ستاره خوش سيما چون زندي و شاپورزاده را دارد. مهدوي کيا، کريمي و کعبي مثلث طلائي تيم ملي 2004 هم هستند او سخن از قهرماني دارد و موفقيت فوتبال به مدد مديريت منحصر به فردي که تنها او دارد، اما قصه همان گونه پيش مي رود :جنگ مديريتي... .
يک روز آجرلو و کريمي همديگر را کافر، مرتد و ملحد مي نامند روز ديگر روي نيمکت صادق درود گر با کريمي گرد و خاک مي کنند و آدم ها مي آيند و مي روند. پيرواني و پروين و خاکپور و بعد دوباره پروين و ياوري و تيم هر روز به سوي قهرماني از ته جدول مي رود هر روز عده اي اخراج مي شوند، حتي امانتي پرسپوليسيها هم اخراج مي شود و به شالکه مي رود در حاليکه در استيل آذين مازاد شناخته شده بود و حالا پس از اين همه ماجرا در يک بعد از ظهر بهاري شعارها به اوج مي رود. تيم مستاصلي که خود جوانمردي نمي کند ولي توقع بازي جوانمردانه دارد، با اشتباه دروازه بانش گل مي خورد آنگاه بازيکن تيم مقابل را کتک مي زند. تيمي که در 30 بازي تنها 24 امتياز گرفته همه چيز را به گردن بازي جوانمردانه اي مي اندازد و يکي نيست بگويد مگر شما در مقابل انتقال کريمي جوانمردي کرديد؟ و يا وقتي دائي به دنبال زنيد پور و اشجاري رفت چه چيزي جز وسوسه چکهاي عابر بانک توانست بازي جوانمردانه را به هم زند. در روزگاري که آجرلو و کريمي آن گونه ناجوانمردانه دين و ايمان و باور مردم را به مدير ارزشي و بازيکن ستاره خدشه دار مي کردند کسي از جوانمردي صحبت مي کرد؟
سخن از انحلال و مرگ فوتبال خصوصي مي کنند اما نمي گويند کارنامه ايشان در اين چند سال چه بوده است؟ مگر آبراموويچ در چلسي هم اين گونه شعار مي دهد؟ اين آقايان به مدد شهرت و اعتباري که در فوتبال کسب کرده اند صاحب موقيتهاي زيادي در عرصه هاي تجاري شدند اما باز بر سر فوتبال مي کوبند. امروز سخن از مرگ جوانمردي مي کنند اما يادشان رفته روزگاري خود را شعبه دوم سرخهاي تهران مي دانستند. در کل بازي هايشان در طول فصل ضعف تاکتيکي و تکنيکي و روحي داشته اند اما نداي مظلوم و مظلوم در برابر پرسپوليسي دارند که با ادعاي عشق به آن امثال قطبي را به آن تحميل و دنيزلي را فراريش دادند.
آقاي آبراموويچ شعارها را رها کن و پولت را به رخ فوتبالي که برايت شهرتي به اندازه سالها و دهه ها آورد اين گونه نکش آقا آبراموويچ به سلامت...