گروه جهاد و مقاومت مشرق: خانمی که شوهرش دکتر نیروی دریایی بود و از روی ناوچه ی پیکان مفقود شده بود و پسر کوچکی به نام علی داشت، می گفت: «به بچه ام نگفته ام پدرت مفقودالاثر است. گفته ام به مسافرت رفته است. نامه می نویسم و به پستچی می دهم و می گویم بیا در خانه ی ما را بزن و نامه را به بچه ام بده و بگو پدرت نامه فرستاده و یا هدایایی می خرم و به پستچی می دهم و می گویم بیا در خانه ی ما را بزن و به بچه ام بگو این را پدرت فرستاده.» این مادر دلواپس بود که اگر شوهر مفقودش نیاید، این بچه ناراحتی پیدا می کند. ولی خوشبختانه در سال ۱۳۶۹ پس از گذشت ده سال، پدر این بچه آمد.
خانم دیگری یک روز به اداره ی ما آمد و گفت: «شوهرم مفقودالاثر است و یک بچه ی سه ساله دارم؛ یک شب خواب شوهرم را دیدم. صبح که بیدار شدم به بچه ام گفتم: دیشب خواب پدرت را دیدم. بچه ام پرسید: بابا چه شکلی بود؟ شب بعد هنگام خواب به او گفتم: برو سر جایت بخواب. گفت: من سر جایم نمی خوابم. می خوام پیش تو بخوابم. پرسیدم: چرا؟ گفت : برای اینکه امشب که بابام به خوابت آمد، او را ببینم. به او گفتم: خیلی خوب، بیا پیش من بخواب. وقتی که آمد بخوابد، دیدم چیز سفتی در جیبش است. گفتم: اینها چیه؟ گفت: شکلات است. پرسیدم: از کجا آوردی؟ پاسخ داد: صبح در مهد کودک این شکلات ها را به من داده اند، نخوردم. گذاشتم امشب که بابا به خوابت آمد، این شکلات ها را به او بدهم.»
راوی: بهجت افراز
بهجت افراز در سال ۱۳۱۲در شهرستان جهرم متولد شد و از ۴ سالگی تحصیل در مکتب خانه و در ۶ سالگی تحصیلات رسمی را خود را آغاز کرد.
وی در سال ۱۳۳۰ به کسوت معلمی درآمد و موفق به دریافت دیپلم دانشسرای مقدماتی شد، سپس در سال های۱۳۴۶ در تهران در کنار تدریس به تحصیل پرداخت، و در سال ۱۳۵۰ موفق به قبولی در رشته زبان و ادبیات عرب در دانشکده علامه طباطبایی شد.
وی بعد ازپیروزی انقلاب اسلامی مدیریت مجتمع آموزشی حضرت زینب (س) در مهرشهرکرج را بر عهده گرفت و بعد از بازنشستگی نیز یک سال (۶۲-۶۱ )در سفارت جمهوری اسلامی ایران در هند به صورت افتخاری فعالیت داشت..
خانم افراز پس از بازگشت از هند از طرف مرحوم دکتر وحید دستجردی به عنوان مسوؤل اداره اسرا و مفقودین جنگ تحمیلی دعوت به همکاری شد و تا پایان سال ۱۳۸۰ در این اداره خدمت کرد.
بعد از ۱۸ سال رسیدگی به اسرا و مفقودین و نیز خانواده هایشان عنوان "ام الاسرا” را از سوی سید علی اکبر ابوترابی دریافت کرد و در زمره بانوان مبارز پیشکسوت قرار گرفت.
*سایت جامع آزادگان
خانم دیگری یک روز به اداره ی ما آمد و گفت: «شوهرم مفقودالاثر است و یک بچه ی سه ساله دارم؛ یک شب خواب شوهرم را دیدم. صبح که بیدار شدم به بچه ام گفتم: دیشب خواب پدرت را دیدم. بچه ام پرسید: بابا چه شکلی بود؟