به گزارش مشرق، تمام عکاسان در برههای از مسیر حرفهای خود (فارغ از اینکه عکاس حرفهای باشند یا آماتور) به یک بن بست مشترک میرسند. به عنوان یک عکاس هنگامی که به حدی از مهارت فنی میرسید، با چیزی مواجه میشوید که بسیار شبیه به بحران شخصیت است. البته دقیقا نمیتوان گفت که شما به بنبست رسیدهاید، زیرا شما به همه چیز عکاسی، از ترکیببندی و مهارتهای فنی گرفته تا ویرایش عکسها، واقف هستید. در واقع به حدی رسیدهاید که نیاز به یک انقلاب و تغییر اساسی دارید. در این برهه انگار چیزی در کار شما کم است یا سر جای خودش نیست. معنی، مفهوم، ارتباط عاطفی و در یک کلام شناختن سبک کارتان همان چیزی است که در اینجا به آن نیاز دارید.
پس بیایید برای چند لحظه تمام چیزی را که درباره عکاسی میدانید از یاد ببرید و از زاویه دیگری به عکسهای خود نگاه کنید. بدون شک، رعایت ترکیببندی و نکات فنی عوامل مهمی در به وجود آوردن یک عکس خوب هستند، اما تا به حال به این فکر کردهاید که چگونه میتوان عکسی به وجود آورد که علاوه بر عوامل بالا مفهوم خوبی هم در آن نهفته باشد؟ عکسی که سبک داشته باشد و نشاندهنده دیدگاه شما به عنوان خالق آن اثر باشد.
مفهوم دادن به عکس یعنی درک این که در پس هر عکسی چیزی فراتر از نمایش دیداری زمان، مکان و موضوع نهفته است. هنگامی که خودتان را به چالش بکشید تا طرز فکر و دیدگاه خود را در پس عکسهایتان قرار دهید و با کسی که عکس شما را تماشا میکند ارتباطی عاطفی برقرار کنید، احساس بسیار بهتری نسبت به آن عکس پیدا میکنید.
عکسهای شما دقیقاً باید دیدگاه و چشمانداز شما را از جهانی که در آن زندگی میکنید، به نمایش بگذارند. به عنوان مثال، اگر شما شش عکاس را به اتاقی یکسان دعوت کنید و از هرکدام بخواهید که تصویری منحصربهفرد ایجاد کنند، مسلماً نتیجه کار شش عکس کاملاً متفاوت خواهد بود. مطمئن باشید بهعنوان یک عکاس، همین حالا هم مفاهیم خاصی در عکسهای شما وجود دارند، مسئله این است که در حال حاضر شما به صورت ناخودآگاه دیدگاهتان را در عکسها اعمال میکنید و از میزان واقعی آن بیخبر هستید.
مفهوم در عمل
حالا که متوجه شدید عکاسی و عکاس بودن چندان ربطی به داشتن آخرین مدلهای دوربین، لنزها و نرم افزارها و خیلی از لوازم ناشناختهی دیگر عکاسی ندارد، وقت آن فرا رسیده که به عکاس بهتری تبدیل شوید، عکاسی که هدف دارد. هنری دیوید توریو (Henry David Thoreau) میگوید:
پس بهتر است به این فکر کنیم که چطور میخواهیم خودمان را از فلسفه طبیعت فنی عکاسی رها کنیم؟ مهارتهایی که از طریق دیدن فیلمهای آموزشی، مقالات، کلاسهای عکاسی، کارگاههای عکاسی، ویدئوهای آموزشی آنلاین و چیزهایی از این دست کسب کردهاید، همچنان در ناخودآگاه ذهن شما وجود دارند. نمیخواهم بگویم تمام این مهارتها به درد نمیخورند، برعکس، با داشتن این مهارتها است که شما میتوانید به راحتی در شرایط نوری مختلف عکاسی کنید یا حتی با استفاده از نور طرحهای مختلفی در کار خود ایجاد کنید و در یک کلام، خیلی خوب میدانید که باید با دوربین چکار کنید و این میتواند راه را برای ایجاد روش خاص خودتان در عکاسی هموارتر کند.
از تمام اینها که بگذریم، شما باید شیوه جدیدی برای عکاسی پیدا کنید، شیوهای که بتواند دیدگاه شما را نشان دهد. پیدا کردن آن هم اصلاً کار راحتی نیست و نیازمند تلاشی سخت و شبانهروزی است. اما در نهایت حسی که از آن پیدا میکنید، ارزش آن همه تلاش و سختی را خواهد داشت، به ویژه هنگامی که عکاسی حرفه اصلی شما باشد و برای کسب درآمد زندگیتان روی آن حساب کنید.
تقلید بهترین شیوه برای شروع است
برای گام اول میتوانید تلاش کنید به شیوه عکاس مورد علاقه خود عکاسی کنید. با فرا گرفتن ترفندهایی که عکاس مورد علاقه شما از آنها استفاده میکند، میتوانید دیدگاه آنها را کشف کنید. این امر به شما در رسیدن به بینش خلاقانه خودتان کمک فراوانی میکند. قرار نیست که در این راه شما دقیقاً یک عکس مشابه همان عکسی که فرد مورد مطالعهتان گرفته است، ایجاد کنید، فقط باید تلاش کنید که بفهمید او برای گرفتن آن عکس چه کارهایی انجام داده و سپس آن را از نو خلق کنید.
گام دوم شرکت در چالشهای عکاسی است. یک چالش یا تکلیف عکاسی راه مناسبی برای محک زدن جنبههای فنی و هنری شما در این امر است. بهتر است تکالیفی را که توسط عکاسان دیگر مورد قضاوت قرار میگیرند هم به این فعالیتها اضافه کنید. زیرا هنگامی که کار شما توسط عکاسان دیگر مورد بررسی قرار بگیرد نه تنها مشاورهی خوبی روی کارتان میگیرید، بلکه باعث میشود به اصطلاح پوست شما برای نقدهایی که بعداً در زندگی حرفهای با آنها روبرو میشوید، کلفتتر شود.
ممکن است شما به سبک خاصی از عکاسی، مثل عکاسی منظره یا عکاسی خیابانی تمایل داشته باشید. حال فکر کنید کسی شما را در عکاسی ماکرو، عکاسی معماری، پرتره یا هر سبک دیگری که به آن عادت ندارید، به چالش بکشد، آنگاه چه خواهید کرد؟ چنین موقعیتی شما را از حیطهای که به آن عادت دارید، بیرون میآورد و دانش شما را به عنوان یک عکاس به چالش میکشد، در عین حال میتواند ایدههایی در ذهن شما پدید آورد که بعدها در کار خودتان از آن استفاده کنید.
حال شما دارید از تمام دانش فنی خود در عکاسی بهره میبرید و در عمل از آن استفاده میکنید. انگار ناگهان این امر منطقی به نظر میرسد که لازم است برای ایجاد مفهوم در یک عکس، علاوه بر دانش فنی گسترده، تجربه فراوانی هم داشته باشید. عکاسی که تجربه کافی نداشته باشد مانند دکتری است که تازه دوره رزیدنت بودن خود را به پایان رسانده و قرار است جراح شود. شما به چنین شخصی اعتماد میکنید و اجازه میدهید شما را عمل کند یا ترجیح میدهید جراحی باتجربهتر این عمل را به دست بگیرد؟ در مورد عکاسی هم همین طور است، شما باید با پرداختن به موقعیتهای جدید و سبکهای مختلف تجارب جدید کسب کنید.
به عنوان یک عکاس شما باید تمام نکات عکاسی را فرا بگیرید و سبکهای مختلف را امتحان کرده و فرا بگیرید. تازه پس از تمام این تمرینها و کسب تجربهها است که میبینید سبک متمایز شما کم کم خودش را نمایان میکند، چرا که با تحقیق روی کار عکاسان مطرح کم کم فهمیدهاید با کار کدام عکاسان ارتباط بیشتری برقرار میکنید.
وضعیت خیالی
روشی که من برای عکاسی به آن رسیدهام این است که ابتدا موضوع مورد نظر را پیدا میکنم، ترکیببندی مناسب را انجام میدهم، خودم را در جو سوژه عکاسی قرار میدهم و سپس برای مدتی صبر میکنم. مزیت صبر کردن این است که در طول مدت انتظار تمام اتفاقاتی را که اطرافم رخ میدهد با تمام حس تحت نظر میگیرم و به جای داشتن هرگونه پیش فرضی از اتفاقات اجازه میدهم جهان اطرافم کار خودش را بکند. به چنین حالتی که دوربین را روی سه پایه قرار میدهیم و منتظر لحظه مناسب برای عکاسی هستیم (مثل اینکه فقط قلم مو را روی بوم نقاشی به حرکت درمیآوریم)، وضعیت خیالی میگوییم.
تابستان گذشته، هنگامی که در املاک ملی وایت سندز در نزدیکی آلاموگوردو (Alamogordo) نیو مکزیکو بودم، روی یکی از تپههای شنی نشسته بودم و به آسمان نگاه میکردم که رنگ آن از آبی سیر به سمت تیرگی میرفت، انگار قرار بود طوفانی از رعد و برق شروع شود. باد شروع به وزیدن کرد و شنهای سفید را در هوا پخش میکرد. رنگ آسمان به رنگ ارغوانی سیری که در تصویر میبینید، درآمد و شنها مانند اینکه در گردباد گرفتار شده باشند به حرکت در آمدند. در همین لحظه بود که حس کردم باید شاتر را فشار دهم و بنابراین توانستم با ترکیببندی مناسب و صبر کردن لحظهای خاص را ثبت کنم. سام ایبل (Sam Abell) می گوید:
"در ورای یک عکس فوقالعاده چیزی بیش از دانش و اطلاعات نهفته است. ما به دنبال ثبت تصویری هستیم که حس کنجکاوی بینندگان آن را برانگیزد و حتی بهتر از آن، بیننده را به فکر کردن وادار کند. مخاطب باید با دیدن یک عکس خوب از خودش سوالی بپرسد یا بدون پلک زدن مسخ نگاه کردن آن شود. همه ما می دانیم که یک عکس میتواند مردم را آگاه کند و احساسات مردم را برانگیزد. حال عکسی که در مخاطب هر دو حس را به وجود آورد، همان عکسی است که ما دوست داریم ببنیم و ثبت کنیم. یعنی دقیقاْ همان عکسی که به شما این انگیزه را می دهد که دوربین خود را بردارید و دوباره به عکاسی بپردازید".
هم ارزی
این اصطلاح برای اولین بار هنگامی مورد استفاده قرار گرفت که آلفرد اشتیگلیتز (Alfred Stieglitz) تصمیم گرفت در آثار خود چیزی فرای گرفتن یا ثبت واقعیت را به نمایش بگذارد. کارهای آلفرد، از الگوهای هندسی گرفته تا تصاویر مردم و دیگر کارهای او، به جای ثبت واقعیت موجود، ارتباطی عاطفی با شخصیت او داشتند و حس درونی او را نمایش میدادند.
واژه هم ارزی در اصل از نقاش انتزاعی معروف، واسیلی کاندینسکی (Wassily Kandinsky)، سرچشمه میگیرد. هدف او ایجاد احساس و عاطفه بیشتر در نقاشیهایش بود تا از این طریق مخاطبینی که کارهای او را میدیدند، ارتباطی عاطفی با نقاشیهایش برقرار کنند. اشتیگلیتز درست در دورانی که عکاسی فقط به عنوان ابزاری برای ثبت وقایع شناخته میشد، ایده هم ارزی را وارد روند عکاسی خود کرد. اگر بخواهیم تعریفی بسیار ساده بیان کنیم، نظریه هم ارزی عقیده دارد که رنگها، اشکال و خطوط هندسی میتوانند دقیقاً احساسات درونی فرد را منعکس کنند. آلفرد با تحقیق روی کارهای کاندینسکی موفق شد مفهوم را در کارهای خود زنده کند.
این که یک عکاس بخواهد به کارهای خود مفهوم بدهد، برای شما چه معنایی دارد؟ مفهوم در عکاسی به هیچ عنوان ترجمه تحت الفظی ایجاد یک تصویر خاص نیست. مفهوم در عکاسی راهی است که در آن از دیدگاه و نظر خود استفاده میکنید تا اثری خلق کنید که نیازی به توضیح بیشتر نداشته باشد، اثری که مفهوم خاصی را برای بیننده تداعی میکند.
هم ارزی همان چیزی است که تمام عکاسان مطرح دنیا به آن رسیدهاند و در آثار خود از آن استفاده کردهاند. هنگامی که پروژه عکاسی «مادر مهاجر» اثر دوروثی لانگ (Dorothea Lange) یا عکس «سرباز در حال سقوط» روبرت کاپا (Robert Capa) را میبینیم، فوراً تحت تاثیر قرار میگیریم و نیازی نیست حتماً بفهمیم که در ورای عکس چه میگذرد و چه مفهومی نهفته است. در عکس روبرت کاپا ترس و وحشت جنگ را حس میکنیم و در اثر دوروثی لانگ رد تردید را در نگاه مادری میبینیم که کودکانش را در آغوش کشیده است.
نقطهها را به هم وصل کنید
این که یک عکس به تنهایی قادر است یک داستان کامل را بیان کند یا مقالهای عکسدار قطعات یک روایت را در کنار هم قرار میدهد، از زیباییهای عکاسی است. یک عکس بامفهوم، مانند داستانی است که ارزش تعریف کردن داشته باشد، داستانی که مخاطب را جذب خود میکند. عکس ابزاری برای نشان دادن دیدگاه شما یا دیدگاه سوژههای عکاسیتان به مخاطب است.
یک عکاس تجربه زندگی نسل بشر را به تصویر میکشد، حال این تجربه ممکن است یک نسلکشی و قتل عام باشد یا بازگشت پیروزمندانه سربازی از میدان جنگ؛ یک عکس میتواند تصویری از درد، زیبایی، شکوه، تنفر یا هر حس دیگری باشد و عکاسان راویان بصری این احساس هستند. آنهایی که یاد بگیرند با عکسهایی که دارند، داستانی جذاب بسازند، عکاسانی موفق خواهند بود. هنری کارتیه برسون می گوید:
"تا آنجایی که من میدانم، عکس گرفتن وسیلهای برای فهمیدن است که نمی توان آن را از بقیه ابزار تجلی تصویری جدا کرد. عکاسی راهی برای فریاد زدن است، راهی برای رها کردن خود، نباید به آن به دید راهی برای اثبات یا دفاع از اصل یک فرد نگاه کرد. عکاسی یک سبک زندگی است".
کارهای تمام عکاسان مطرح دنیا تحت تاثیر کار کسانی است که پیش از آنان عکاسی میکردند و مطرح شده بودند. بعضی از ما استعدادی خدادای در ترکیببندی و زمانبندی مناسب داریم، اما به نظر شما کسانی که این مهارتها را ندارند، نمیتوانند با تلاش و کوشش آن را به دست بیاورند؟
برای اینکه بتوانید چاشنی مفهوم را به کارهای عکاسی خود اضافه کنید، راهی مشخص وجود دارد. سرعت بخشیدن به این روند نیازمند کار سخت، فروتنی و فداکاری است. باید کارتهای حافظه دوربین خود را زیر و رو کنید و به تک تک عکسهایی که گرفتهاید، نگاهی دقیقتر بیاندازید، از این طریق متوجه میشوید که چه چیزی شما را در این روند یاری میکند و چه عواملی تاثیری بر آن ندارند. باید به کتابهای چاپ شده از استادان مطرح عکاسی رجوع کنید تا دیدگاه و نگاه آنان را کشف کنید. فهمیدن دیدگاه عکاسان مطرح به شما کمک میکند با ایجاد دوباره کارهای آنان، دیدگاه خودتان را کشف کنید.
باید صبور، متفکر و مشتاق باشید و بتوانید خودتان را در موقعیتهایی نامناسب و بعضاً خطرناک قرار دهید تا مسیری هموار برای عکاسی بهتر شدن پیش روی خود قرار دهید.
برای ایجاد ارتباطی عاطفی با کارهای خود باید بتوانید به نوعی از هم ارزی برسید که خود عکسها، بدون نیاز به توضیح شما، تمام ظرفیتها را برای مخاطب بازگو کنند. بنابراین برای اینکه بخواهید در آثار خود مفهوم ایجاد کنید، لازم است که مطالعه کنید، تلاش کنید، شکست بخورید و سبکهای دیگر عکاسی را هم تجربه کنید تا بتوانید جایگاه و دیدگاه خود را بیابید و نگاه عمیقتری به عمق وجود خود بیاندازید تا متوجه شوید به چه سبک از عکاسی علاقهی بیشتری دارید.
با مطالعه آثار پدران هنر عکاسی، شما میتوانید عکسهایی به وجود بیاورید که تحت تاثیر عکسهایی قوی و معنادار هستند. استفاده از ترکیببندی، تکنیک یا فرایند کاری دیگران در آثار خود را سرقت ادبی به حساب نیاورید. اگر قرار باشد از تجربیات کسانی که پیش از شما عکاسی میکردند، بهره نبرید مثل این است که از کسی که تا به حال هیچ کتابی نخوانده و هیچ سر رشتهای از داستان نویسی ندارد بخواهید رمانی بسیار زیبا و پرمفهوم بنویسد.
برای دویدن اول باید راه رفتن یاد گرفت.
منبع: کجارو
پس بیایید برای چند لحظه تمام چیزی را که درباره عکاسی میدانید از یاد ببرید و از زاویه دیگری به عکسهای خود نگاه کنید. بدون شک، رعایت ترکیببندی و نکات فنی عوامل مهمی در به وجود آوردن یک عکس خوب هستند، اما تا به حال به این فکر کردهاید که چگونه میتوان عکسی به وجود آورد که علاوه بر عوامل بالا مفهوم خوبی هم در آن نهفته باشد؟ عکسی که سبک داشته باشد و نشاندهنده دیدگاه شما به عنوان خالق آن اثر باشد.
مفهوم دادن به عکس یعنی درک این که در پس هر عکسی چیزی فراتر از نمایش دیداری زمان، مکان و موضوع نهفته است. هنگامی که خودتان را به چالش بکشید تا طرز فکر و دیدگاه خود را در پس عکسهایتان قرار دهید و با کسی که عکس شما را تماشا میکند ارتباطی عاطفی برقرار کنید، احساس بسیار بهتری نسبت به آن عکس پیدا میکنید.
عکسهای شما دقیقاً باید دیدگاه و چشمانداز شما را از جهانی که در آن زندگی میکنید، به نمایش بگذارند. به عنوان مثال، اگر شما شش عکاس را به اتاقی یکسان دعوت کنید و از هرکدام بخواهید که تصویری منحصربهفرد ایجاد کنند، مسلماً نتیجه کار شش عکس کاملاً متفاوت خواهد بود. مطمئن باشید بهعنوان یک عکاس، همین حالا هم مفاهیم خاصی در عکسهای شما وجود دارند، مسئله این است که در حال حاضر شما به صورت ناخودآگاه دیدگاهتان را در عکسها اعمال میکنید و از میزان واقعی آن بیخبر هستید.
مفهوم در عمل
"مهم این نیست که به چه چیزی نگاه میکنیم، مهم آن چیزی است که میبینیم".
پس بهتر است به این فکر کنیم که چطور میخواهیم خودمان را از فلسفه طبیعت فنی عکاسی رها کنیم؟ مهارتهایی که از طریق دیدن فیلمهای آموزشی، مقالات، کلاسهای عکاسی، کارگاههای عکاسی، ویدئوهای آموزشی آنلاین و چیزهایی از این دست کسب کردهاید، همچنان در ناخودآگاه ذهن شما وجود دارند. نمیخواهم بگویم تمام این مهارتها به درد نمیخورند، برعکس، با داشتن این مهارتها است که شما میتوانید به راحتی در شرایط نوری مختلف عکاسی کنید یا حتی با استفاده از نور طرحهای مختلفی در کار خود ایجاد کنید و در یک کلام، خیلی خوب میدانید که باید با دوربین چکار کنید و این میتواند راه را برای ایجاد روش خاص خودتان در عکاسی هموارتر کند.
از تمام اینها که بگذریم، شما باید شیوه جدیدی برای عکاسی پیدا کنید، شیوهای که بتواند دیدگاه شما را نشان دهد. پیدا کردن آن هم اصلاً کار راحتی نیست و نیازمند تلاشی سخت و شبانهروزی است. اما در نهایت حسی که از آن پیدا میکنید، ارزش آن همه تلاش و سختی را خواهد داشت، به ویژه هنگامی که عکاسی حرفه اصلی شما باشد و برای کسب درآمد زندگیتان روی آن حساب کنید.
تقلید بهترین شیوه برای شروع است
برای گام اول میتوانید تلاش کنید به شیوه عکاس مورد علاقه خود عکاسی کنید. با فرا گرفتن ترفندهایی که عکاس مورد علاقه شما از آنها استفاده میکند، میتوانید دیدگاه آنها را کشف کنید. این امر به شما در رسیدن به بینش خلاقانه خودتان کمک فراوانی میکند. قرار نیست که در این راه شما دقیقاً یک عکس مشابه همان عکسی که فرد مورد مطالعهتان گرفته است، ایجاد کنید، فقط باید تلاش کنید که بفهمید او برای گرفتن آن عکس چه کارهایی انجام داده و سپس آن را از نو خلق کنید.
گام دوم شرکت در چالشهای عکاسی است. یک چالش یا تکلیف عکاسی راه مناسبی برای محک زدن جنبههای فنی و هنری شما در این امر است. بهتر است تکالیفی را که توسط عکاسان دیگر مورد قضاوت قرار میگیرند هم به این فعالیتها اضافه کنید. زیرا هنگامی که کار شما توسط عکاسان دیگر مورد بررسی قرار بگیرد نه تنها مشاورهی خوبی روی کارتان میگیرید، بلکه باعث میشود به اصطلاح پوست شما برای نقدهایی که بعداً در زندگی حرفهای با آنها روبرو میشوید، کلفتتر شود.
ممکن است شما به سبک خاصی از عکاسی، مثل عکاسی منظره یا عکاسی خیابانی تمایل داشته باشید. حال فکر کنید کسی شما را در عکاسی ماکرو، عکاسی معماری، پرتره یا هر سبک دیگری که به آن عادت ندارید، به چالش بکشد، آنگاه چه خواهید کرد؟ چنین موقعیتی شما را از حیطهای که به آن عادت دارید، بیرون میآورد و دانش شما را به عنوان یک عکاس به چالش میکشد، در عین حال میتواند ایدههایی در ذهن شما پدید آورد که بعدها در کار خودتان از آن استفاده کنید.
حال شما دارید از تمام دانش فنی خود در عکاسی بهره میبرید و در عمل از آن استفاده میکنید. انگار ناگهان این امر منطقی به نظر میرسد که لازم است برای ایجاد مفهوم در یک عکس، علاوه بر دانش فنی گسترده، تجربه فراوانی هم داشته باشید. عکاسی که تجربه کافی نداشته باشد مانند دکتری است که تازه دوره رزیدنت بودن خود را به پایان رسانده و قرار است جراح شود. شما به چنین شخصی اعتماد میکنید و اجازه میدهید شما را عمل کند یا ترجیح میدهید جراحی باتجربهتر این عمل را به دست بگیرد؟ در مورد عکاسی هم همین طور است، شما باید با پرداختن به موقعیتهای جدید و سبکهای مختلف تجارب جدید کسب کنید.
به عنوان یک عکاس شما باید تمام نکات عکاسی را فرا بگیرید و سبکهای مختلف را امتحان کرده و فرا بگیرید. تازه پس از تمام این تمرینها و کسب تجربهها است که میبینید سبک متمایز شما کم کم خودش را نمایان میکند، چرا که با تحقیق روی کار عکاسان مطرح کم کم فهمیدهاید با کار کدام عکاسان ارتباط بیشتری برقرار میکنید.
وضعیت خیالی
روشی که من برای عکاسی به آن رسیدهام این است که ابتدا موضوع مورد نظر را پیدا میکنم، ترکیببندی مناسب را انجام میدهم، خودم را در جو سوژه عکاسی قرار میدهم و سپس برای مدتی صبر میکنم. مزیت صبر کردن این است که در طول مدت انتظار تمام اتفاقاتی را که اطرافم رخ میدهد با تمام حس تحت نظر میگیرم و به جای داشتن هرگونه پیش فرضی از اتفاقات اجازه میدهم جهان اطرافم کار خودش را بکند. به چنین حالتی که دوربین را روی سه پایه قرار میدهیم و منتظر لحظه مناسب برای عکاسی هستیم (مثل اینکه فقط قلم مو را روی بوم نقاشی به حرکت درمیآوریم)، وضعیت خیالی میگوییم.
تابستان گذشته، هنگامی که در املاک ملی وایت سندز در نزدیکی آلاموگوردو (Alamogordo) نیو مکزیکو بودم، روی یکی از تپههای شنی نشسته بودم و به آسمان نگاه میکردم که رنگ آن از آبی سیر به سمت تیرگی میرفت، انگار قرار بود طوفانی از رعد و برق شروع شود. باد شروع به وزیدن کرد و شنهای سفید را در هوا پخش میکرد. رنگ آسمان به رنگ ارغوانی سیری که در تصویر میبینید، درآمد و شنها مانند اینکه در گردباد گرفتار شده باشند به حرکت در آمدند. در همین لحظه بود که حس کردم باید شاتر را فشار دهم و بنابراین توانستم با ترکیببندی مناسب و صبر کردن لحظهای خاص را ثبت کنم. سام ایبل (Sam Abell) می گوید:
"در ورای یک عکس فوقالعاده چیزی بیش از دانش و اطلاعات نهفته است. ما به دنبال ثبت تصویری هستیم که حس کنجکاوی بینندگان آن را برانگیزد و حتی بهتر از آن، بیننده را به فکر کردن وادار کند. مخاطب باید با دیدن یک عکس خوب از خودش سوالی بپرسد یا بدون پلک زدن مسخ نگاه کردن آن شود. همه ما می دانیم که یک عکس میتواند مردم را آگاه کند و احساسات مردم را برانگیزد. حال عکسی که در مخاطب هر دو حس را به وجود آورد، همان عکسی است که ما دوست داریم ببنیم و ثبت کنیم. یعنی دقیقاْ همان عکسی که به شما این انگیزه را می دهد که دوربین خود را بردارید و دوباره به عکاسی بپردازید".
هم ارزی
واژه هم ارزی در اصل از نقاش انتزاعی معروف، واسیلی کاندینسکی (Wassily Kandinsky)، سرچشمه میگیرد. هدف او ایجاد احساس و عاطفه بیشتر در نقاشیهایش بود تا از این طریق مخاطبینی که کارهای او را میدیدند، ارتباطی عاطفی با نقاشیهایش برقرار کنند. اشتیگلیتز درست در دورانی که عکاسی فقط به عنوان ابزاری برای ثبت وقایع شناخته میشد، ایده هم ارزی را وارد روند عکاسی خود کرد. اگر بخواهیم تعریفی بسیار ساده بیان کنیم، نظریه هم ارزی عقیده دارد که رنگها، اشکال و خطوط هندسی میتوانند دقیقاً احساسات درونی فرد را منعکس کنند. آلفرد با تحقیق روی کارهای کاندینسکی موفق شد مفهوم را در کارهای خود زنده کند.
این که یک عکاس بخواهد به کارهای خود مفهوم بدهد، برای شما چه معنایی دارد؟ مفهوم در عکاسی به هیچ عنوان ترجمه تحت الفظی ایجاد یک تصویر خاص نیست. مفهوم در عکاسی راهی است که در آن از دیدگاه و نظر خود استفاده میکنید تا اثری خلق کنید که نیازی به توضیح بیشتر نداشته باشد، اثری که مفهوم خاصی را برای بیننده تداعی میکند.
هم ارزی همان چیزی است که تمام عکاسان مطرح دنیا به آن رسیدهاند و در آثار خود از آن استفاده کردهاند. هنگامی که پروژه عکاسی «مادر مهاجر» اثر دوروثی لانگ (Dorothea Lange) یا عکس «سرباز در حال سقوط» روبرت کاپا (Robert Capa) را میبینیم، فوراً تحت تاثیر قرار میگیریم و نیازی نیست حتماً بفهمیم که در ورای عکس چه میگذرد و چه مفهومی نهفته است. در عکس روبرت کاپا ترس و وحشت جنگ را حس میکنیم و در اثر دوروثی لانگ رد تردید را در نگاه مادری میبینیم که کودکانش را در آغوش کشیده است.
نقطهها را به هم وصل کنید
این که یک عکس به تنهایی قادر است یک داستان کامل را بیان کند یا مقالهای عکسدار قطعات یک روایت را در کنار هم قرار میدهد، از زیباییهای عکاسی است. یک عکس بامفهوم، مانند داستانی است که ارزش تعریف کردن داشته باشد، داستانی که مخاطب را جذب خود میکند. عکس ابزاری برای نشان دادن دیدگاه شما یا دیدگاه سوژههای عکاسیتان به مخاطب است.
یک عکاس تجربه زندگی نسل بشر را به تصویر میکشد، حال این تجربه ممکن است یک نسلکشی و قتل عام باشد یا بازگشت پیروزمندانه سربازی از میدان جنگ؛ یک عکس میتواند تصویری از درد، زیبایی، شکوه، تنفر یا هر حس دیگری باشد و عکاسان راویان بصری این احساس هستند. آنهایی که یاد بگیرند با عکسهایی که دارند، داستانی جذاب بسازند، عکاسانی موفق خواهند بود. هنری کارتیه برسون می گوید:
"تا آنجایی که من میدانم، عکس گرفتن وسیلهای برای فهمیدن است که نمی توان آن را از بقیه ابزار تجلی تصویری جدا کرد. عکاسی راهی برای فریاد زدن است، راهی برای رها کردن خود، نباید به آن به دید راهی برای اثبات یا دفاع از اصل یک فرد نگاه کرد. عکاسی یک سبک زندگی است".
کارهای تمام عکاسان مطرح دنیا تحت تاثیر کار کسانی است که پیش از آنان عکاسی میکردند و مطرح شده بودند. بعضی از ما استعدادی خدادای در ترکیببندی و زمانبندی مناسب داریم، اما به نظر شما کسانی که این مهارتها را ندارند، نمیتوانند با تلاش و کوشش آن را به دست بیاورند؟
برای اینکه بتوانید چاشنی مفهوم را به کارهای عکاسی خود اضافه کنید، راهی مشخص وجود دارد. سرعت بخشیدن به این روند نیازمند کار سخت، فروتنی و فداکاری است. باید کارتهای حافظه دوربین خود را زیر و رو کنید و به تک تک عکسهایی که گرفتهاید، نگاهی دقیقتر بیاندازید، از این طریق متوجه میشوید که چه چیزی شما را در این روند یاری میکند و چه عواملی تاثیری بر آن ندارند. باید به کتابهای چاپ شده از استادان مطرح عکاسی رجوع کنید تا دیدگاه و نگاه آنان را کشف کنید. فهمیدن دیدگاه عکاسان مطرح به شما کمک میکند با ایجاد دوباره کارهای آنان، دیدگاه خودتان را کشف کنید.
باید صبور، متفکر و مشتاق باشید و بتوانید خودتان را در موقعیتهایی نامناسب و بعضاً خطرناک قرار دهید تا مسیری هموار برای عکاسی بهتر شدن پیش روی خود قرار دهید.
برای ایجاد ارتباطی عاطفی با کارهای خود باید بتوانید به نوعی از هم ارزی برسید که خود عکسها، بدون نیاز به توضیح شما، تمام ظرفیتها را برای مخاطب بازگو کنند. بنابراین برای اینکه بخواهید در آثار خود مفهوم ایجاد کنید، لازم است که مطالعه کنید، تلاش کنید، شکست بخورید و سبکهای دیگر عکاسی را هم تجربه کنید تا بتوانید جایگاه و دیدگاه خود را بیابید و نگاه عمیقتری به عمق وجود خود بیاندازید تا متوجه شوید به چه سبک از عکاسی علاقهی بیشتری دارید.
با مطالعه آثار پدران هنر عکاسی، شما میتوانید عکسهایی به وجود بیاورید که تحت تاثیر عکسهایی قوی و معنادار هستند. استفاده از ترکیببندی، تکنیک یا فرایند کاری دیگران در آثار خود را سرقت ادبی به حساب نیاورید. اگر قرار باشد از تجربیات کسانی که پیش از شما عکاسی میکردند، بهره نبرید مثل این است که از کسی که تا به حال هیچ کتابی نخوانده و هیچ سر رشتهای از داستان نویسی ندارد بخواهید رمانی بسیار زیبا و پرمفهوم بنویسد.
برای دویدن اول باید راه رفتن یاد گرفت.
منبع: کجارو