کد خبر 433
تاریخ انتشار: ۲۶ تیر ۱۳۸۹ - ۱۲:۴۲

چون ميخواست به مستمندى صدقه دهد نخست او را مى‏بوسيد، سپس آنچه همراه داشت بدو ميداد. <BR>


و عباد الرحمن الذين يمشون على الأرض هونا
و إذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما.و الذين يبيتون لربهم سجدا و قياما.و الذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم إن عذابها کان غراما.ساءت مستقرا و مقاما.إذا أنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و کان بين ذلک قواما...و الذين لا يشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما (1) .
آيات فوق از سوره فرقان است. خداوند در اين آيات صفت مؤمنان گزيده را شمرده است. ... همه نشانه‏هايى را که براى بندگان کامل پروردگار «عباد الرحمن» معين شده در على بن الحسين (ع) آشکار است. او در چنان دوره تاريک براى جويندگان انسانيت به حقيقت چراغى روشن بود. با رفتار و گفتار خود سيرت فراموش شده جد و پدر و خاندان رسالت را زنده کرد و مردمى که سالها با عصر نبوت فاصله داشتند نمونه تربيت اسلامى را به چشم خود ديدند. پرستش خدا، نرم خوئى، محاسبه نفس تا حد رياضت، خود شکنى براى حق، دستگيرى مستمندان، بخشش، پرهيزگارى و...
جاحظ در رساله‏اى که در فضائل بنى هاشم نوشته در باره او گفته است:
اما على بن الحسين (ع)، در باره او خارجى را چون شيعه و شيعه را چون معتزلى ومعتزلى را چون عامى و عامى را چون خاص ديدم و کسى را نديدم که در فضيلت او شک داشته باشد و يا در مقدم بودن او سخنى گويد (2)
او نه تنها با خويشان، دوستان، آشنايان، بزرگوارانه رفتار مى‏کرد، بلکه مهربانى وى بدان درجه بود که بر دشمنان درمانده نيز شفقت داشت، و بر جانوران سايه مرحمت مى‏افکند.
طبرى نوشته است چون خبر مرگ يزيد به حصين بن نمير رسيد، به شام بازگشت. سر راه خود خسته و کوفته و نگران به مدينه آمد. اسب او ناتوان و سوار از اسب ناتوان‏تر. در مدينه على بن الحسين (ع) از او پذيرائى کرد (3)
مجلسى از سيد بن طاوس و او به اسناد خود از امام صادق (ع) آورده است که چون ماه رمضان مى‏رسيد على بن الحسين (ع) خطاهاى غلامان و کنيزان خود را مي نوشت که فلان غلام يا فلان کنيز چنين کرده است. در آخرين شب ماه رمضان آنان را فراهم مى‏آورد و گناهان آنان را برايشان مى‏خواند که تو چنين کردى و من تو را تأديب نکردم و آنان مى‏گفتند درست است. سپس خود در ميان آنان مى‏ايستاد و مى‏گفت بانگ خود را بلند کنيد و بگوئيد: على بن الحسين (ع) ! چنانکه تو گناهان ما را نوشته‏اى پروردگار تو گناهان تو را نوشته است. و او را کتابى است که به حق سخن مي گويد. گناهى خرد يا کلان نکرده‏اى که نوشته نشده باشد. چنانکه گناهان ما بر تو آشکارست، هر گناه که تو کرده‏اى بر پروردگارت آشکار است، چنانکه از پروردگار خود اميد بخشش دارى ما را ببخش و از خطاى ما در گذر. و چنانکه دوست دارى خدا تو را عفو کند از ما عفو کن تا عفو و رحمت او را در باره خود ببينى!
على بن الحسين (ع) ! خوارى خود را در پيشگاه پروردگارت به ياد آر! پروردگارى که به اندازه خردلى ستم نميکند.
على بن الحسين (ع) ! ببخش! و در گذر تا خدا تو را به بخشد و از تو در گذرد، چرا که او مى‏گويد:
و ليعفوا و ليصفحوا ألا تحبون أن يغفر الله لکم (4) اين چنين مى‏گفت ومى‏گريست و نوحه مي کرد و آنان گفته او را تکرار مي کردند. سپس مى‏گفت پروردگارا ما را فرموده‏اى بر کسى که بر ما ستم کرده است ببخشيم. ما چنين کرديم و تو از ما بدين کار سزاوارترى. فرموده‏اى خواهنده را از در خانه خود نرانيم. ما خواهنده و گدا به در خانه تو آمده‏ايم و بر آستانه تو ايستاده‏ايم و ملازم درگاه تو شده‏ايم و عطاى ترا مى‏خواهيم. بر ما منت گذار و محروممان مساز که تو بدين کار از ما سزاوارترى. خدايا مرا در زمره آنان در آور که بدانها انعام فرموده‏اى.
سپس به کنيزان و غلامان خود مى‏گفت "من از شما گذشتم. آيا شما هم از رفتار بدى که با شما کرده‏ام در مي گذريد؟ من مالک بد کردار و پست ستمکارى هستم که مالک من بخشنده و نيکوکار و منعم است." آنان مى‏گفتند "آقاى ما تو به ما بد نکرده‏اى و ما از تو گذشتيم." مي گفت "بگوييد خدايا چنانکه على بن الحسين (ع) از ما گذشت از او در گذر و چنانکه ما را آزاد کرد از آتش دوزخ آزادش کن."
ـ مى‏گفتند آمين!
ـ برويد. من از شما گذشتم و به اميد بخشش و آزادى شما را در راه خدا آزاد کردم و چون روز عيد مى‏شد بدانها پاداش گران مى‏بخشيد.
در پايان هر رمضان دست کم بيست تن برده و يا کنيز را که خريده بود در راه خدا آزاد مي کرد. چنانکه خادمى را بيش از يک سال نزد خود نگاه نمي داشت و گاه در نيمه سال او را آزاد مى‏ساخت. (5)
«مجلسى» به سند خود آورده است که: على بن الحسين (ع) روزى يکى از بندگان خود را تازيانه زد، سپس بخانه رفت و تازيانه را آورد و خود را برهنه کرد و خادم را گفت "بزن على بن الحسين (ع) را." خادم نپذيرفت و او وي را پنجاه دينار بخشيد. (6)
روزى گروهى در مجلس او نشسته بودند، از درون خانه بانگ شيونى شنيده شد. امام بدرون رفت بازگشت و آرام بر جاى خود نشست حاضران پرسيدند: مصيبتى بود؟
ـ آرى! بدو تسليت دادند و از شکيبائى او به شگفت درماندند.
امام گفت: ـ ما اهل بيت، خدا را در آنچه دوست مي داريم اطاعت ميکنيم و در آنچه ناخوش مي داريم سپاس مي گوئيم (7) .
چنانکه نوشتيم در آن سالها چند تن از بزرگان تابعين به فقاهت و زهد مشهور بودند و در مدينه مى‏زيستند چون: ابن شهاب (9) سعيد بن مسيب (10) ابو حازم (11) همه اينان فضيلت و بزرگوارى على بن الحسين (ع) را به مردم گوشزد مي کردند. سعيد بن مسيب ميگفت: على بن الحسين (ع) سيد العابدين است (12) «زهرى» مى‏گفت هيچ هاشمى را فاضل‏تر از على بن الحسين (ع) نديدم (13) از عبد العزيز بن خازم نيز همين اعتراف را نقل کرده‏اند (14) روزى در مجلس عمر بن عبد العزيز، که در آن سالها حکومت مدينه را به عهده داشت حاضر بود. چون برخاست و از مجلس بيرون رفت عمر از حاضران پرسيد:
ـ شريف‏ترين مردم کيست؟
حاضران گفتند: تو هستى!
ـ نه چنين است. شريف‏ترين مردم کسى است که هم اکنون از نزد من بيرون رفت. همه مردم دوست دارند بدو پيوسته باشند و او دوست ندارد به کسى پيوسته باشد (15)
اين سخنان کسانى است که تنها فضيلت ظاهرى او را مى‏ديدند، و از درک عظمت معنوى وى و شناسائى مقام ولايت او محروم بودند. ساده‏تر اين که اينان که او رااين چنين ستوده‏اند، على بن الحسين (ع) را امام نمي دانستند، و مى‏بينيم که تا چه حد برابر ملکات نفسانى او خاضع بوده‏اند.
على بن الحسين (ع) کنيزکى را آزاد کرد سپس او را به زنى گرفت. عبد الملک پسر مروان از ماجرا آگاه شد و اين کار را براى وى نقصى دانست. بدو نامه نوشت که چرا چنين کردى؟ او به وى پاسخ داد:
«خداوند هر پستى را با اسلام بالا برده است. و هر نقصى را با آن کامل ساخته و هر لئيم را با اسلام کريم ساخته. رسول خدا کنيز و زن بنده خود را به زنى گرفت.»

عبد الملک چون اين نامه را خواند گفت:
آنچه براى ديگران موجب کاهش منزلت است براى على بن الحسين (ع) سبب رفعت است. (16)
روزى يکى از بندگان خود را براى کارى خواست و او پاسخ نداد و بار دوم و سوم نيز، سرانجام از او پرسيد:
ـ پسرم آواز مرا نشنيدى؟
ـ چرا.
ـ چرا پاسخ مرا ندادى؟
ـ چون از تو نمى‏ترسم.
ـ سپاس خدا را که بنده من از من نمى‏ترسد (17)
از او پرسيدند چرا ناشناس با مردم سفر مي کنى؟ گفت:
خوش ندارم به خاطر پيوند با رسول خدا چيزى بگيرم که نتوانم مانند آنرا بدهم (18)
و روزى بر گروهى از جذاميان گذشت. بدو گفتند:
ـ بنشين و با ما نهار بخور. گفت:
ـ اگر روزه نبودم با شما مى‏نشستم. چون به خانه رفت سفارش طعامى براى‏آنان داد و چون آماده شد براى ايشان فرستاد و خود نزدشان رفت و با آنان طعام خورد (19)
چون ميخواست به مستمندى صدقه دهد نخست او را مى‏بوسيد، سپس آنچه همراه داشت بدو ميداد (20)
نافع بن جبير او را گفت:
تو سيد مردمى و نزد اين بنده ـ زيد بن اسلم ـ مي روى و با او مى‏نشينى؟
گفت: ـ علم هر جا باشد بايد آنرا دنبال کرد (21)
در روايت مجلسى از مناقب است که: ـ من نزد کسى مى‏نشينم که همنشينى او براى دين من سود داشته باشد (22)
و چون او براى خدا و طلب خشنودى خدا با بندگان خدا چنين رفتار مي کرد، خدا حشمت و بزرگى او را در ديده و دل مردم مى‏افزود.
او را گفتند تو از نيکوکارترين مردمى. نديديم با مادرت هم خوراک شوى. گفت مي ترسم دست من به لقمه‏اى دراز شود که او چشم بدان دارد و مرا عاق کند (23)
او براى خدا و تحصيل رضاى پروردگار، با آفريدگان خدا، اين چنين با فروتنى رفتار مي کرد، و خدا حرمت و حشمت او را در ديده بندگان خود مى‏افزود. دشمنان وى ـ اگر دشمنى داشته است ـ مى‏خواستند قدر او پنهان ماند و مردم او را نشناسند، اما برغم آنان شهرت وى بيشتر مى‏گشت، که خورشيد را به گل نمي توان اندود و مشک را هر چند در ظرفى بسته نگاهدارند، بوى خوش آن دماغ‏ها را معطر خواهد کرد.»

پى‏نوشت‏ها:
1.بندگان رحمان که در زمين آرام راه مى‏روند. و چون نادانان با آنان نابخردانه سخن گويند به نيکوئى بدانها پاسخ دهند. و آنانکه شب را بر پاى و در سجده به سر مى‏برند. و آنانکه مي گويند پروردگارا عذاب دوزخ را از ما بگردان! که عذاب دوزخ پايان نيافتنى است، و بد آرامگاه و بد جاى اقامتى است. و آنانکه چون انفاق ميکنند، نه اسراف ميکنند و نه بر خود تنگ ميگيرند و ميانه را مى‏گزينند، و آنانکه بدروغ گواهى نميدهند و چون ناپسندى ببينند بزرگوارانه از آن مى‏گذرند. (الفرقان: 63ـ 73) .
2.عدة الطالب ص 160
3.تاريخ طبرى ج 7 ص 432
4.به بخشند و در گذرند آيا دوست نداريد که خدا شما را بيامرزد (نور: 22)
5.بحار ج 46 ص 103ـ 105
6.بحار ج 46 ص 92
7.حلية الاولياء ج 3 ص 138.مناقب ج 4 ص 166 و نگاه کنيد به کشف الغمه ج 2 ص 103
8.محمد بن مسلم زهرى متوفى به سال 124 ه.ق
9.متوفاى سال 94 ه.ق
10.ابو حازم از تابعين است.
11.کشف الغمه ج 2 ص 86
12.انساب الاشراف ج 2 ص 146 نسب قريش ص 58 از يحيى بن سعيد.علل الشرايع ج 2 ص 232
13.ارشاد ج 2 ص 142.حليئة الاولياء ج 3 ص 141
14.مناقب ج 4 ص 167
15.عقد الفريد ج 7 ص 121ـ مناقب ج 4 ص 162.عيون الاخبار ج 4 ص 8 و نگاه کنيد به المعارف ص 215
16.ارشاد ج 2 ص 147.مناقب ج 4 ص 157.کشف الغمه ج 2 ص 87 اعلام انورى ص 261ـ 262
17.کشف الغمه ج 2 ص 108
18.اصول کافى ج 2 ص 123.الامام على بن الحسين ص 345
19.حلية الاولياء ج 3 ص .137
20.کشف الغمه ج 2 ص 78ـ 79
21.ج 46 ص 31
22.مناقب ج 4 ص 162
منبع: کتاب: زندگانى على بن الحسين (ع)، ص 107
نويسنده: سيد جعفر شهيدى