ماخوذ به حیا تر از عباس ندیدم
پدر شهید در مراسم دیدار با پیکر فرزندش که جز چند استخوان چیزی از او باقی نمانده است به خصوصیات پسر شهیدش اشاره میکند و میگوید: "عباس زمین تا آسمان با من یکی فرق داشت. ماخوذ به حیاتر از ایشان کسی را ندیده بودم نه اینکه بگویم پسر من است باادبتر از او کسی را ندیدم. اگر ساعتها جایی مینشست فقط گوش میداد میگفت باید گوش کنم و یاد بگیرم برای اینکه جلوی بزرگترها اظهار نظر کنم زود است."
پدر از تلاش پسرش برای رفتن به سوریه می گوید: "دو سال بود می خواست برود، خیلی جاها باهم رفتیم اما قبول نمیکردند تا برج 8 امسال که در بسیج پرونده تشکیل داد با این حال نتوانست برود. برای اربعین به کربلا رفت، از کربلا تماس گرفت که میخواهم از همینجا به سوریه بروم هرچه گفتیم بیا قبول نکرد.
یک روز به اربعین مانده بود تماس گرفت گفت هرچقدر تلاش کردم از اینجا نمی شود رفت. گفتم برگرد که باهم برویم آموزشگاه خودمان راه افتاده است و دارم دو روز حاضری تو را هم میزنم، بیا که برویم. نذر کرده بود تا وقتی که سوریه نرود آب خالص نخورد. چایی و شربت میخورد. به تهران برگشت. فردایش گفت میخواهم به مشهد بروم. شب دیدم مادرش کارتش را گرفته و اجازه رفتن نداده پرسیدم چرا؟ گفت میخواسته برود تا پاسپورت افغانستانی بگیرد."
"از آنجا که دان سه کونگ فو داشت، دان سه هاپکیدو کمربند مشکی داشت حکمهای قهرمانی مختلف در ورزش های رزمی را کسب کرده بود و استاد مربی هاپکیدو بین المللی و داور بین المللی را از کره گرفته بود به راحتی دوره هایش را گذراند.
قرار بود باهم برویم ولی عباس را زودتر فرستادند. دو هفته بعد با من تماس گرفتند که برای رفتن مدارکتان را کامل کنید. نگو که عباس چند روزی است شهید شده. مدارک را بردم، ده روز بعد از طریق تلگرام و شبکههای اجتماعی خبردار شدیم که عباس به شهادت رسیده."
پدر به تنها وصیت پسرش که به خواهرانش گفته بود مراقب همدیگر باشند اشاره می کند و از رضایت قلبی خانواده برای اعزام عباس به سوریه اینطور روایت میکند: "می دانستیم جای بدی نمی رود. رفتیم محضر و رضایت محضری نوشتیم تا ضمیمه پرونده اش کند."
مادر شهید آبیاری در کنار تابوت پسر استوار و مقاوم ایستاده است و برگشت فرزندش را به دوستان عباس تبریک می گوید، گریه نمی کند چون اطمینان دارد که فرزندش زنده است و طبق گفته ی خداوند و نزد پروردگارش روزی میخورد. مادر عکس پسرش را در دست گرفته و رو به دوربینی که از تابوت فرزندش تصویربرداری می کند می گوید: "عباس هیچ وقت نگاهش به نامحرم نیوفتاد. کسی را مثل عباس چشم پاک تر ندیده بود" و روی صورت عباس که بر روی قاب عکس نقش بسته است دست می کشد و بار دیگر به او خوش آمد می گوید.
مادر در ادامه صحبت هایش بیان میکند: "حدود 1 ماه پیش جاویدالاثر بود الان هم همان است چون به عباس بعد شهادت موشک خورده و مثل علی اکبر(ع) اربا اربا شد مثل علی اکبر یک ذره از استخوانش، از خاکسترش را پیدا کردند و به ما برگردانند که زمان زیادی هم برای تشخیص دی ان ای گذاشتند تا نتیجه گرفتند."
عباس جا پای حضرت عباس گذاشت
"لحظه ای که رفت، هر لحظه ای که عشق رفتن داشت میگفت نباید بی بی را تنها بگذاریم باید برویم از حرم حریم بی بی دفاع کنیم عباس و عباس های من فدای بی بی زینب(س) شدند نذاشتند حرف امام روی زمین بماند که هر جا می بینید ظلمی به مظلوم می شود از مظلوم دفاع کند. عباس من جگر گوشه من تک پسرمن بریا دفاع از حرم رفت. بعد از 5 ماه و خورده ای برگشت. من راضی به برگشتش نبودم خودش دوست داشت و قسمتی از بدنش برگشت.
در یک کلمه می گویم عباس جا پای حضرت عباس گذشت. عباس گونه زندگی کرد و رفت. توصیه اش همیشه این بود که مراقب هم باشید در مقابل ظلم بایستید و نگذارید کسی به شما ظلم کند. از چادرتان محافظت کنید. با شهامت با غیرت زندگی کنید. عباس رزمی کار و استاد بود. یک استاد واقعی در ورزش و قهرمان اخلاقی بود."
تنها پسرم را تقدیم حضرت زینب(س) کردم
مادر شهید حالا توصیه ای هم به خانواده شهدایی دارد که فرزندشان مثل عباس جاویدلاثر بوده اند "من کمتر از آنم که به خانواده شهدا توصیه ای کنم. ما باید صبر داشته باشیم. عباس یک دانه بود ولی الان من 3 هزار پسر دارم. آقا محمد یکی از همین پسرهایم است و می داند من در این مدت برای عباس گریه نکردم و اگر اشکی از چشمانم آمد برای بی بی زینب(س) و ظلمی که در حق ایشان روا رفتف بود. الانم عباس آمد ولی حضرت زینب(س) خیلی سختی کشید، علی اکبرش، حسینش، عباسش، قاسمش، تک تک اهل بیتش جلوی چشمانش پر پر شدند پس حضرت زینب(س) چطور تحمل کرد. من یک فرزند داشتم و آن را تقدیم حضرت زینب کردم. اگر بخواهم خودم را جای حضرت زینب(س) بگذارم که نمی شود می فهمیم ما کاری نکردیم."
مادر از اینکه چطورعباس موضوع اعزام به سوریه را مطرح کرد میگوید: "خیلی راحت با ما صحبت کرد. گفت قبول نمی کنند برایم دعا کن و من تنها کاری که کردم دعا کردم. روزی که می خواست برود خیلی خوشحال بود. انگار بهشت را دیده بود. خیلی زود بود که شهید شد، شهادت مبارکش باشد."