کد خبر 416405
تاریخ انتشار: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۱۹:۵۷

اسطوره‌سازي، اسطوره‌سوزي و «خوداسطوره‌نامي»، از خصايص مشترك بعضي از نخبگان و توده‌ها در جامعه است كه در 200 سال گذشته، بيشتر از قبل خودنمايي كرده است.

به گزارش مشرق، عبدالله گنجی مدیرمسوول روزنامه جوان به نقد سخنان اخیر هاشمی رفسنجانی در دانشگاه امیر کبیر پرداخت و نوشت:اسطوره‌سازي، اسطوره‌سوزي و «خوداسطوره‌نامي»، از خصايص مشترك بعضي از نخبگان و توده‌ها در جامعه است كه در 200 سال گذشته، بيشتر از قبل خودنمايي كرده است. علت اين امر را بايد در حوزه روانشناختي جست‌وجو كرد، چراكه تحقير ايرانيان در دو سده اخير(جنگ‌هاي ايران و روس، دو جنگ جهاني) از يك سو و بحران‌هاي ملي كه نيازمند منجي بوده از سوي ديگر در اين فرهنگ‌سازي مؤثر است.
در روزهاي گذشته آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني با يك شخصيت و اسطوره ملي(اميركبير) و يك شخصيت چيني(از جانشينان‌مائو) به نام دنگ شيائوپينگ مقايسه شد. مقايسه اول همزمان با سخنراني ايشان در دانشگاه اميركبير انجام شد كه محتواي جلسه و سخنان وي تحليل‌هاي متفاوتي را از نسبت وي با اميركبير به همراه داشت و متعاقب آن هفته‌نامه صدا وي را با دنگ شيائوپينگ از رؤساي جمهور پس از انقلاب چين مقايسه كرد. آيا اين مقايسه‌ها به صلاح آيت‌الله هاشمي است؟ آيا از اين دو مقايسه مي‌توان كلاهي براي آيت‌الله دوخت؟ در اين وجيزه ابتدا به نسبت ايشان با اميركبير و سپس به دنگ شيائوپينگ مي‌پردازيم.

اميركبير در سپهر سياسي ايران با دو واژه «توسعه» و «قتل» معنادهي مي‌شود. عشق ناكام به توسعه و قرباني شدن در اين مسير از وي اسطوره‌اي متمايز ساخته است. اما بقيه ابعاد شخصيتي و كاركردي وي كمتر مورد توجه قرار مي‌گيرد. آيت‌الله هاشمي در دانشگاه اميركبير مي‌گويد: «اميركبير، ناصرالدين‌شاه را از تبريز به تهران آورد و شاه كرد، اول وي نمك‌نشناسي كرد.» از اهداف و نيت هاشمي از اين داستانگويي مي‌گذريم، اما واقعيت اين است كه اميركبير نه پايه‌گذار سلسله قاجار است و نه ناصرالدين‌شاه شخص اول اين سلسله. بلكه فرهنگ سياسي آن روزگار به صورتي بود كه وليعهدها در تبريز مستقر بودند و پس از فوت شاه به تهران منتقل و جايگزين مي‌شدند.
عباس‌ ميرزا، ناصرالدين‌ ميرزا، فتحعلي‌شاه، محمدعلي شاه و... دوران وليعهدي را در تبريز گذراندند. اميركبير به عنوان والي وقت آذربايجان به رسم آن روزگار صرفاً وليعهد را همراهي و هزينه راه را پرداخت كرد. بنابراين ناصرالدين ميرزا جانشين پدر بود و امير نقشي در پادشاهي وي نداشت، پس نبايد تاريخ را تحريف كرد. دوم اينكه به پاس اين همراهي شاه 16 ساله وي را به صدارت برگزيد، لذا در ابتدا نمك‌شناسي هم صورت گرفت. اگرچه اقدامات آن روز اميركبير براي ايران تحقير شده(كه 21 سال از عهدنامه تركمنچاي و 10 سال از جدايي هرات مي‌گذشت) مفيد و قابل ستودن است، اما امير نيز همانند برخي از امروزي‌‌ها عشقش فقط نوسازي بود و مباني بومي و مشخصي براي آنچه انجام مي‌داد، نداشت. او قبل از صدارت به سن‌پترزبورگ و استانبول رفته بود و تنظيمات آنان را ديده و در صدد مدلسازي بود.
بسياري از تحليلگران تاريخ معاصر ايران معتقدند خروجي دارالفنون نه‌تنها موجب توسعه ايران نشد بلكه مقدمه محوريت طرفداران انگليس در انقلاب مشروطه شد. دارالفنون اميركبير نه‌تنها خودباوري ايرانيان تحقير شده را تقويت نكرد كه دگرباوري و غرب باوري را تقويت كرد. قبل از اينكه فن و دانش غرب آن روز وارد ايران شود، فرهنگ غرب به همراه معلمان دارالفنون و روشنفكران نسل اول منتقل شد. جذابيت امير نه به خاطر اقدامات نيمه‌‌كاره، بلكه به خاطر كوتاهي دوره صدارت بود. او اگر مي‌ماند ممكن بود مانند بسياري از رجال امروزي ما هواي دوباره قدرت كند و سرنوشت ديگري پيدا كند. لذا در مدتي كوتاه هيبت يافت و با آن هيبت عزتمندانه در تاريخ ثبت شد. بنابراين آيا صلاح هست يك شخصيت پسا انقلابي كه در مكتب امام پرورش يافته است براي دست و پا كردن شخصيت به عمق تاريخ معاصر بر‌گردد؟
نوسازي اميركبير بدون ترديد خاستگاه معرفتي نداشت و چشم‌اندازي از سازگاري آن با جامعه‌شناسي معرفت ايرانيان در دست نيست. حال آيا سزاوار است هاشمي اينگونه شناخته شود؟ با مقايسه هاشمي و اميركبير در همه ابعاد بعيد است چيزي در سبد هاشمي قرار گيرد. كما اينكه جنبه‌هايي از شخصيت امير همچون سختگيري مالي به اطرافيان و درباريان و جلوگيري از ريخت‌وپاش‌ها در تاريخ ثبت است، اما از هاشمي چنين ثبتي وجود ندارد.

امير منجي يك ايران تحقير شده و كمرشكسته بود و فقط خودش بود، اما هاشمي در شعاع امام معنادهي مي‌شود و با انقلاب اسلامي آبرو مي‌گيرد و از سوي ديگر عزت امروز ايران به قدري برجسته است كه نياز به منجي و اسطوره ندارد. اما مقايسه هاشمي با دنگ شيائوپينگ بسيار شكننده‌تر است. اگر از زاويه امام، انقلاب اسلامي و مائو(رهبر انقلاب چين) هاشمي و شيائوپينگ را مقايسه كنيم قطعاً تصويري غيرقابل دفاع از هاشمي ارائه خواهد شد. شيائوپينگ كسي است كه از آرمان‌هاي انقلاب و رهبر چين فاصله گرفت و مسير ليبراليسم را به آرامي پيمود و از قضا شاخص اصلي براي شناسايي وي پشت كردن به رهبر و انقلاب چين است. جانشينان مائو از جمله دنگ شيائوپينگ بعد از انقلاب فرهنگي 1966 چين ديگر نتوانستند از راه و رسم مائو دفاع كنند. لذا صرفاً عكس وي را بالاي سر خود مي‌زدند و راه خود را مي‌رفتند. بنابراين مقايسه شيائوپينگ با ديگر جانشينان مائو مسئله انحراف در انقلاب چين را روشن نمي‌كند، بلكه آنچه مهم است و نويسنده مقاله هفته‌نامه صدا از آن طفره مي‌رود نسبت شيائوپينگ با بنيانگذار انقلاب چين است. آيا مي‌شود نسبت هاشمي با امام را مانند نسبت دنگ شيائوپينگ با مائو دانست؟ اگر اينطور باشد بايد بپذيريم كه هاشمي صرفاً عكس امام را بالاي سر خود مي‌زند و راه ديگري را مي‌رود.
 نشريه صدا مدعي است شيائوپينگ با پشت پا زدن به كمونيست چيني، ليبراليسم را برگزيد. آيا هاشمي هم اينگونه است؟ بنابراين نمي‌شود شيائوپينگ را با هاشمي قياس كرد، اما آن طرف معادله كه مائو و حضرت امام هستند را ناديده گرفت.
اگر هفته‌نامه صدا، هاشمي را متهم به عدول از آرمان‌هاي امام مي‌كند، بايد هاشمي پاسخگو باشد و اگر حقيقت دارد بايد تلخي اين حقيقت را سوگمندانه به بغض نشست. قوچاني معتقد است: «هاشمي‌رفسنجاني در موقعيت متأخر خود از همه ويژگي‌هاي يك اصلاح‌طلب واقعي برخوردار است.» واقعاً اين «موقعيت متأخر» چيست؟ اين تمجيد هاشمي است يا توهين به ايشان است؟ هفته‌نامه صدا ابايي ندارد كه مسير انقلاب چين كه با دنگ شيائوپينگ منحرف شده را با هاشمي مقايسه كند و رؤساي جمهور بعد از هاشمي را با جانشينان شيائوپينگ قياس كند و بنويسد: «دنگ شيائوپينگ وقتي جيانگ زمين را به قدرت رساند از همه مسئوليت‌ها فاصله گرفت» و بعد از آن نيز هوجين تائو و تي جين پينگ به قدرت رسيدند.
بنابراين تلويحاً به هاشمي مي‌گويد: شما بعد از به قدرت رساندن روحاني و خاتمي نبايد دوباره به قدرت برگردي و اين خلاف رويه‌اي است كه هاشمي در نسبت با شيائوپينگ داشته است. قوچاني با توهين به هاشمي مي‌نويسد: «هاشمي با هر شكستي راديكال‌تر شد.» بنابراين وي را متهم به تندروي بعد از ناكامي در قدرت مي‌كند و چنين قضاوتي براي يك شخصيت روحاني و مكتبي بسيار شكننده و تقليل‌دهنده است.

هفته‌نامه صدا قبلاً نيز براي پيدا كردن ما به ازاي خارجي براي دوگانه سليماني- ظريف به سراغ بيسمارك- بناپارت در آلمان رفت و امروز نيز براي اثبات عدول هاشمي از آرمان‌هاي امام، دنگ شيائوپينگ را مثال مي‌زند. شايد مثال آوري و مقايسه شيائوپينگ با هاشمي براي تجديدنظرطلبان و برگشتگان از راه امام واجد كف و سوت باشد، اما نيروهاي مؤمن به انقلاب نمي‌توانند اين تلخي‌ها را هضم كنند، لذا در دل خود مي‌گويند كاش نتوان بين امام و هاشمي فاصله ديد. هرچند فاصله 180 درجه‌اي بين مائو و دنگ شيائوپينگ قطعي و حتمي است.