همانگونه كه قبلاً نوشتیم آمریكا از ابتدا بر مبنای سلطهی عدهای اروپایی بر سرزمین سرخپوستان نیمكرهی غربی و سپس با برقراری نظام بردهداری شكل یافت.ایالات متحدهی آمریكا ابتدا از سیزده ایالت تشكیل شد و سپس با سلطه بر ایالتهای دیگر هماكنون به 51 ایالت رسیده است. آمریكاییان همچنین پس از تشكیل دولت مستقل و استقرار قدرت، سیاست خارجی خود را بر مبنای سلطه شكل دادند. با این حال سیاست خارجی آمریكا به چهار دوره قابل تقسیم است: دورهی انزواطلبی، دورهی بین جنگ جهانی اول و دوم، دورهی جنگ سرد و دورهی ابرقدرتی كه سه دورهی اول مورد بحث ما خواهد بود.
*** دورهی انزواطلبی
دورهی انزواطلبی آمریكا بر مبنای دكترین مونروئه (Monroe)، پنجمین رئیس جمهور آمریكا(1817ـ1825)، آغاز شد. مونروئه در سال 1823در یك بیانیهی خطاب به كنگره، سیاست خارجی آمریكا را ترسیم كرد. این بیانیه نزدیك به یك قرن مبنای سیاست خارجی آمریكا قرار گرفت. دكترین مونروئه به هیچوجه نشانهی سیاست عدم مداخلهی آمریكا در دیگر سرزمینها نبود، چه اینكه دولت آمریكا از ابتدا با سلطه و مداخله كار خود را آغاز كرده بود. دكترین مونروئه تصریح میكرد كه فقط در نیمكرهی غربی یا قارهی آمریكا دخالت خواهد كرد و در اروپا مداخلهای نخواهد داشت. علت اساسی این تصمیم را باید در چند چیز جستجو كرد:
1 ـ آمریكا هنوز دارای یك قدرت ملی تأثیرگذار خارج قارهای نبود.
2 ـ در آن زمان اروپا میدان جنگهای داخلی بود كه چندان منافعی برای آمریكای تازه تأسیس شده و رسته از استعمار انگلیس نداشت و منافع ملی آمریكا اقتضا میكرد به دور از جنگهای اروپا به فكر ساختن كشورشان باشند.
3 ـ هنوز ایالت متحده از یك امنیت داخلی با ثبات بهرهمند نبود، چنانچه جنگهای انفصال آمریكا آن را ثابت كرد.
4 ـ آمریكا از مداخلهی اروپاییان در قارهی آمریكا واهمه داشت.
بعضی از نویسندگان معتقدند هدف از دكترین مونروئه «نگرانی از این بود كه ممكن است با پایان گرفتن جنگهای ناپلئون، اتحاد مقدس[1] به استقرار مجدد امپراتوری مستعمراتی اسپانیا از طریق سركوب و انقیاد جمهوریهای تازه استقلال یافتهی آمریكای لاتین كمك كند».[2] به همین جهت بعضی مفهوم این دكترین را چنین تفسیر كردهاند: «اروپاییها! در آمریكای لاتین مداخله نكنید. این منطقه متعلق به ایالات متحده است».[3] اما بعضی از نویسندگان مسلمان معتقدند كه این دكترین در پاسخ به تقاضای مردم یونان مبنی بر كمك آمریكا به آنها برای استقلال در مقابل امپراتوری عثمانی شكل گرفت؛ زیرا آمریكاییان نمیخواستند منافع خود را در رابطه با مسلمانان از دستبدهند. هرچند كمكهای آمریكا به شكل غیر رسمی و زیر نام كمكهای مردمی به یونان سرازیر شد. [4]
به هرحال دكترین مونروئه موجب شد تا جهتگیری سیاست خارجی آمریكا متوجه نیمكرهی غربی (قارهی آمریكا) شود و آمریكا تمام تلاش خود را برای تثبیت
قدرت، برتری قدرت، تضعیف رقبای قدرتمند و استثمار در این قاره صرف كرد. دكترین مونروئه به معنای پایهگذاری سیاست جدیدی در نیمكره غربی نبود، بلكه به معنای سیاستی بود كه از قبل در آمریكا آغاز شده بود و نتیجهی این سیاست را كه به جای انزواطلبی باید سیاست مداخلهگری آمریكا در نیمكرهی غربی و اطراف آننامگذاری كرد، میتوان در دو دوره خلاصه كرد:
***الف: نیمه دوم قرن 19
در این دوره سعی آمریكا بر این بود كه قدرتهای استعماریدیگر را در نیمكرهی غربی و اطراف آن، با شعار حمایت از دمكراسی از صحنه خارجكند، مرزهای خود را توسعه دهد و امنیت آن را حفظ كند. در این دوره كه رشد اقتصادی آمریكا شروع شده بود، تلاش كرد تا جزایری را در اقیانوس آرام برای حفظ امنیت كشتیرانی و تدارك سوخترسانی ناوگان بازرگانی خود تصرف كند. قسمتی از فهرست تجاوزات آمریكا در این دوران به شرح ذیل است:
جنگ آمریكا با مكزیك: آمریكا در سال 1846 با آرای قاطع كنگره به مكزیك اعلان جنگ كرد. پس از دو سالجنگ، بخش وسیعی از اراضی مكزیك از جمله كالیفرنیا به اضافهی تمامی یا قسمتی از ایالتهای فعلی نوادا، بوتا، آریزونا، وایومینگ، كلرادو و نیومكزیكو به تصرف ایالات متحدهی آمریكا در آمد. [5]
جنگ آمریكا با نیكاراگوئه: آمریكا در سال 1854 نیكاراگوئه را توسط نیروی دریایی بمباران كرد. سه سال بعد به بهانهی مصدوم شدن یك آمریكایی مجدداً این كشور را بمباران كرد و بعد از یك سال نیكاراگوئه را مجبور به پذیرفتن قرارداد كاسـ ایریساری (Cass-Irisarri) نمود. بنابراین قرارداد، ایالات متحده مجاز به رفتوآمد در نیكاراگوئه و دخالت در آن كشور شد. [6]
هجوم آمریكا به هندوراس: آمریكا در سال 1860، به هندوراس تجاوز كرد. [7]
سیاست آمریكا در آلاسكا: در سال 1867، آمریكا آلاسكا را از روسیه خریداری و آن را به عنوان بزرگترین ایالات خود قرار داد. [8]
دخالت آمریكا در نبرد پرو و شیلی: آمریكا در سال 1881 از پرو در جنگ با شیلی حمایت كرد و در مقابل بندر چمپوت را به عنوان پایگاه نیروی دریایی همراه با معادن ذغال سنگ و خط آهن معدن ـ بندر را تصاحب كرد. [9]
آمریكا و اشغال جزیره پرهاربر: آمریكا در سال 1887 جزیرهی پرل هاربُر را به صورت یك جزیرهی تحتالحمایه به اشغال خود درآورد و سپس آن را به صورت یك پایگاه دریایی برای حفاظت از بازرگانی خود تبدیل كرد. [10]
آمریكا و حمله به جزایر هاوایی: درسال 1893 پادشاه بومی جزایر هاوایی توسط آمریكاییان سرنگون شد و در سال 1898 رسماً به ایالات متحده ملحق شد[11] و در سال 1895 در ونزوئلا مداخله كرد. [12]
آمریكا و دخالت در امور كوبا: در سال 1898، اسپانیا اكثر مستعمرههای خود را در قارهی آمریكا از دست داده بود. كوبا و پورتوریكو هنوز مستعمرهی اسپانیا بودند. كوبا صحنهی قیامهای داخلی برای رهایی بود. آمریكاییان با شعار دفاع از دمكراسی با اسپانیا وارد جنگ شدند و پورتوریكو، كوبا و جزیرهی گوام را به تصرف خود درآوردند و طبق قراردادی با اسپانیا مجمع الجزایر فیلیپین را در قبال پرداخت 000/000/20 دلار به اشغال خود درآورند. كوبا مستقل شد، ولی این استقلال فقط روی كاغذ بود و تا سال 1902 در اشغال نظامیان آمریكا بود. آمریكا اصلاحیهای را به قانون اساسی كوبا تحمیل كرد كه هر گاه میخواست میتوانست برای حمایت از آزادی! كوبا را به اشغال خود درآورد و علاوه برآن حقوق اجاره یا خرید جزایر برای پایگاه دریایی آمریكا محفوظ میماند. [13]
سیاست های آمریكا در فیلیپین: خرید و اشغال فیلیپین نشانهای از سلطهطلبی آمریكا خارج از دكترین مونروئه بود؛ زیرا فیلیپین خارج از حوزهی نیم كرهی غربی و در جنوب شرقی آسیا در دریای آرام واقع شده بود.
فیلیپین تولید كنندهی شكر، روغن نارگیل و كنف و مصرفكنندهی كالاهای ایالات متحده بود. پس از تصرف آن امپریالیستهای آمریكا به این استدلال رسیدند كه «فیلیپینیها عقب ماندهتر از آن هستند كه استقلال باعث پیشرفتشان شود و این امر حداقل بعد از سالهای قیمومت ایالات متحده میسر خواهد بود». فیلیپینیها قبلاً برای استقلال از اسپانیا جنگیده بودند و اكنون با الحاق به آمریكا مخالف بودند و انتظار داشتند آمریكاییان استقلال آنها را به رسمیت بشناسند. فیلیپینیها در سال 1899 جمهوری فیلیپین را اعلام كردند و «امیلیو آگینالدو» رهبر جنگهای آزادیبخش را به عنوان رئیس جمهور انتخاب كردند. ایالات متحده كه با شعار آزادسازی و دمكراسی فیلیپین را خریداری كرده بود، در سال 1901 ژنرال مك آرتور را به عنوان فرماندار نظامی به فیلیپین فرستاد. وی پس از كشتار نیروهای استقلالطلب، رئیس جمهور را دستگیر و جنبش استقلالطلبانه را متلاشی كرد. آمریكاییان نشان دادند از اسپانیاییها و استعمارگران بریتانیایی به شدت بیرحمتر هستند. مطابق آمار خود آمریكاییان «حدود000/200 فیلیپینی در جریان نبرد به علل مختلف جان خود را از دست دادند». [14]
آمریكاییان پس از سركوب جنبش در شمال به سراغ مسلمانان مورو كه در جزایر جنوبی فیلیپین مستقر بودند، رفتند. از سال 1903 ایالات مورو تحت اشغال آمریكا درآمد كه تا مدت ده سال، سه نظامی خشن و خونریز از طرف آمریكا به عنوان فرماندار كل منصوب شدند. مسلمانان مورو تا سال 1907 دست به جنگهای چریكی سختی علیه امپریالیست آمریكا زدند. شهادت «داتو علی» ـ شجاعترین جنگجو علیه اشغالگران ـ و تمامی اعضای خانوادهاش در سال 1906 گرچه جنبش ضدآمریكایی را از فعالیت باز نداشت، ولی پس از آن كاهش مبارزهی موروهای مسلمان در مخالفت با اشغالگران آغازشد و سرانجام در سال 1913 با شكست نهایی موروها، جنبش رو به افول نهاد. در این مبارزهی نابرابر هزاران تن از موروهای مسلمان در جنگ چهارده ساله به دست اشغالگران آمریكایی به شهادت رسیدند، تا جایی كه با كاهش چشمگیر مردان مواجه شدند و بار زندگی بیشتر بر دوش زنان و كودكان افتاد. جنایات آمریكاییان در ایالت مورو به حدی بود كه بعدها یك مقام آمریكایی گفت: «بیشتر درگیریها در میندانئو به علت زیادهروی در كشتار و نابود ساختن مزارع توسط نیروهای نظامی بهوجود آمد». شیوهیكشتار آمریكاییان به این صورت بود كه به منطقهای حمله میكردند و تمام سران قبیله را تیرباران میكردند و عدهای را میكشتند و سپس خانههای آنها را با خاك یكسان میكردند و مزارع را به آتش میكشیدند. [15]
***ب: نیمهی اول قرن بیستم
این دوره، دورهی توسعهی پایگاههای نظامی به منظور توسعهی اقتصادی بود. در این دوره اقتصاد آمریكا از رشد چشمگیری برخوردار شد. تمام تلاش رهبران آمریكا برای توسعهی بازرگانی متمركز شد. خوی امپریالیستی آنان مانع از آن میشد كه امیال تجاوزگرانهی خود را مخفی كنند. رئیس جمهور ویلسون در سال 1917 در دانشگاه كلمبیای نیویورك، صریحاً گفت:
«ایالات مرز نمیشناسد و به خارج از كشورراه پیدا میكند، بنگاههای تجارتی سرتاسر جهان را میدان فعالیت و بازار میشناسند، پس لازم است پرچم كشور (قدرت نظامی) آن را همراهی كند... حتی اگر به قیمت جریحهدار شدن استقلال ملتهای گردن كش تمام شود». [16]
از اول قرن بیستم، تئودور روزولت، رئیسجمهور (1901ـ1909) با اعلام خط مشی درهای باز اقتصادی، سلطهی امپراتوری را تداوم بخشید و رئیس جمهور تافت (1909ـ1913) رسماً اعلام كرد:
«سیاست خارجی باید ابزاری برای پیشبرد مقاصد اقتصادی باشد». [17]
دخالت آمریكا در جزایر كارائیب: در این دوره علاوه بر سیاست توسعهی بازرگانی جنبشهای انقلابی نیز در آمریكای مركزی و جزایر كارائیب در حال شكلگیری بود كه منافع شركتهای آمریكایی را بهخطر میانداخت؛ لذا آمریكا رسماً برای سركوبی آنان به دخالت میپرداخت. طبق اسناد كنگرهی آمریكا بین سالهای 1900 تا 1925 «نیروهای آمریكا برایحفظ منافع آمریكا یا برای تأمین آرامش در دورهی فعالیتهای انقلابی، هفتبار به چین، سه بار به كلمبیا، سه بار به كوبا و چهار بار به دومینیكن، دوبار به كره، سه بار به مكزیك، یك بار به مراكش، دو بار به نیجریه و شش بار به پاناما، یك بار به سوریه و دو بار به تركیه بسیج شدند». [18]
دخالت آمریكا در جمهوری دومینیكن:آمریكاییان در سال 1905 به جمهوری دومینیكن به بهانهی عدم پرداخت دیون حمله كردند و در سال 1906 برای سركوبی جنبشهای انقلابی در كوبا نیرو پیاده كردند و تا سال 1909 كوبا را در اشغال خود داشتند. در سال 1912 برای سركوبی جنبش انقلابی، نیكاراگوئه را به اشغال خود درآوردند. در سال 1915 برای سركوبی انقلابیون، هائیتی را مورد هجوم قرار دادند و مجدداً كوبا را از سال 1917 تا 1922 به اشغال خود در آوردند. [19]
بیمناسبت نیست سخن ژنرال باتلر یكی از مقامات نظامی دخالت كننده در جنگهای تجاوزطلبانهی آمریكا در این دوره را ذكر كنیم تا اهداف تجاوزكارانهی امپریالیستهای آمریكایی مشخص شود. وی خطاب به مردم آمریكا گفت:
«من كمك كردهام تا منافع نفتی آمریكا در مكزیك و تامپیكو تضمین گردد. من كمك كردهام تا كوبا و هائیتی به صورت كشورهایی درآیند كه در آنها كارمندان بانك نشنال سیتی بتوانند منافعی تحصیل كنند. من كمك كردهام تا نیكاراگوئه با بانك بینالمللی برادران براون قراردادی منعقد كند. من توجه جمهوری دومینیكن را جهت منافع آمریكاییها در زمینهی شكر جلب كردهام. من كمك كردهام تا شركت میوهجات مناطق گرم بتوانند در هندوراس منافعی كسب نمایند». [20]
سخنان ساده و روشن این ژنرال آمریكایی سیاستهای امپریالیستی آمریكا را در این دوره تبیین میكند.
بین دو جنگ بینالمللـ جنگ جهانی اول از 1914 آغاز شده بود و همچنان ادامه داشت. وودرو ویلسون در دورهی دوم انتخاباتش (1917) با شعار عدم مداخله در جنگ به پیروزی رسید. آلمان در زمستان 1916ـ1917 تحت محاصرهی بریتانیا واقع شده بود.
بهانه تراشی آمریكا برای ورود به جنگ جهانی اول:
رهبری آلمان جهت خروج از بنبست در اول فوریهی سال 1917 از سرگیری عملیات زیردریایی خود را به صورت گسترده اعلام كرد. طبق اسنادی كه بعداً منتشر شد، بین سرهنگ هاوس مشاور ویلسون و وزیر امور خارجهی انگلیس بر سر كشاندن آمریكا در جنگ توافق شد. یك كشتی بریتانیایی به نام لوزیتانیا حامل مهمات، عازم بریتانیا بود. آلمانیها تلاش كردند تا آمریكاییان را از سوار شدن بر این كشتی منصرف كنند؛ اما دستهای پنهان، 128 مسافر آمریكایی را سوار بر كشتی كرد. بنا به گفتهی ژوزف كینورتی (Joseph Kenworthy) افسر اطلاعات نیروی دریایی آمریكا «لوزیتانیا تعمداً در حالی كه اسكورت آن از آن فاصله داشت با سرعت كم به سمت منطقهای كه در آن یك زیردریایی آلمانی وجود داشت، فرستاده شد». زیردریایی آلمانی با شلیك یك اژدر، كشتی را هدف قرار داد و مسافران آمریكایی ناپدید شدند. [21] به این بهانه آمریكا در ششم آوریل 1917 به آلمان جنگ اعلان كرد و رسماً وارد جنگ شد.
سرمایهداران آمریكایی در طول جنگ جهانی با پرداخت وام و فروش كالا كشورهای اروپایی را به شدت مدیون خود ساخته بودند و اكنون باید با مداخله آمریكا جنگ فرسایشی را به پایان میرساندند و برای بازسازی كشورهای منهدم شده از جنگ، نقش خود را ایفا میكردند. آمریكا تا یك سال بعد از جنگ تبدیل به یك غول اقتصادی شد.
«نیمی از كالاهای ساخته شدهی جهان را میساخت، یك ششم صادرات جهان در دست آن كشور بود و یك هشتم واردات جهان را به انحصار خود درآورده بود. كمپانیهایآمریكایی از جمله استاندارد اویل، جنرال موتورز، فورد، سینكلر، بیزینس ماشینز، اینترنشنال و هاروستر، با شركتهای فرعی خود در سراسر جهان گسترش یافته بود». [22]
وجههی امپریالیسم آمریكا بعد از جنگ جهانی یك وجههی اقتصادی بود كه با نفوذ در جهان خصوصاً اروپای جنگ زده، میرفت كه سلطهی خود را از نیمكرهی غربی به سایرمناطق گسترش دهد.
در پایان جنگ (نوامبر 1918) این ویلسون بود كه در اروپا حرف آخر را میزد. وی با پیشنهاد طرح 14 مادهای به كنفرانس صلح پاریس، برتری آمریكا را بر جهان ثابت كرد.
آمریكا پس از جنگ جهانی اول از سال1929 دچار ركود اقتصادی معروف به ركود بزرگ شد. عامل این ركود، تولید بیش از اندازه برای مصرف كشورهای جنگزده بود كه به دلیل فقر مردم اروپا و فقر رو به گسترش مردم آمریكا، كالاهای تولیدی بیمصرف ماند و كمتر كسی توان خرید داشت.
در این دوره رقابت مهم آمریكا با ژاپن بر سر چین به عنوان بازار مصرف آغاز شد. این رقابت به تهدید به جنگ نیز رسید، ولی استراتژی آمریكاییان در این دوره ایجاد نفوذ در اروپا بود.
آمریكاییان در این دوره به اشغال خود در بعضی از كشورهای آمریكای لاتین ادامه دادند و در بعضی كشورها مانند نیكاراگوئه و هائیتی به كشتار انقلابیون مشغول بودند.
سیاست مداخلهجویانهی امپریالیستی چنان از آمریكا در آمریكای لاتین چهرهای منفور ساخته بود كه در پایان این دوره، روزولت رئیس جمهور آمریكا در چهارم مارس1933 رسماً اعلام كرد:
«...دیگر امپریالیسم آمریكا وجود خارجی ندارد و در آینده آمریكاییان با همسایگان خود روابط همجواری برقرار خواهند كرد...» [23]
روزولت حتی اگر صادقانه میگفت، ولی در واقع چنین سیاستی از دستگاه قدرتمند و توانای آمریكا بعید مینمایاند. درست حدود یك سال بعد آمریكاییان ناجوانمردانهترین رفتار را با اگستوسزار ساندینو (Augusto Cesar Sandino)، رهبر انقلابیون نیكاراگوئه، از خود نشانداد، این رهبر شجاع اما ساده كه برای مذاكره به سفارت آمریكا دعوت شده بود، در موعد مقرر به سفارت آمد و او را همانجا به قتل رساندند[24] و نشان دادند كه امپریالیست، همیشه امپریالیست خواهد بود.
پی نوشت
- این اتحاد توسط ارتش، روسیه و پروس با هدف سركوب انقلابها در اروپا پس از شكست ناپلئون تشكیل شد.
- جك سی، پلینو و روی آلتون، فرهنگ روابط بینالملل، ترجمه و تحقیق حسن پستا، تهران، فرهنگ معاصر، 1375، ص 493
- ژان ژراسی، مقاله زور، انقلاب و تغییرات اساسی در آمریكای لاتین از كتاب مسائل آمریكای لاتین، ترجمهی منوچهر فكری ارشاد، مشهد، انتشارات توس، 1349، ص 11
- سلیمالحسنی، مبانی تفكر رؤسای جمهوری آمریكا، ترجمهی صالح ماجدی و فرزاد عدوجی، تهران، اطلاعات، 1374، ص 18
- ابراهیم متقی، تحولات سیاست خارجی آمریكا (مداخلهگرایی و گسترش 1945ـ1997)، تهران، انتشارات مركز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 24
- ژان ژراسی، پیشین، ص 13
- همان، ص 20
- ابراهیم متقی، پیشین
- ژان ژراسی، پیشین، ص 20
- ریچارد گاف و سایر نویسندگان هیئت علمی دانشگاه میشگان، تاریخ مختصر قرن بیستم، ج اول، ترجمهی خسرو قدیری، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1372، ص 150
- همان
- ژان ژراسی، پیشین، ص 21
- فرانك ال شوئل، آمریكا چگونه آمریكا شد، ترجمهی ابراهیم صدقیانی، تهران، انتشارات امیركبیر، 1357، صص249ـ248
- ریچارد گاف و سایر نویسندگان، پیشین، صص151 ـ152
- محمدكاظم توكلی، مسلمانان مورو (تاریخ اجتماعی مسلمانان جنوب فیلیپین)، تهران، امیركبیر، 1362، صص95ـ102
- ویلفرید دوریش، پیشین، ص 65
- همان، صص76ـ77
- میشل كلیر، پیشین، ص 28
- فرانك الشوئل، پیشین، صص252ـ254
- ژان ژراسی، پیشین، ص22
- جیمز پرلاف، پیشین، صص50ـ51
- ابراهیم متقی، پیشین، ص 30
- ژان ژراسی، پیشین، ص 23
- همان