کد خبر 4509
تاریخ انتشار: ۲ شهریور ۱۳۸۹ - ۱۲:۲۰

زن عموي «ندا» کوچولو در جريان تحقيقات ويژه بازپرسي در حالي به کودک‌آزاري و سوزاندن دختربچه اعتراف کرد که پسربچه خردسالش را عامل ضرب و شتم و گازگرفتگي‌ها دانست.

به گزارش سرويس جامعه مشرق به نقل از روزنامه ايران عموي بزرگ دختربچه صبح ديروز با حضور در دادسرا جزئيات تکان‌دهنده مرگ پدر ندا و شرايط سخت زندگي دختر کوچولو را پس از مرگ پدرش تشريح کرد.
زن عموي ندا که براي تحقيقات قضايي مقابل بازپرس عباس خوشکام، از شعبه اول دادسراي خارک ايستاده بود گفت: «ندا» از سوي پسر سه ساله‌ام مورد ضرب و شتم و گازگرفتگي قرار گرفته است.
وي همچنين اظهار داشت: به دليل اين‌که «ندا» دچار شب‌ادراري بود حدود دو هفته قبل از بيهوش‌شدن، پاهاي او را با قاشق داغ سوزاندم. روز حادثه نيز زماني که او را به حمام برده بودم ناگهان از شدت درد و سوختگي روي زمين افتاد و سرش به کف حمام خورد و از هوش رفت. همان موقع هم با کمک‌ زن همسايه او را به بيمارستاني در نزديکي محل زندگي‌مان منتقل کرديم. دقايقي بعد تلفني با برادر شوهرم تماس گرفته و ضمن تشريح موضوع، از او خواستم هرچه سريعتر خودش را به بيمارستان برساند. پس از رسيدن برادر شوهرم به بيمارستان، پزشکان اعلام کردند که «ندا» بايد هرچه زودتر به بيمارستان مجهزي در تهران منتقل شود. بدين‌ترتيب برادر شوهرم او را با آمبولانس به بيمارستان انتقال داد و من هم به خانه برگشتم.
ساعتي بعد با شوهرم تماس گرفته و از او خواستم با عجله خودش را به بيمارستان برساند و درباره وضعيت «ندا» به من هم خبر دهد. اما آن شب وقتي از همسرم خبري نشد با برادر شوهرم تماس گرفته و از او شنيدم که شوهرم در بيمارستان از سوي مأموران بازداشت شده است. حال آن‌که همسرم روز حادثه در خانه نبود.
متهم در ادامه افزود: دو روز پس از بازداشت همسرم، من نيز از سوي مأموران پليس در خانه‌ام دستگير شدم. وي با رد اتهام کودک‌آزاري و ضرب و شتم «ندا» کوچولو به بازپرس گفت: من هرگز او را کتک نزده‌ام بلکه پسر سه‌ساله‌ام که شيطنت زيادي دارد اين بلاها را موقع بازي با ندا بر سر دختربچه آورده است و آثار کبودي و گازگرفتگي روي بدن دختربچه، کار پسرم است. اما سوزاندن پاهايش را قبول دارم. چرا که بشدت از دست او ناراحت و عصباني بودم!
عموي بزرگ ندا که روز حادثه دختربچه بي‌هوش را از بيمارستاني در يکي از شهرهاي اطراف به تهران منتقل کرده و تلاش زيادي براي نجات جان دختر يتيم و بي‌پناه برادرش انجام داده بود ديروز با چشمان اشکبار به بازپرس پرونده گفت: من و پنج خواهر و برادرم اهل روستا هستيم. حدود 11 سال قبل براي کار و زندگي به تهران آمدم. چند سال بعد هم برادر کوچکترم - پدر ندا - که در کارهاي ساختماني مهارت داشت به تهران آمد و خانه‌اي در يکي از شهرهاي اطراف تهران اجاره و شروع به کار کرد.
چند ماه بعد نيز برادرم با دختري ازدواج کرد. آنها چشم انتظار تولد فرزندشان - ندا - بودند که متأسفانه حدود 40 روز قبل از دنيا آمدن دخترشان، برادرم يک روز صبح - نيمه شهريور 86 - هنگام عزيمت به محل کارش در حال عبور از ريل راه‌آهن با قطار تصادف کرد و کشته شد. مرگ غم‌انگيز و دلخراش او ضربه روحي سنگيني به همسرش و خانواده‌مان وارد کرد. با اين حال ندا متولد شد و تا يک سال هم نزد مادرش بود تا اينکه پدرزن برادرم بعد از مراسم سالگرد دامادش از ما خواست تکليف ندا را مشخص کنيم.
ما هم به اداره سرپرستي دادگستري رفتيم که قاضي دادگاه گفت بچه تا 7 سالگي بايد نزد مادرش بماند.اما دو ماه بعد مادر و پدربزرگ ندا، ‌او را به خانه ام آوردند. پس از آن دادگاه پدرم را سرپرست او دانست اما به دليل اينکه پدرم به علت کهولت سن قادر به نگهداري از بچه نبود از سر ناچاري ندا را به خانه خودمان آورده و حدود يک سال هم از او نگهداري کرديم.
اما اواخر زمستان سال گذشته مادر ندا به ديدنم آمد و از من خواست بچه را به برادر ديگرم که خانه‌اش نزديکي خانه وي بود بسپاريم تا او هم بتواند بچه‌اش را ببيند. البته باور کنيد ندا راضي نبود از خانه ما برود ولي کودک بي گناه مجبور بود اين شرايط را بپذيرد. البته برادرم دو بچه دارد که پسر 3 ساله‌اش خيلي شيطان است. او هر از گاهي ندا را کتک مي‌زد به طوري که دست‌هايش کبود مي‌شد.
وي درباره روز حادثه نيز گفت: من راننده تاکسي هستم و ساعت 8 صبح روز دوشنبه - 25 مرداد - از ميدان رسالت به طرف سيد خندان در حرکت بودم که ناگهان تلفن همراهم زنگ زد. وقتي گوشي را برداشتم صداي وحشتزده و گريان زن برادرم را شنيدم که با گريه از من خواست هر چه زودتر خودم را به بيمارستان برسانم.
وقتي از او پرسيدم چه شده گفت: ندا در حمام خانه بيهوش شده است. با شنيدن اين حرف با عجله راهي جاده قديم کرج شده و خودم را به بيمارستان رساندم. پزشکان وقتي شنيدند من عموي بچه هستم گفتند امکانات پزشکي کافي ندارند و بچه بايد هر چه سريع‌تر به بيمارستاني در تهران منتقل شود.
سرانجام مسئولان بيمارستان پس از تماس با چند بيمارستان از يکي از بيمارستان‌هاي تهران پذيرش گرفته و من با آمبولانس او را به تهران منتقل کردم.
در بيمارستان وقتي پزشکان بچه بيهوش را معاينه کردند ناگهان متوجه سوختگي‌هاي شديد و آثار دندان و کبودي روي بدن بچه شدند. پزشکان با مشاهده آثار ضرب و شتم و وضعيت وخيم بچه از من در اين‌باره سؤال کردند که من هم اظهار بي‌اطلاعي کردم.
ساعتي بعد برادر کوچکترم به بيمارستان آمد که همان موقع مأموران کلانتري که در جريان موضوع قرار گرفته بودند برادرم را بازداشت کردند. البته او هم در بازجويي‌ها گفت که هيچ تقصيري نداشته و در زمان وقوع حادثه سر کار بوده است و...
البته برادرم بعد از دو روز آزاد شد. ولي همان طور که مي‌دانيد همسرش در زندان اوين است.