ساختمان پزشکان، سریال طنز شبانه ای است که رسانه ملی چندی است به روی آنتن فرستاده است و اگر چه غیر از صحت چند دست اندرکار دیگر هم دارد اما سایه سبک و شیوه داستان پردازی و تصویر سازی صحت از اجتماع بر روی آن کاملا قابل حس است. آدم های رذل که هر لحظه به دنبال گذاشتن کلاه روی سر یکدیگر هستند، امضای سروش صحت است که در هر مجموعه ای که صحت حتی مشاور ان بوده است به راحتی قابل رویت است و البته ساختمان پزشکان پر است از این آدم های رذل.
باید خدا را شکر کرد که سیمای جمهوری اسلامی از آن جهت که تلاش دارد تا به شعائر اسلامی و انقلابی منتسب شود؛ تصمیم نگرفته تا این رسانه را با نام مستعار "دانشگاه عمومی" خطاب قرار دهد و به رسانه ملی اکتفا کرده است؛ اگر نه معلوم نبود که چگونه باید این تناقضات را حل کرد. این که به بهانه طنز و خندان مردم فضایی مملو از شیادی و رذالت و سوء استفاده گری را با آب و تاب به تصویر بکشیم؛ معلوم نیست بر اساس کدام یک از اهداف تربیتی رسانه ملی تعریف شده است. آدم هایی که تمام زندگی شان را حرص و طمع پر کرده است در دنیایی که برادر به برادر رحم نمی کند، هر گونه تقید به چهارچوب های اخلاقی به مسخره گرفته می شود؛ پدر فرزند را به استثمار می کشد و در نهایت یک مشت آدم رذل در کنار هم و در حالی که دستانشان در جیب هم قرار دارد زندگی می کنند.
مدیران خوشحال و راضی رسانه ملی هم بی خبر از کلاهی که تا میانه قامتشان در آن فرو رفته با شادی آمارهای مخاطبان این سریال و نقد های پر طمطراق نوشته شده بر آن را می خوانند و می اندیشند که سریال خوبی را روانه آنتن کرده اند که به خرجش می ارزد و اقلا مردم را چند دقیقه ای از ماهواره دور می کند، غافل از اینکه ساختمان پزشکان یک هجویه اجتماعی است که فضایی شبیه به "مزرعه حیوانات اورول" را به شکل استادانه ای به تصویر کشیده و با زبان تمثیل تمام ارکان اجتماعی و سیاسی را به زیر تیغ برده است.
حیواناتی که در ساختمان پزشکان زندگی می کنند؛ هر کدام نماد بخشی از جامعه امروز ایران هستند که تنها هم شان علفشان است و عجیب اینکه این سریال تنها دو بخش از جامعه ایرانی را به حساب آورده است؛ بورژوا ها و خرده بورژوا ها و تلخ تر اینکه این تفکرات مارکسیستی فوکولی مدعی روشنفکری آن در گوشه کافه تریا ها برای جامعه ایرانی هشتاد میلیونی حکم هم صادر می کنند.
برای مدیران صدا و سیما، متاسفانه ظهور سانتیمانتالیسم مارکسیستی قابل تحمل تر از شنیدن حرف های جدی است؛ اگر چه به نظر نمی رسد که این بخش از مدیریت فرهنگی از عمق فاجعه آگاه باشد، اما بعید به نظر می رسد که نسبت به اثرات چنین برنامه هایی واکنش نشان دهد. استدلالل این حضرات ساده است؛ "مردم نمی فهمند".
سانتی مانتالیسم مارکسیستی، بورژوا ها و خرده برژو اها را هجو می کند و فکر برش می دارد که با چنین هجویه هایی و پوشیدن اورکت سبز آمریکایی حالا برای خودش چریکی است و در دم آخر هم به خیال خودش کنده جامعه سرمایه داری زده ی ایران را که بورژوازی دینی بر آن حاکم است؛ می کشد و از آن طرف هم مدیران شاد و راضی فرهنگی – رسانه ای برای این ماجرا کف می زنند؛ آنتن آبرومندانه پر شده است؛ اما واقعیت نه پر شدن آنتن است و نه ارضای حس خود چریک بینی؛ حق الزحمه عوامل به حساب بانکی شان واریز شده است.