من یک پاسدار با لباسی سبز برگرفته از علوی بودن رهبرم امامم سیدعلی خامنه ای (حفظه‌الله) با استعانت از خدای متعال و امام زمان(عج) که جانم به قربانش. امامی که در سن 5 سالگی بارسنگین من بچه شیعه نافرمان و گناهکار را به دوش کشید...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - ظاهراً شهادت یک حادثه یا ‌یک نقطه نیست بلکه یک جریان است و فقط در تجلّی تیر و خون و شمشیر خلاصه نمی‌شود. اصل شهادت در همان جهاد و مجاهدت است،‌ که به دنبال خود شهادت دارد. شهادت برای دلخوشی مجاهدان است،‌ در پایان خط زندگی دنیا؛ این طور اگر در بستر هم بمیری شهیدی. شهادت یک سبک زندگی است؛ سبک زندگی نه سبک مرگ! حالا در این بین شهادت به سبک گمنام‌ شدن نصیب یک مجاهد بشود دیگر اوج خوشبختی است. زیرا شهید گمنام یعنی کسی که به مادر سادات اقتدا کند.

این‌ها را گفتیم تا از شهید مدافع حرمی روایت کنیم که هر موقع وارد هیئت یا جلسه روضه حضرت سیدالشهداء(ع) می‌شد، شروع می‌کرد به مجلس‌گردانی! در وسط مجلس می‌ایستاد و سینه می‌زد و دیگران را به عزاداری دعوت می‌کرد. به سراغ خانواده‌ای رفتیم که 10 روز از مهدی خبر نداشتند و وقتی هم اطلاع پیدا کردند نتوانستند برای آخرین بار چهره‌اش را ببینند. حالا خود مهدی هر شب به خواب هانیه همسرش می‌آید و به او می‌گوید؛ چرا گریه می‌کنی؟ من هنوز زنده‌ام... و چنان آرامش،‌ متانت و صبر زینب‌گونه‌ای به همسرش القاء کرده که وقتی با او صحبت می‌کنی باور نداری که چندی است عزیزی را از دست داده است. یاد‌ آن مصاحبه کوتاهی که مهدی قبل از رفتنش در قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیاء(ص)-محل کارش انجام داده می‌افتیم که در آن از انگیزه‌های حضورش در جمع مدافعان حرم صحبت می‌کند؛ «کشور سوریه مردم مظلومی دارد. هرجا که صدای مظلومی شنیده می‌شود، وظیفه مسلمانان است که به کمکش بشتابند». بسیاری از دوستان و همکارانش با شنیدن این سخنان و رفتارهای خاص مهدی به این باور رسیده بودند که دنیا برای مهدی دیگر تمام شده و او دیگر تعلقی به این جهان ندارد. چرا‌که او تنها 10 روز در مناطق عملیاتی حضور داشت و به درجه رفیع شهادت که سال‌ها در مجالس عزاداری امام حسین(ع) از ائمه اطهار طلب کرد، ‌نائل آمد.

شهید مهدی حیدری متولد بیست و هشتم بهمن‌ سال 1363 در قروه همدان،‌ دارای کمربند مشکی جودو، خادم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع)، مربی دفاع‌شخصی و از همه مهم‌تر جوانی که با داشتن همسر و یک پسر که اول اردیبهشت‌ وارد پنج سالگی شد از همه تعلقات دنیوی گذشت و بیست و یکم دی‌ سال 94 در سوریه به شهادت رسید. در حالی که 10 روز بعد، خبر شهادتش را به خانواده‌اش دادند. در ادامه مشروح مصاحبه ما با دوستان و همسر شهید مدافع حرم جاویدالاثر مهدی حیدری را مطالعه بفرمایید.

تقریباً‌ بیش از سه ماه است که هانیه مالمیر، در غم فراغ همسرش مهدی حیدری صبوری حضرت زینب(س) و غیرت حضرت عباس(ع) را تمرین می‌کند و به پسر پنج ساله‌اش محمدمهدی می‌آموزد. وقتی با او تماس گرفتیم نه مثل یک همسر جوان بیست و هفت‌ساله بلکه مثل فردی پخته و روزگار دیده و اهل‌بیتی با سؤالات ما برخورد کرد و از خاطراتی گفت که این‌روزها یادگاری‌هایی از همسرش هستند که به هرکدام‌شان عشق می‌ورزد. مصاحبه را با سؤالی از سال شروع زندگی مشترک و این‌که وقتی مهدی با خانواده‌اش به خواستگاری آمدند با شغل پاسداری و درآمد پایین او مشکلی نداشتید، آغاز کردیم. و حال برسیم به پاسخ‌های همسر شهید:

تصور نمی‌کردم روزی شهید بشود
سال 86 که با هم ازدواج کردیم،‌ مهدی سه سالی می‌شد که پاسدار بود. خدمتش را در سپاه کرج شروع کرد و یک ماه پس از ازدواج به نیروی زمینی سپاه رفت. آن زمان در قسمت مخابرات بود و به گفته خودش شغل کارمندی داشت. به همین‌خاطر هیچ‌گاه تصور نمی‌کردم که روزی به شهادت برسد. اما بعدها در طول زندگی احساس مسئولیت‌های مهدی را در مقابل اتفاقات مختلف نسبت به انقلاب و مردم دیدم به این نتیجه رسیدم که او آدمی نیست که تنها به آرامش خود بیندیشد و دیگران برایش اهمیتی نداشته باشند.

می‌دانستم او دست‌بردار نیست
طولی نکشید که آقا مهدی لیسانس آی‌تی‌شان را گرفتند و به بخش نظامی منتقل شدند. شاید وقتی اتفاقات شمالغرب در سال 90 به شدت خودش رسید و او داوطلبانه به جمع مجاهدان مقابله با این فتنه‌ها شتافت دیگر فهمیدم او کسی نیست که دست روی دست بگذارد. حتی وقتی ابتدای سال 94 به قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیاء(ص) انتقال پیدا کرد هم اضطرابم تمامی نداشت. چون می‌دانستم او دست‌بردار نیست؛ ماه‌ها برای رفتن به سوریه تلاش کرد و بالاخره هم به مقصودش رسید.

مهدی عاشق پسرمان بود؛ وقتی پسرمان بدنیا آمد آن‌قدر خوشحال شده بود که با شناسنامه به بیمارستان آمد. وقتی صفحه اول شناسنامه را باز کردم دیدم نامش را گذاشته «محمدمهدی»! همیشه هم تأکید می‌کرد او را محمد یا مهدی صدا نکنید نام کامل پسرم هست؛«محمدمهدی». هر موقع دوستان و آشنایان از او به خاطر گذاشتن این اسم سؤال می‌کردند که اسم خودت هم مهدی است،‌چرا اسم این فرزند را محمدمهدی گذاشته‌ای؟! مهدی هم در جواب می‌گفت؛ نام امام زمان آن‌قدر زیباست که حیفم آمد روی پسرم نگذارم.

محل کار همسرم از خانه‌مان که ورامین است خیلی دور بود، ایشان قبل از روشنایی می‌رفت و حداقل سه‌ساعت در راه بود. به همین‌خاطر در طول‌هفته کمتر محمدمهدی را می‌دید، اما در روزهای تعطیل جبران می‌کرد و این پدر و پسر همه‌‎جا با هم بودند. اصلاً پسرمان می‌دانست این پنج‌شنبه و جمعه یا بهشت زهرا می‌روند و یا حرم حضرت عبدالعظیم حسنی و خودش را آماده می‌کرد. اما هفته آخر هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که هم بهشت زهرا رفتیم و هم حضرت عبدالعظیم را زیارت کردیم.

آن روز یکی از دوستان شهید حیدری با خانواده‌شان در ماشین ما بودند و بعد از زیارت حضرت عبدالعظیم به طرف بهشت زهرا رفتیم. وقتی وارد اتوبان مربوط به بهشت زهرا شدیم یک حالت ذوق‌زدگی خاصی در محمدمهدی بوجود آمد. در طول این چهار سال چنین حالت ذوقی را در پسرم ندیده بودم. آقا مهدی در پاسخ به این سؤال که این ذوق محمدمهدی برای چه بود؟،‌گفت که می‌داند که پدرش روزی شهید می‌شود و در این جا خاکش می‌کنند، خوشحال شده است. دوستش گفت شهادت لیاقت می‌خواهد و او یک جوابی داد که قدری من را ترساند... آقا مهدی گفت حالا می‌بینی که چه کسی لیاقت دارد... حتی همسر دوستش پس از این سخن به من گفت از نظرمن نگذارید به سوریه برود.

وقتی به خانه آمدیم دوستش به مهدی گفت ان‌شاءالله بروید و برگردید یک بنری برای عرض زیارت قبول برای شما نصب خواهیم کرد. ایشان هم گفت اگر افقی آمدم که نمی‌خواهد ولی اگر عمودی برگشتم همه یکی دو بنر برایم خواهند زد. از او پرسیدیم چرا دو تا؟ گفت یکی جلوی خانه پدرم و یکی در مقابل منزلم.

خانم؛ پیشاپیش تولدت مبارک
19 دی با هم تماس تلفنی داشتیم که گفتند می‌دانم 24 دی تولد شماست،‌ ان‌شاءالله روسفید برگردم تماس می‌گیرم و روز تولدتان را تبریک خواهم گفت، اگرنه پیشاپیش تولدتان مبارک. و دیگر از ایشان خبری نداشتم تا خبر شهادتشان را یکم بهمن‌ به ما دادند. آن روز بسیار شوکه شدم و ترسیدم. تا سه روز هم گریه می‌کردم.

امروز به من می‌گویند تو خیلی صبوری! بله، این صبوری را هم از خود مهدی یاد گرفتم. مهدی واقعاً خیلی صبور بود. از طرفی هم اعتقاد دارم مهدی برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و این شهادت بسیار ارزش دارد. من همیشه فکر می‌کنم داغ من کجا و داغ بی‌بی زینب(س) کجا... بنابراین خجالت می‌کشم که فریاد عزاداری برآورم.

تقلا برای حضور در میدان نبرد
به دلیل اضافه وزن، با حضور او در میدان رزم موافقت نمی‌کردند. به همین‌خاطر بعد از ماه مبارک رمضان به مدت 40 روز هم روزه گرفت و پس از افطار هم ورزش می‌کرد. وقتی به وزن مناسب رسید هم به او می‌گفتند؛ تو مرد رزم نیستی! اما هشت ماه تلاش کرد و در دوره تخصصی تیراندازی و آمادگی رزم هم حضور یافت تا همه‌ شرایط برای اعزام به سوریه را به دست آورد.
رزمنده‌ها می‌گویند شب‌آخر آقا مهدی از فهرست اعزام خط خورد و به او گفتند به منزل برود. تا صبح گریه کرد؛ اما می‌گویند موقع نماز صبح یک آرامش خاصی داشت. از او سؤال کردیم که چه شده به منزل می‌روی؟ گفت اگر خدا بخواهد نامم در فهرست خواهد بود. همان هم شد و فرمانده، اولین نامی را که خواند،‌ مهدی حیدری بود. اصلاً تعجب نکرد و برایش عادی بود. رفت از داخل ماشین پاسپورتش را آورد تا کارهای مربوط به اعزام انجام شود.

دیگر هیچ وقت برنگشت!

روز اول که به دنبال بنده آمدند فکر کردم برای دیدن پیکر آقا مهدی می‌روم و بعد فهمیدم که برای خواندن وصیت‌نامه است. چرا‌که تنها خانم حاضر در محل من بودم. از هرکسی هم سؤال می‌کردم جوابی به من نمی‌داد. وقتی وصیت‌نامه خوانده شد از پدر خودم سؤال کردم پس پیکرش چه شد؟ گفت آقا مهدی پیکر ندارد! البته در ابتدا می‌گفتند موشکی به آمبولانس‌شان زده‌اند که چیزی از پیکر او باقی نمانده است و سپس گفتند یکی از دوستان مهدی مجروح می‌شود، او برای آوردن دوستش جلو می‌رود و از ناحیه سر تیر می‌خورد.
به نیابتش می‌رویم به زیارت شهدای گمنام
فقط از این ناراحت شدم که اگر پیکرش برمی‌گشت محمدمهدی می‌توانست برای آخرین بار پدرش را ببیند. الان هم به نیت او هر پنج‌شنبه می‌رویم گروه شهدای گمنام امامزاده طاهر خیرآباد زیارت می‌کنیم. البته همزمان با شهادت او یک شهید افغانستانی هم به امامزاده آوردند،‌ چون پدر و مادری ندارد به نیابت آنها هم به این شهید ادای احترام می‌کنیم. هر وقت حضرت زینب(س) اجازه دادند پیکرش برمی‌گردد. اما من به سالم بودن پیکر او ایمان دارم، چون مهدی هیچ‌وقت غسل جمعه‌اش ترک نمی‌شد. از طرفی هم بارها به خواب من آمده‌ و گفته‌ من زنده‌ام.
پشیمان نیستم
وقتی به من گفت می‌خواهد به سوریه برود کاملاً‌ مخالفت کردم. مهدی به من گفت پس امسال محرم نه من به هیئت می‌روم و نه می‌گذارم شما بروید. اگر سلفی‌ها هم به حرم حضرت زینب(س) صدمه بزنند من یک لحظه هم با تو زندگی نمی‌کنم. وقتی دیدم آن‌قدر برایش اهمیت دارد، موافقت کردم. بعد از دوره آموزشی و موقع وداع که قرآن را روی سرش گرفتم به من گفت: همه حرف‌ها و تهدیدهایی که کردم شوخی بود. اگر واقعاً‌ راضی نیستی،‌ نمی‌روم. من هم گفتم برو خدا پشت و پناهت و او هم رفت. بماند که بعد از شهادتش بسیاری به من طعنه زدند که چرا اجازه دادی برود اما من اصلاً‌ پشیمان نیستم. مهدی برای همان اعتقاداتی رفت که عمری در مسیرش تلاش کرده بود. به نظر من او عاشق اهل‌بیت بود و معشوق همیشه در مسیر عشق قدم برمی‌دارد.

فقط شهادت او را آرام کرد
سجاد نیکومنش سال 89 که وارد نیروی زمینی سپاه شد برای اولین‌بار مهدی حیدری را دید. وقتی صبر و شکیبایی،‌ مهربانی و خیرخواهی او را دید، باب این رفاقت باز شد. وی می‌گوید: صبر و شکیبایی او در برخی اوقات فتنه‌ها و درگیری‌هایی را میان دوستان از بین می برد. سعی می‌کرد مشکل دیگران را به هر صورت حل کند و سنگ‌صبوری برای دوستان و همکاران باشد.
وی با بیان اینکه شهید حیدری عاشق امیرالمومنین(ع) بود، اضافه کرد: با وجود اینکه سید نبود اما عیدغدیر اسکناس‌های نو تهیه می‌کرد و به دوستان و همکاران عیدی می‌داد. در مجالس اهل‌بیت، مجلس‌گردانی می‌کرد، حتی در مراسم‌های سازمانی که افراد برای خودشان یک سیستمی قائل هستند او به هیچ‌چیز، جز گرم‌کردن مجلس روضه حضرت سیدالشهداء(ع) نمی‌اندیشید.

نیکومنش خاطرنشان کرد: شرایط کاری مهدی بعد از انتقال به قرارگاه خاتم بهتر شده بود اما این آرامش‌های دنیوی، مهدی را راضی نمی‌کرد. به همین‌خاطر برای رفتن به سوریه هرکاری کرد تا اعزام شود. حتی بارها به نیروی زمینی مراجعه کرد تا این اتفاق هرچه زودتر بیفتد.
وی درباره روز آخر و سپردن مسئولیت وصیت‌نامه، گفت: یک روز قبل از اعزام با من تماس گرفت و گفت خانه هستی، می‌خواهم بیایم ببینمت. ماشینش و یک وصیت‌نامه به من داد و رفت. من به او گفتم خودت سالم برمی‌گردی و وصیت‌نامه را به خودت می‌دهم. از من خواست وصیت‌نامه را به مسئول نمایندگی ولی فقیه در قرارگاه خاتم بدهم. این سخن او خیلی مرا ترساند که نکند مهدی شهید شود. طولی نکشید که همسرش با من تماس گرفت که مهدی چند روزی است تماس نگرفته و ابزار نگرانی کرد. تا اینکه در حرم امام(ره) بودم که به من اطلاع دادند مهدی شهید شده است.

نیکومنش در پایان اظهار کرد: مهدی حیدری همانند پاسدارهای سال 58 زندگی و رفتار می‌کرد. در محله ورامین منشأ خیر و اثر بود. خادم حرم حضرت عبدالعظیم بود و بسیار زندگی ساده و بی‌ریایی داشت. با همه این مشکلاتش رفت و در سوریه با دلاوری‌ها و ایثارگری‌هایی که از خودش به جای می‌گذارد، سرانجام در یک محاصره‌ منطقه خان‌طومان  با شلیک گلوله قناصه به زمین می‌افتد و به شهادت می‌رسد.

تصاویر شهدا را در فضای اتاقش نصب کرده بود

محمدرضا خرمی مسئول اداری‌پشتیبانی نمایندگی ولی فقیه در قرارگاه سازندگی خاتم دیگر دوست شهید مهدی حیدری است که بیش از دیگران روزهای آخر با این شهید بزرگوار بوده است. او می‌گوید اتاق محل کارش مملو از تصاویر شهدای مدافع حرم و صابرین بود؛ در اتاقی که او به عنوان افسر آی‌تی فعالیت می‌کرد. واقعاً برای شهادت آمادگی داشت، زیرا یک روز قبل از شهادت از سوریه با من تماس گرفت و از همکاران حلالیت خواست. مهدی واقعاً‌ آگاهانه به استقبال شهادت رفت.

وی افزود: یک هفته قبل از اعزام به سوریه پسر 4 ساله‌اش را به محل کارش آورد؛ کاری که تا آن روز هیچ‌گاه انجام نداده بود. این کار نشان می‌داد که او می‌خواهد با ما یک اتمام حجتی داشته باشد که فرزندش با محیط سپاه آشنا شود و از طرفی هم همکاران و دوستان هم خانواده و فرزندش را فراموش نکنند. این ارتباط بعد از شهادت با فرزندش ادامه پیدا کند.

بخشی از وصیت‌نامه شهید مهدی حیدری
مهدیا جانا شنو از ما سلام
 جان به قربان توایم مولا سلام
«این وصیت نامه عبد حقیر، بنده گناهکار و امیدوار به رحمت خدای مهربان مهدی حیدری است.»«در ابتدا به یگانگی خداوند شهادت میدهم و سپس به حقانیت رسولش محمد مصطفی(ص) و قرآن کتاب زندگی و به ولایت علی مرتضی(ع) و همسرش زهرای زکیه(س) و به اولاد علی(ع) و زهرا(س) که درود خدا بر اولین آنها تا آخرین آنها مهدی موعود(عج) و مظلوم ترین مرد تاریخ علی(ع) که نامش برای بزرگ مردان تاریخ مایه آرامش و قدرت و برای مظلومان مایه شهامت و برای من حقیر یک دنیا حرف، کسی که در اوج قدرت و در عین حقانیت شاهد رحلت رسول خدا(ص) بود و همچنین سیلی خوردن ناموس خدا و به خاطر مظلومیتی که داشت ریسمان بر گردنش افکندند تا بلکه شیر خدا را در بند کنند ، اما زهی خیال باطل ، یا علی جان (ع) یا زهرا(س)، جان ناقابل من فدای شما و راه شما وفدای حقانیت شما و فدای اولاد شما، ان شاءالله که بپذیرید.

من یک پاسدار با لباسی سبز برگرفته از علوی بودن رهبرم امامم سیدعلی خامنه ای (حفظه‌الله) با استعانت از خدای متعال و امام زمان(عج) که جانم به قربانش. امامی که در سن 5 سالگی بارسنگین من بچه شیعه نافرمان و گناهکار را به دوش کشید و چقدر از دست من خون جگر خورد ، مولا جان شرمنده هستم ببخشید که شما را این قدر خون جگر کردم خدایا تنها تو و اولیایت بودید که در سختیها مرا همراهی کردید و یاریم نمودید، یا صبور ، یا رحمان ، یا رحیم ایاک نعبد و ایاک نستعین.

خلوص در عمل تنها چاره ساز است ای عاشقان اباعبدالله الحسین(ع) بایستی محتوای فرامین امام خمینی(ره) و رهبر عزیزمان امام خامنه ای(حفظه‌الله) را درک و عمل نماییم، بصیرت داشته باشیم تا بلکه قدری از تکلیف خود بابت شکر گذاری به جای آورده باشیم بی‌طرفی در دعوای حق و باطل معنا ندارد و باید در مقابل باطل ایستاد.»
منبع: کیهان