پیش از آنکه در مورد فیلم نظر بدهیم باید چند نکته را در نظر بگیریم، ابتدا آنکه فیلم روایت یک شب تا صبح زنی است که قرار است آخرین ساعات را با همسرش سپری کند و همین ساعات است که ایجاد موقعیتهای متفاوت و خاص را در پی دارد، تصور اینکه زنی میخواهد برای آخرین دقایق حضور بر بالین همسرش برنامه ریزی کند سخت است و «دلبری» روایت دیگری از آخرین شب به مخاطب نشان میدهد، روایتی عاشقانه اما نایاب، خاص و غیر تکراری.
هنگامه قاضیانی در نقش همسر جانباز تقریبا تمام بار حسی فیلم را برعهده دارد و اینبار قهرمان داستان جنگی ما در دل شهر اتفاق افتاده یک زن است، زنی که نه تنها دوران جنگ بلکه پس از آن نیز نقش مهمی در زندگی داشته است. قهرمان فیلم«دلبری» نمونه یک زن کامل است و آنچه ما در یک شب عشقبازی او با همسرش میبینیم محصول مدیریت او بر خانواده و اشراف یک بانوی ایرانی بر جایگاه اثر گزارش بر خانه و خانواده است، فرزندان در عین تفاوتهای اخلاقی تربیت درستی دارند و نحوه تعلیم اصول زندگی به هرکدام از فرزندان با توجه به جنسیت و روحیه آنان متفاوت است، شاید اگر بگوئیم «دلبری» فیلمی در جهت نمایش سبک زندگی صحیح ایرانی است مبالغه نکرده باشیم چرا که شیوه زندگی خانواده جانباز آخرین فیلم سیدجلال اشکذری بسیار پر رنگ است. قاضیانی با شناخت درست از زندگی یک جانباز و مرارتها و سختی هایی که همسران جانبازان طی کرده اند را به نمایش میگذارد اما اتفاقی که بازی وی را در نقش همسر جانباز با تمام آثار دیده شده با این مضمون متفاوت میکند عاشقانههای او با همسر قطع نخاعش است.
قاضیانی در نمایش رابطه، عواطف و احساسات میان جانبازان با همسر خود قرم رو به جلو برداشته و در دقایقی مخاطب را مجذوب زیبایی این رابطه میکند. جانباز با آنکه تنها توان پلک زدن دارد اما همچنان ستون زندگی نمایش داده میشود و همسر و فرزندان همچنان او را محور میدانند و حرفها و شکایت ها به پدر خانواده گفته میشود. قاضیانی در نقش قهرمان داستان باید یک تنه مخاطب را تا انتها با خود همراه کند که در مقاطعی این همراهی صورت گرفته و در مواردی نیز آنگونه که باید نتوانسته با ایجاد فضاسازیهای ویژه به فیلم جنس واقعیت بدهد.
تمام لحظههای فیلم بر اساس داستان ویژهاش در یک آپارتمان میگذرد و دوربین نهایتا تا پلههای آپارتمان حضور پیدا میکند و چند نما از خیابان، محدودیت در ارائه نماهای جذاب و غیر تکراری مشکلی است که کارگردان ناخواسته درگیر آن است و یکی دیگر از سختی های ساخت «دلبری» همین است، اشکذری کارگردان اثر تلاش کرده به کتابی که بر اساس آن فیلم ساخته شده وفادار بماند.
بخشهایی از فیلم آنچنان که باید پرداخت درستی نداشته و زمانیکه فیلم با بازیگران محدود قرار است موضوعی اینچنینی را به مخاطب عرضه کند ایرادات و اشتباهات بیشتر به چشم میآید و «دلبری» نیز از این قاعده استثنا نبوده و در مواقعی این اشکالات روی اعصاب مخاطب میرود، نریشنهای فیلم میتوانست نباشد و یا اگر نیاز بوده بنظر میرسد محل درستی برای آن انتخاب نشده است. پلک زدنهای جانباز و دیالوگ های همسرش و نگرانی توام او از تعداد پلکهای زده شده بیش از اندازه شده و باعث بی قواره شدن ایده میشود و جذابیت و بار حسی آن را از بین میبرد.
یکی دیگر از ویژگی های «دلبری» سماجت کارگردان بر نشان ندادن جانباز به مخاطب است و تنها دوربین است که در سکانس هایی به جای او به همسرش نگاه میکند و کارگردان سعی دارد شکل و شمایل جانباز مشخصی به مخاطب ندهد و اجازه می دهد او در خیال خودش هر جانبازی را که علاقه دارد به جای شخصیت روی تخت خوابیده فیلم «دلبری» بگذارد.
«دلبری» میتوانست در کارنامه اشکذری کمی دیرتر رخ بدهد تا وی کارآزمودهتر و با بار تجربی بهتری به سراغ آن میرفت و اگر این اتفاق رخ میداد ما با فیلمی بهتر و قوی تر در فرم و محتوا روبرو بودیم.