کد خبر 60662
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۲:۲۲

ستون «تذکره ‌المقامات» ابوالفضل زرویی نصرآباد، قطعاً پس از «دو کلمه حرف حساب» مرحوم صابری به یادماندنی‌ترین ستون طنز سال‌های بعد از انقلاب است.

به گزارش مشرق به نقل از خبر آنلاین، «تذکره‌ المقامات» که زرویی نصرآباد با نام مستعار ملانصرالدین در هفته‌نامه «گل‌آقا» می‌نوشت، یکی از بهترین نمونه‌های نقیضه‌سازی در طنز فارسی است.

این ستون در واقع نقیضه «تذکره الاولیا»ی عطار نیشابوری است. متأسفانه امکان چاپ مجدد کتاب «تذکره المقامات» تاکنون فراهم نشده است.

برخی از مقامات آن دوران، امروزه «مقامات»(!) دیگری دارند که بر اثر «اتهامات» و... است. لذا آن تعدادی که قابل نقل باشد را از چاپ اول این کتاب که انتشارات «گل‌آقا» در سال 1376 منتشر کرده تقدیم می‌کنیم.

امیدواریم که زودتر چاپ جدید این کتاب را پشت ویترین کتابفروشی‌ها ببینیم.

برای ارتباط بیشتر با متن و یافتن ظرافت شوخی‌ها، علاوه بر شناختن «تذکره الاولیا»، دانستن برخی مناسبات و اتفاقات زمان نگارش متون، کمک فراوانی به شما خواهد کرد.

ذکر «محمدجواد لاریجانی» - حفظه‌الله-!
آن جامع فضایل، آن حلّال مسائل، آن بدر منیر، آن مشار مشیر، آن خبردهنده از روابط پنهانی، العبد‌ الفانی «محمدجواد لاریجانی»، در علوم قدیم و جدید دستی داشت و از غیب خبر می‌داد و از اجله غیبگویان بود و هم اوست که مولانا «ولایتی» در باب او فرموده است: «کاش لاریجانی بودمی، اگر ولایتی نبودمی!»

نقل است که روزی در حلقه مریدان نشسته بود،‌ ناگاه بر زبانش رفت که: «مردی خواهد آمد از ینگه‌دنیا و مکتوبی از آن دیار خواهد آورد.» پس هنوز سخن به پایان نبرده بود که گفتند: «قاصدی به همین نشان از آن بلاد بر در ایستاده است!»

روزی یکی از اصحاب، او را گفت: چه گویی در باب «مک فارلین»؟ گفت: «جز این چیزی به یاد ندارم که زمین‌خورده ماست!»

گویند: طی‌الارض می‌کرد. روزی وقت نماز پیشین، مریدی در مسجد «بلال» دیده بودش که نماز می‌کرد. مریدی دیگر گفت: «هم در آن وقت در کمیسیون امنیت ملی دیدمش!» و هم در آن زمان، در بلاد کفر دیده بودندش که می‌رفت و اگر کسی پرسید که: «این چگونه تواند بود؟» گوییم: «در نماز پیشین، فکر آدمی، هزار جا تواند رفت!»

و همو گفت: «تا رسیدن به اصل‌الاسرار، هجده هزار و هفتصد و سی‌وشش پرده است. من تمامی آن پرده‌ها برداشتم، ‌مگر یک پرده که باقی گذاشتم و اگر آن یک را نیز برداشتمی، تمامی اسرار سیاسی به معاینه دیدمی!» گفتند: «پس از چه برنداشتی؟» گفت: خواستمی برداشت ولی استادم، مولانا «ولایتی» - مد طول وزارته‌العالی - گفت: «ای جواد! از آن نترسی که از برایت حرف‌ها درآورند؟» گفتم: «ترسم!» گفت: «پس آن پرده آخر باز مگیر!»

آورده‌اند که وقتی او را بیماریی پدیدار شد، مگر سید «محمود دعایی» بر بالینش نشسته بود و سخت می‌گریست. گفت: «گریستن بر چون منی روا نیست که هنوز دستم بر شاخه‌ای از درخت سیاست بند است.» گفت: «بر حال خود می‌گریم که پس از تو، چه کس مکتوب سیاسی از برایم خواهد نگاشت؟!» گفت: «تا آن عصاره مهربانی، سید «عطاء‌الله مهاجرانی» هست، هیچ غم‌مدار!»

بیگانه‌ای گفتش: «مکتوب سیاسی چگونه نویسی و خبر از غیب چگونه دهی؟» گفت: «هرگز در تاریکی سنگ انداخته‌ای؟» گفت: «نی!» گفت: «پس بینداز که گفته‌اند: سنگ مفت گنجشک مفت! و ما انداختیم و شد!»

او را -ادام‌الله طول مشاورته - کرامات بسیار بود. یکی آن که چون بر «بنز» دولتی بنشستی، بر دست چپ یله دادی و در همان حال، مکتوب می‌نگاشتی بر دست راست! و به هنگام قیلوله، خواب وزارت دیدی و به بیداری نیز! والله اعلم.