رمضان این ماه مهمانی خداوند و ماه رحمت و برکات الهی، ایام و اوقات مغتنمی برای عبودیت و توکل و توسل به درگاه ربوبی بوده و مردم دامغان نیز مانند سایر نقاط در این ماه خیر، از قدیم آداب و مراسمی داشته و دارند که بایستی یادآوری و ثبت شود، شاید در این اشارات، نکات ویژه ای نهفته باشد که مورد توجه واقع شود:
سحرخوانی و شب زنده داری:
اولین ماه رمضان که در خاطر نگارنده باقی مانده، اتفاقاً مانند همین سالها، مصادف با فصل تابستان بوده است. در آن زمان یعنی سال های 1328 و 1329 شمسی، دامغان فاقد برق دائم بود و جدیداً یک کارخانه برق خصوصی دایر شده بود که روشنایی خیابان ها و معابر را تامین کرده و انشعابات خانگی بسیار محدود بود و اکثرا قدرت خرید امتیاز برق را نداشته و عمدتاً از چراغ های نفتی مثل "لامپا” و "فانوس” استفاده می کردند و لوازم صوتی مانند "رادیو” در خانه های دامغان پایگاه معدودی داشت و "بلندگو” که اصلا به این شهر راه نیافته بود و اوقات شرعی، از طریق "سحرخوانی” (تلاوت قرآن کریم و مدح و منقبت پیامبر اکرم و ائمه اطهار به ویژه امام علی علیه السلام) و "اذان گفتن” در اوقات ویژه صبح و ظهر و مغرب، به آگاهی مردم می رسید، بدین ترتیب که افرادی در هر محل از چند ساعت باقی مانده به وقت سحر، به پشت بام مساجد و منازل رفته، به سحر خوانی می پرداختند و در این موقع زنان کدبانو از خواب برخاسته و به پختن سحری اقدام و غذا را برای خوردن آماده می کردند.
از سه ربع یا یک ساعت به اذان صبح، بار دیگر صدای سحرخوانان به گوش می رسید که مردم را برای تناول غذای سحری آگاه می نمودند. ناگفته نماند که افرادی در هر محل، از روی خیرخواهی و اینکه خانواده ها خواب نمانند، به درب هر یک از منازل مراجعه و با زدن کوبه آهنی که بر روی درهای چوبی نصب بود، به اهالی خانه ها بیدار باش می گفتند و بدین ترتیب کمتر خانواده ای در خواب می ماند و همگی از فیوضات سحری بهره مند می شدند و بیدار کننده را دعاگو بودند. در خصوص بیدارباش گفتن اشخاص، نقل خاطره ای شاید خالی از لطف نباشد که باید به عرض برساند، آن زمان در همسایگی ما پیرزن شوخ طبعی بود از اهالی روستای "شامان” که اظهار می داشت، مردی از اهالی روستای مزبور در ماه مبارک رمضان چماقی به دست می گرفت و ساعاتی باقیمانده به سحر، با چماق خود محکم به درب منازل می کوفت و می گفت: "مومن، وقت پختنه” (یعنی موقع پختن غذا است)، و در نزدیکی های سحر مجددا به درب خانه ها می کوفته و می گفت: "مومنین وقت خوردنه” (یعنی موقع خوردن غذای سحری است)، که با این شکل همه اهالی روستا را از خواب بیدار می کرد و مردم نیز به این وضع عادت داشتند.
پس از صرف غذای سحری، یکی از افراد خانواده که به قرآن و متون عربی مسلط بود، دعای سحری را با صدای بلند می خواند و دیگر اعضای خانواده نیز دعا را زمزمه می کردند و با قرائت کننده دعا همراهی می کردند و چه بسا افراد که از این طریق دعا را در حافظه، حفظ می کردند. پس از قرائت دعای ویژه سحر و اعلام وقت اذان صبح، همان طور که اشاره شد، صدای اذان از پشت بام مساجد و اغلب منازل به گوش می رسید و اغلب بزرگان خانواده برای ادای نماز جماعت صبح، به مساجد محل می رفتند و نیز باید گفته شود، اولیای خانواده برای اینکه فرزندان را از همان کودکی با عبادت مانوس کنند، موقع مراسم سحری فرزندان پنج یا شش ساله و بیشتر را از خواب بیدار کرده و به خواندن نماز و گرفتن روزه، تشویق می کردند و نگارنده که در سنین فوق قرار داشتم، به یاد می آورم، نماز و روزه را از همان زمان شروع کردم و نیز اکثر هم سن و سال هایم بنا به تربیت خانوادگی به این امر دینی پرداخته و بین بچه ها رقابت بود و چنانچه از رفقا کسی در روزه و نماز غفلت می داشت، مورد سرزنش قرار می گرفت و باید متذکر شود، روزه گرفتن ما چنانچه در این زمان متداول است، به صورت "کله گنجشکی” بود و چون در سنین فوق تاب گرسنگی ممکن نبوده و نیست، روزه ما تا ظهر دوام داشت و در این وقت افطار می کردیم و شادروان مادرم برای دلگرمی ما می گفت روزه یک روز کامل است و برای این که روزهای شما بچه ها یک روز محسوب شود، من هر دو نصف روز را با نخ و سوزن به هم می دوزم تا یک روز کامل شود (و حتی نخ و سوزن را نشان داده و دوختن را جلوه می داد) و می گفت بدین ترتیب خدا از شما قبول می کند و برایتان ثواب بسیاری خواهد داشت. به هر صورت در آن زمان والدین به این صورت فرزندان خود را به عبادت رهنمون می شدند و انجام وظایف دینی، از کودکی برای همیشه با جان همگان عجین شده و کمتر غفلت پیش می آمد.
به هر حال به طوری که متذکر شد، یادمان نگارنده از اولین ماه های رمضان در فصل تابستان بوده است و چون برق و وسایل خنک کننده امروزی وجود نداشته، برای دوری از گرما، همه خانواده ها افطار را در حیاط یا ایوان منزل و اغلب سحری را روی پشت بام که بهترین مکان برای خواب در گرمای تابستان بود، صرف می کردند و استفاده از مکان های یاد شده واقعا صفا و معنویت خاص داشت و نور ماه و درخشش و جابجایی ستارگان برای بچه ها شادی آفرین بود، به ویژه موقع سحرخوانی و اذان صبح و مغرب، که در این خصوص نیز رقابت وجود داشت و هر کس سعی داشت، این معنویات را به نحو مطلوب تری به سمع همگان برساند.
جلسات قرآنی بانوان:
در ایام ماه مبارک رمضان چنان که از این زمان نیز مرسوم است، در محلات مختلف جلسات تلاوت قرآن و دعا برگزار می شد و تا سالی که در دامغان اقامت داشتیم، این جلسه در منزل ما تشکیل و چنانچه قبلا بیان کرده ام، چون مادرم شادروان "مدینه علی زرگری” به علوم قرآنی و مسائل مذهبی مسلط بود، تقریباً کلیه بانوان محل و حتی محلات دیگر شرکت می کردند و هر روز یک جزء قرآن تلاوت و در این جلسات که به "مقابله” شهرت داشتند و مادرم اداره جلسات و نیز رفع اشتباه قارئین را عهده دار بود و در آخر نیز دعای روز توسط ایشان قرائت و همه گوش فرا می دادند. در اینجا برای نشان دادن اخلاص مردم در عبادت خاطره ای نقل می کنم:
آن زمان در همسایگی ما پیرزنی "روشن دل” زندگی می کرد که به این جلسات مذهبی سخت علاقه مند و پایبند بود و برای آمدن از منزل خود جهت شرکت در جلسات فوق، هیچگاه به کمک و همراهی کسی نیاز نداشت و فقط برای استماع قرآن و دعا حاضر می شد و به قدری به این امر مقید بود که اغلب برای شنیدن دعای سحر در همان تاریکی خود را به منزل ما می رساند و مادرم وظیفه خود می دانست که اختصاصاً دعا را برای او تکراری قرائت کند و ناگفته ماند که گاهی نیز بعضی از همسایگان علاقه مند نیز با ایشان همراه می شدند، تا از فیض دعای سحر محروم نمانند، زیرا همان طور که گفته شد در آن زمان اکثر منازل فاقد برق و رادیو بود و بدین شکل از ادعیه استفاده می کردند.