به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، کتاب «هفتسین روی خاک» به خاطرات رزمندگان از نوروز میپردازد. در خاطرهای به نام «حال و هوای عید» میخوانیم:
من دو سال عید را در اسارت و در اردوگاه «18 بعقوبه» گذراندم. با امکانات کمی که داشتیم، سعی میکردیم مراسم شب عید را برگزار کنیم. بچهها با دودههای تهدیگها، رنگ مشکی درست میکردند، با علفهای توی حیاط، رنگ سبز و با گلهای قرمز توی باغچه، رنگ قرمز، رنگها را بری تزئینات و نقاشی در و دیوار آسایشگاه، در ایام عید نیاز داشتیم.
با کاغذهای روزنامه، نوارهای تزیین درست میکردیم و به در و دیوار آسایشگاه میچسباندیم. عید که میشد، احساس میکردیم در ایران هستیم. عراقیها هم خوششان میآمد و میگفتند:
ـ«عجب چیزهایی درست کردهاید!»
روزها عید، عراقیها زیاد ما را اذیت نمیکردن. آنها با علاقه به کارهای ما نگاه میکردند. باورشان نمیشد که بچهها با دست خالی، این همه کار را انجام میدهند. چند تا از نگهبانها و سربازهای شیعه عراقی، هوای ما را داشتند و زیاد اذیتمان نمیکردند.
با خمیرهای داخل نانها، شیرینی درست میکردیم و برای گرم کردن ظرف و سرخ کردن شیرینیها از صابونی استفاده میکردیم که در مازندران به نام «شِلِه» معروف است. بعضی از بچهها فهمیده بودند، این صابونها آتش میگیرد، چالهای کندند، صابون شله را گذاشتند توی چاله و آن را آتش زدند. صابون میسوخت و سیاه میشد و گر میگرفت، بعد پیت حلبیای روی آن میگذاشت تا گرم شود. بچهها به این وسیله شیرینیها را در روغن سرخ میکردند.
بچههای هنرمندی هم آنجا بودند که نخهای گونیها را تاب میدادند و با آنها، صنایع دستی مثل گیوه و سبد درست میکردند، با هستههای خرما هم، تسبیح یک تعداد از بچهها که مجبور بودند با عراقیها در ساخت و نصب سیم خاردار همکاری کنند، از تکههای سیمخاردارها میدزدیدند و با آن سوزن درست میکردند.
برای ساخت صنایع دستی از همین سوزنها استفاده میکردیم. با سنگها، اشیای زیادی به شکلهای مختلف درست میکردیم و به عراقیها میفروختیم، و در عوض از عراقیها، سماق، سنجد و وسایل هفتسین میگرفتیم. مسواک، خمیر دندان و آفتابه را هم در عوض دادن صنایعدستی، از عراقیها میگرفتیم.
یکی از بچهها، چهار ماه قبل از سال نوی 1369 شروع کرد به کارکردن روی کنده درخت خشکشده توی حیاط اردوگاه، تویش را خالی کرد و به شکل استوانه توخالی درآورد. پوست گربه مرده را هم خشک کرد و با کنده درخت و پوست گربه، تیمپو درست کرد و با آن، شب عید دل بچهها را شاد کرد.
اطلاعات مربوط به لحظه تحویل سال را از روزنامههای عراقی میگرفتیم. کردهای عراقی که مراسم سال نویشان شبیه مراسم ما است، در روزنامههایشان راجع به سال نو مینوشتند. بچههایی که عربی بلد بودند، مطالب روزنامهها را ترجمه میکردند و ما را از کم و کیف آن باخبر میکردند. شب عید، به گروههای مختلف تقسیم میشدیم و دور یک سفره جمع میشدیم. دعای سال تحویل را دستهجمعی خواندیم. یکی هم آمد جلو و دعا خواند و ما پشت سرش تکرار کردیم.
در کمپ ما، سه سوله هزار نفری بود و در دو سوله پانصد نفری ما چند روز قبل از عید، سعی کردیم مطابق میل عراقیها رفتار کنیم و سروصدا نکنیم. عید که شد، از عراقیها خواستیم اجازه بدهند با دوستانمان در سولههای دیگر، دید و بازدید عید داشته باشیم. رضایت عراقیها را گرفتیم و روز عید از صبح تا ظهر، عراقیها بچههای سولهها را جابهجا میکردند تا بتوانند همدیگر را ببینند.
بچهها با هم روبوسی میکردند و صنایع دستی و شیرینیهایی که درست کرده بودند را به همدیگر عیدی میدادند. دید و بازدیدها فرصت خوبی بود که بچهها بهسرعت اطلاعاتشان را با هم رد و بدل کنند و خبرها را به هم بدهند.
موقع تحویل سال هم شاد بودیم و هم غمگین آنهایی که زن و بچه داشتند، یاد خانوادهشان میکردند و ناراحتیشان گل میکرد. سعی میکردیم به آنها دلداری بدهیم.
* کتاب «هفتسین روی خاک» نوشته مریم سادات ذکریایی، ناشر: کنگره شهدای مازندران
کد خبر 551273
تاریخ انتشار: ۱۴ فروردین ۱۳۹۵ - ۰۸:۲۹
«حال و هوای عید» عنوان خاطرهای از کتاب «هفتسین روی خاک» است، در این خاطره آمده است: روزها عید، عراقیها زیاد ما را اذیت نمیکردند. آنها با علاقه به کارهای ما نگاه میکردند. باورشان نمیشد که بچهها با دست خالی، این همه کار را انجام میدهند. چند تا از نگهبانها و سربازهای شیعه عراقی، هوای ما را داشتند و زیاد اذیتمان نمیکردند.