کد خبر 51357
تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۳۹۰ - ۰۱:۴۶

از روز اول فروردین که برای آموزش به پادگان منجیل رفته بودیم، همین طور از شهید شدنش می گفت. اما این بار جدی تر بود.

مشرق--- عملیات بیت المقدس بود. در مرحله ی اول و دوم عملیات با اسماعیل ملک محمدی توی لشگر زرهی سپاه بودیم. اما مرحله سوم، اسماعیل رفت توی یگان تخریب. رسیده بودیم به نقطه ی رهایی.
دیدم یکی صدایم می کند. اسماعیل بود. از بالای پی ام پی پریدم پایین و در آغوشش گرفتم. گفت کمی مریض احوال شده بود و الان بهتر است. گفت: «مهدی جان! من امشب شهید می شوم.»
 از روز اول فروردین که برای آموزش به پادگان منجیل رفته بودیم، همین طور از شهید شدنش می گفت. اما این بار جدی تر بود. گفت: «به پدر و مادرم بگو زیاد ناراحتی و گریه نکنند. تسبیحش را داد بهم تا به برادرش برسانم و ساعتش را به پدرش. دقایقی همین جور گذشت و من مبهوتش. وقت نماز مغرب شد و اسماعیل به نماز ایستاد. برای گرفتن وضو از او جدا شدم. اما وقتی برگشتم خبری ازش نبود. تخریب چی ها باید زودتر می رفتند. چند روز بعد خرمشهر آزاد شده بود. خبر دادند اسماعیل هم رفت؛ همان شب اول.
 
راوی: سید مهدی حسینی
 
شهید اسماعیل ملک محمدی - نفر اول از سمت چپ